سید قطب از لحاظ توانمندی در تدارک خوراک فکری برای اسلامیستها رقیبی ندارد. بسیاری از گروههای بزرگ و کوچک اسلامگرا که بعد از سید قطب به میان آمدهاند، خود را میراثخوار سید قطب و ملزم به پیروی از او میدانند. یکی از اصطلاحاتی که سید قطب برای اولین بار ساخت و دیگران، از جمله روحالله خمینی بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران، به پیروی از او تکرارش کردند، اصطلاح «اسلام امریکایی» بود. او این اصطلاح را به منظور تحقیر و سرکوب آن عده از مسلمانان به کار میبرد که مثل او فکر نمیکردند، جنبه اجتماعی و سیاسی اسلام را برجسته نمیساختند و اسلام را مرادف ایدیولوژی نمیشمردند. سید قطب مدعی بود که این قبیل از مدعیان مسلمانی، به مشوره و حمایت امریکا، که در اصطلاحِ آن زمان مظهر امپریالیسم جهانخوار بود، میخواهند اسلام را بیخاصیت و مطابق میل و مذاق استعمار غربی بسازند. سید قطب در سال 1949 نوشت، اسلامی که امریکا و همپیمانانش میخواهند، اسلام بیحکومت است که باید همواره در خصوص حضور زنان در پارلمان و شکنندههای وضو سخن بزند. آیا واقعاً این ادعای سید قطب در مورد امریکایی بودن مسلمانانی که مخالف ایدیولوژیک کردن دین بودند، درست بود؟ برای پاسخ به این پرسش، کافی است به نیم سده اخیر نظری بیندازیم.
با آنکه اسلامیستها خود را مخالف و دشمن امریکا نشان میدهند، در عمل در موارد بسیاری به نفع امریکا کار و پیکار کرده و خواسته یا ناخواسته در خدمت منافع امریکا قرار گرفتهاند. برای مثال، پس از سقوط نظام پادشاهی و برقراری نظام جمهوری در مصر، رهبران وقت این کشور تحت تأثیر افکار سوسیالیستی به بلوک شرق متمایل شدند. جدای از اینکه این رویکرد رهبران وقت مصر چهقدر میتوانست مصالح و منافع آن کشور را در آن زمان تأمین کند، این نکته غیر قابل انکار است که دشمنی و مخالفت سازمان اخوانالمسلمین در آن دوره با حکومت جمال عبدالناصر بزرگترین لطمه را به جایگاه مصر در جهان اسلام زد و موقعیت رهبران ملیگرای مصری را تضعیف کرد. پرسش اینجا است: ضعیف شدن موقعیت رهبران آن زمان مصر به نفع چه کسی تمام میشد؟ قطعاً به نفع امریکا و اسراییل. اخوانیها با فعالیتهای مخفی مسلحانه علیه رژیم وقت مصر و ترور شخصیتهای خوشنام و ملیگرای مصری، بزرگترین خدمت را به اسراییل و امریکا انجام دادند.
بعضی تحلیلگران معتقدند که اخوانالمسلمین با مبارزه و ایستادهگی در برابر حکومت ناصری که متمایل به شوروی بود، در صدد جلب حمایت غربیها برای در دست گرفتن قدرت سیاسی بود. ممکن است این احتمال واقعیت داشته باشد. اما اینکه در توجیه این کارشان بگوییم شاید رهبران اخوان متوجه نبودند که مخالفت سرسختانهشان با نظام جمهوری در مصر، آب در آسیاب دشمنان مصر میاندازد، توجیه درست و معقولی نیست. افرادی که از الفبای مناسبات بینالملل آگاه نباشند و نسبت به نتایج کارهایشان درنگ نکنند، قطعاً شایسته رهبری یک جامعه نیستند و نباید مدعی رهبری شوند.
منافع اسلامیستها و امریکا در جاهای دیگر نیز باهم تلاقی کرده است. زمانی که ارتش شوروی افغانستان را در دسامبر 1979 اشغال کرد، امریکاییها جهادیستها را از سراسر جهان فراخواندند و تشویق به شرکت در جنگ علیه شوروی کردند. امریکا و متحدانش برای ضربه زدن به دشمن درجهیک خود نیاز به اسلامیستها داشتند و به همین جهت تا توانستند این گروهها را رشد دادند و تقویت کردند. امریکاییها میلیاردها دالر را در حمایت از این گروههای افراطی به مصرف رساندند. رونالد ریگان، رییس جمهور وقت امریکا، از رهبران جهاد افغانستان در کاخ سفید استقبال شکوهمند صورت میداد و از آنها بهعنوان جنگجویان برای آزادی یاد میکرد. هیلاری کلینتون، وزیر خارجه سابق امریکا، باری بهصراحت گفت که امریکا در تقویت سازمانهایی همچون القاعده نقش مستقیم داشته است. اما وقتی استراتژی غرب عوض شد، ناگهان «جنگجویان آزادی» به تروریستان و بنیادگرایان تغییر نام یافتند و غرب تا جایی که توانست، در سرکوب آنها اقدام کرد.
عربستان سعودی یکی از کشورهایی بود که در اواخر قرن بیستم در ترویج و اشاعه اسلام سیاسی در سراسر جهان نقش تعیینکننده و عمده داشت. این کشور میلیاردها دالر برای ترویج نسخهای خاص از اسلام که آمیزهای از سَلَفیگری و اخوانیگری بود، هزینه کرد. دانشگاههایی را در خدمت ترویج این نسخه از اسلام قرار داد، ملاهای مذهبی را گماشت تا آن ایدهها را به خورد مردم دهند، نصاب آموزشی دانشگاهها و مکاتب را در راستای تقویت این قرائت از اسلام اصلاح و دگرگون کرد، نهادهایی را در سراسر جهان تأسیس کرد و پول داد. بعدها معلوم شد که این هزینه کردنها به منظور تقویت ریشههای دین و تقرب به خدا و کسب رضای او نبوده، بلکه اهداف استراتژیک امریکا را در منطقه برآورده میکرده و ایدهای کاملاً غربی بوده است. چندی قبل، مجله امریکایی «آتلانتیک» از بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی، سوال کرد: «چرا شما روزگاری اسلام افراطی را حمایت کردید؟» بن سلمان به صراحتی باورنکردنی جواب داد: «ما مسوول اسلام افراطیای که کشور ما چند دهه میزبان آن بود نیستیم، بلکه امریکا بر ما فشار وارد میکرد آن را حمایت کنیم تا از آن در جنگهایش علیه شوروی از آن بهره بگیرد.» این سخن را کسی میزند که سرزمینش قبله مسلمانان است و اماکن مقدس مسلمانان در آن قرار دارد. با این سخن در واقع اعتراف میکند که اسلام بهعنوان آلت فعل در دستان سیاستمداران و رهبران قدرتهای بزرگ و عربستان سعودی هم بخشی از این بازی بوده است.
میکوشم در تحلیل خود به دام «توهم توطیه» نیفتم و با توجه به عینیتها به بررسی موضوعات بپردازم. واقعیتها این را آشکار میکند که اسلامیستها در موارد بسیاری بخشی از بازی امریکا و غرب در منطقه بودهاند. احتمال دارد که خودشان به این مساله واقف نبوده و ناخواسته آلت فعل قرار گرفتهاند. به همین طالبان نگاه کنید: 20 سال تمام افغانستان را به خاک و خون کشاندند و هزاران فرد بیگناه را به بهانه مبارزه علیه اشغال به کام نیستی فرستادند، حالا با لطایفالحیل در صدد برقراری رابطه استوار با امریکا و غرب هستند. هم اکنون یکی از رهبران برجستهشان، سراجالدین حقانی، میگوید که ما با امریکا دشمنی نداریم.
از آن گذشته، توافقنامه دوحه میان طالبان و امریکا، که گفته میشود بعضی مواد اعلامنشده هم دارد، عملاً افغانستان را بهعنوان هدیهای ارزشمند به طالبان و همپیمانانش تقدیم کرد و بار دیگر این نکته را ثابت کرد که امریکا هر وقت مصلحت ایجاب کند، با تندروترین گروهها هم دست به سازش و معامله میزند. از قرائن پیدا است که امریکا این بار میخواهد از برگه طالبان برای پیشبرد اهداف استراتژیک خود در منطقه استفاده کند. آینده عیان خواهد کرد که آیا امریکا در این زمینه به موفقیتی میرسد یا خیر.
شما این را در ذهنتان مجسم کنید: آیا طالبان پس از بازگشت دوباره به قدرت، بدون حمایتهای سیاسی و اقتصادی غرب و مخصوصاً امریکا میتوانست یکونیم سال دوام بیاورد؟ همین اکنون تام وست و تیم همکارش از نزدیک برای حل مشکلات اقتصادی نظام حاکم در افغانستان با گروه طالبان همکاری میکنند. این نکته موضوعی نیست که مخفی باشد و من آن را افشا کنم. خود تام وست این را بهصراحت در مصاحبههایش گفته است. تمام تحلیلگران اقتصادی به این باور بودند که طالبان به علت به رسمیت شناخته نشدن نمیتوانند بانکنوت جدید چاپ کنند، اما زمانی که امریکا کمکشان کرد، توانستند بهآسانی این کار را بکنند و تحلیلگران اقتصادی را دست به دهان بگذارند.
در این یکونیم سال، کمکهای بشردوستانه سرسامآوری به افغانستان سرازیر شده است. بدون تردید این کمکها توانسته جلو وقوع فاجعه انسانی را بگیرد و از فراگیری قحطی و گرسنهگی در کشور پیشگیری کند. با این حال، طبق گزارشهای رسانهای متواتر و موثق، بخشی از این کمکها به جیب طالبان میرود و بنیه اقتصادی آنان را تقویت میکند. امریکاییها و غربیها بهتر از ما از این ماجرا آگاهاند، ولی چرا چارهای برای جلوگیری از این کار نمیسنجند؟ آیا جز این است که امریکاییها با این کار بهصورت غیرمستقیم میخواهند پایههای رژیم طالبان را استوار نگه دارند؟
برای رهبران سیاسی آنچه اهمیت دارد، رسیدن به اهداف سیاسی و استراتژیک است و در این راه به هر وسیلهای چنگ میزنند، خواه این وسیله اسلام باشد، خواه لیبرالیسم. در این میان، نکته جالب توجه این است که اسلام سیاسی از آنجایی که بعد اجتماعی و سیاسی دین را برجسته میکند و خود نیز به دنبال کسب قدرت سیاسی است، استعداد بیشتری برای ابزاری شدن و استفاده از آن در بازیهای کثیف سیاسی داشته است. این اتفاق باعث شده که چهرهای مخدوش و زشت از اسلام به مردم ارایه داده شود و مردم اطمینان خود را نسبت به آنانی که شعارهای اسلامی سر میدهند، از دست دهند. حالا وضع بهگونهای شکل گرفته که بسیاری از مردم به محض شنیدن مفاهیم اسلامی، وحشتزده میشوند.
سید قطب میگفت: «امریکاییها نمیخواهند اسلام حکومت کند و وجود حکومت اسلامی را تحمل نمیکنند؛ چون اگر اسلام حکومت تشکیل دهد، ملتها را به خلاف میل امریکا تربیت میکند و آن زمان است که مردم میدانند باید صاحب سرنوشت خود باشند و استعمارگر را نپذیرند.» بعدها اتفاقاتی روی داد که بطلان این ادعا و داوری سید قطب را مسجل کرد. دیدیم که در چند مورد اسلامیستها حکومت تشکیل دادند و آن را «حکومت اسلامی» نامیدند، اما نهتنها کارنامه قابل قبولی از خود بهجا نگذاشتند، بلکه در بسا موارد، مردم را واداشتند تا به «کفنکش سابق» از خدا آمرزش بطلبند. اسلامیستها در شعار دادن و تحریک عواطف، خوب میدرخشند، اما در میدان عمل فاجعه میآفرینند. حکومت طالبان در افغانستان بهترین نمونه برای ارزیابی دستاورد اسلامگرایان است.
اسلامیستها برای ضربه زدن به حریفان دروندینی خود، آنان را متهم به تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار گرفتن و ترویج اسلام امریکایی میکنند. این اتهام بستنها اگرچه مبنای منطقی و متین ندارد، اما میتواند ذهن عوام را مغشوش کند و در تبلیغات سیاسی از آن بهره گرفته شود. با این حال، سرگذشت اسلامیسم در بیش از نیم قرن اخیر، جای شک نمیگذارد که این جریان در بزنگاههای مختلف، از سوی قدرتهای غربی در جهت برآورده کردن اهداف سیاسی و استراتژیک آنان، آلت فعل واقع شده و جزیی از بازی بزرگ بوده است. اگر قرار باشد در این میان کسی متهم به امریکایی بودن شود، اسلامیستها بیش از دیگران در معرض این اتهام قرار دارند. سید قطب در تعریف «اسلام امریکایی» میگفت: «از دیدگاه غربیها و امریکاییها اسلامی خوب است که در مقابل کمونیسم قیام کند و آن را نپذیرد.» طنز تاریخ این است که جریانی که سید قطب یکی از رهبران آن بود، در دوران جنگ سرد از سوی غربیها علیه سلطه شوروی بهخوبی استفاده شد. بن سلمان هم اعتراف کرد که چاق کردن بنیادگرایی در دهه هشتاد جزیی از نقشه غربیها و همپیمانان عربشان برای آسیب زدن به شوروی بود و نه چیزی بیشتر از آن.