با گذشت دو سال از حاکمیت طالبان بر افغانستان، در حالی که غرب و کشورهای همسایه همه بهگونهای با این گروه در تعاملند و هیچ کشوری از مقاومت مسلحانه در برابر رژیم دیفاکتوی کابل پشتیبانی نمیکند، هنوز هیچ نشانهای از بهرسمیت شناخته شدن این رژیم از سوی کشورهای جهان دیده نمیشود. جهان نه کاملاً با طالبان است و نه کاملاً علیه آن. نه بر سینه این گروه دست رد میزند و نه آن را شریک پایدار و قابل اعتمادی برای خود قلمداد میکند. حتا پاکستان بهعنوان حامی اصلی طالبان با این گروه دوگانه بازی میکند: در حالی که بهشدت در سطح بینالمللی مصروف لابیگری برای طالبان است، همزمان گلایه و شکایتهای خودش از این گروه را نیز مطرح میکند. این یعنی، طالبان حتا به حامی قدیمی و همیشهگیشان بدقولی کرده و یا هم نتوانستهاند کاملاً آن را از خود راضی نگه دارند.
طالبان و کشورهای جهان همه دنبال منافع خودشان هستند؛ اما در این میان، تنها رژیم دیفاکتوی کابل دوست ندارد حتا یک وجب هم از منافع گروهیاش دست بردارد. نمایندهگان این گروه در نشستهای بینالمللی شرکت میکنند، اما چیز تازه نمیشنوند و چیز تازهای هم نمیگویند. کشورهای جهان بر خواستهای خود (تامین حقوق زنان، ایجاد حکومت فراگیر، مبارزه با تروریسم، رعایت حقوق بشر و …) تاکید میکنند و طالبان نیز همان گپ قدیمی را مکرراً بر زبان میآورند: جهان در امور داخلی ما دخالت نکند. مردم از تکرار این سریال خستهکن به ستوه آمدهاند؛ اما به نظر میرسد طالبان چندان از این وضعیت بدشان نمیآید و به آن عادت کردهاند. آنان در افغانستان بهگونه کامل از آزادی عمل برخوردارند و هر گونه که دوست داشته باشند رفتار میکنند. کشورهای جهان نیز با آنان در تعامل غیررسمی هستند و این به طالبان آرامش خاطر میدهد. بهویژه زمانی که همه کشورها صریحاً میگویند از مقاومت مسلحانه در برابر این گروه حمایت نمیکنند، دیگر نگرانیای باقی نمیماند. احتمالاً طالبان تصور میکنند که جهان در نهایت از پافشاری روی حکومت همهشمول و تامین حقوق زنان دست خواهد کشید و مجبور است با آنان کنار بیاید.
آیا این را میتوان به معنای پایان رویاپردازی اپوزیسیون فراریِ خارجنشین و دیگر مخالفان طالبان در خصوص فروپاشی این گروه در آینده نزدیک تعبیر کرد؟ درست است که وضعیت در حال حاضر اصلاً امیدوارکننده نیست؛ چون مخالفان طالبان هنوز از شوک فروپاشی حکومت مورد حمایت غربیها بیرون نیامدهاند و بنابراین، هیچ جبهه سیاسی – نظامی قدرتمندی در برابر طالبان ایجاد نشده است که همه مخالفان در آن حضور فعال داشته باشند؛ اما در جریان دو سالی که گذشت، این موضوع روشن شده است که طالبان درس چندانی از گذشته بدشان نگرفتهاند و همچنان در مسیری گام میزنند که یک بار آن را طی کردهاند و نتیجهاش هم برای آنان مرگبار بوده است.
رژیم تکقومی
طالبان مثل دوره اول حاکمیتشان بر افغانستان، تکقومیاند، آنهم در کشوری که اقوام مختلفی در آن بهسر میبرند. اگر در افغانستان هستید، با مراجعه به ادارههای طالبان – حتا در ولایتهایی که قوم پشتون در آنها حضور بسیار کمرنگ دارد – سایه سنگین پشتونها را حس میکنید. طالبان در کار حکومتداری اعتماد چندانی به دیگر اقوام نمیکنند و حتماً باید کسی از قوم خودشان در راس اداره امور باشد. خوب این چه حسی برای یک تاجیکها، هزارهها و اوزبیکها که اکثریت مطلق را در آن ولایت دارند، خواهد داشت؟ آیا آنان اداره طالبانی را از خود میدانند و حاضرند بدون اعمال زور با آن همکاری کنند؟ این پرسشی است همهگیر و سراسری؛ اما طالبان پاسخی نمیدهند و اصلاً اهمیتی به این مورد قایل نمیشوند.
اگر منظور از تشکیل حکومت همهشمول این باشد که دزدان سیاسی قومباز در دولت سهیم شوند، من با طالبان موافقم که دیگر نباید به آنان کمترین امتیازی داده شود، چه رسد به سهمدهیشان در قدرت. اما منظور ما از تشکیل دولت فراگیر این است که دیگر اقوام ساکن در افغانستان نیز حق داشته باشند در ساختار سیاسی کشورشان از حقوق و امتیاز برابر با قوم پشتون برخوردار شوند. هیچ قومی بر قوم دیگر برتری ندارد و همه با هم برابرند. اما طالبان در عمل ثابت کردهاند که یک قوم بر اقوام دیگر برتری دارد و این چیزی است که همه مجبورند آن را بپذیرند. با این وجود، طالبان چهگونه میتوانند مدعی داشتن مشروعیت داخلی شوند؟
مقاومت زنانه
یکی از جدیترین چالشها در برابر طالبان ادامه مقاومت زنان بوده است؛ مقاومتی که با وجود سرکوب شدید طالبان، هنوز پابرجاست و به نظر نمیرسد پایان یابد. یکی از شرطهای اساسی جهان برای بهرسمیت شناختن رژیم طالبان نیز تامین حقوق زنان است؛ خواستی که طالبان هنوز حاضر نشدهاند به آن تن دهند. تامین حقوق زنان بهگونهای که طالبان تصور میکنند، یک «موضوع کوچک داخلی» نیست که بتوان بهسادهگی از کنار آن گذشت. طالبان باید در جریان دو سال گذشته بهخوبی درک کرده باشند که نادیدهگرفتن حقوق زنان چهقدر میتواند پردردسر و چالشساز باشد. افزون بر نبود مشروعیت داخلی، بیتوجهی به حقوق زنان نیز میتواند از عمر رژیم طالبانی بکاهد و حتا منجر به فروپاشی آن شود.
گروههای تروریستی و مدارس دینی
طالبان بهجای پرکردن خلای مشروعیت داخلی از راه ایجاد حکومت همهشمول و تامین حقوق زنان، به حمایت از گروههای تروریستی و تقویت مدارس دینی دست یازیدهاند. آنان تا حالا در این عرصه موفقیتهای زیادی کسب کردهاند: جغرافیایی بهوسعت افغانستان به جولانگاه امن شبکههای تروریستی بدل شده و مدارس دینی بیشتر از قبل به ترویج تندروی و خشونت میپردازند. اما خلاف انتظاراتی که طالبان از شبکههای تروریستی و مدارس دینی دارند، آنها میتوانند به تهدید کلانی در برابر حاکمیت طالبانی بدل شوند.
شبکههای متعدد تروریستی فعال در افغانستان و مدارس دینی در حال حاضر به سود طالبان کار میکنند؛ اما آنها این ظرفیت را دارند که مورد بهرهبرداری شبکههای تروریستی مخالف طالبان از جمله داعش قرار گیرند. اگر طالبان توان نفوذ در میان گروههای تروریستی و مدارس دینی ترویجدهنده خشونت و تندروی را دارند، داعش چرا نمیتواند این کار را کند؟ داعش خراسان و طالبان هر دو از پوشش دینی مشابهی استفاده میکنند و مدارس دینی از مکانهای سربازگیری هر دو گروه بهحساب میآید. این موضوع کار داعش خراسان برای نفوذ در مدارس دینی را آسانتر میکند.
فعالیت روزافزون مدارس دینی و گروههای تروریستی در افغانستان یکی از موانع جدی فراراه عادیشدن روابط گروه طالبان با جهان است. حضور شبکههای تروریستی بینالمللی در افغانستان زیر کنترل طالبان روزی نیست که در بحث و نشستی در مورد آن سخن گفته نشود. اگر روزی شبکه القاعده و یا داعش خراسان از افغانستان بر اهدافی در سطح بینالمللی حملهور شوند و رویدادی شبیه یازدهم سپتامبر رخ دهد – که ضریب احتمالش خیلی بالاست – آن روز رژیم طالبانی با خشم و غضب مشابه پس از رویداد یازدهم سپتامبر روبهرو خواهد شد.
خودتخریبگری
در کنار عوامل بالا، گروه طالبان مانند هر شبکه تروریستی دیگر از ظرفیت خودتخریبی بلندی برخوردار است. حتا اگر هیچ نیروی چالشبرانگیز جدیای در سپهر سیاسی افغانستان ظاهر نشود، بازهم طالبان خود را از درون تخریب خواهند کرد و به این ترتیب، زمینه فروپاشی آن فراهم میشود. به لجاجت این گروه در برابر خواستهای مکرر جهان برای تشکیل حکومت همهشمول و رعایت حقوق زنان نگاه کنید. این لجاجت احمقانه ایدئولوژیک روزی کار دست طالبان خواهد داد و حتا ممکن است منجر به فروپاشی این گروه شود.
تمام گروههای تروریستی وقتی بر اریکه قدرت تکیه زدهاند، به دلیل ارتکاب جنایت و نمایش مکرر لجاجت ایدئولوژیک، خیلی زود از دور خارج شده و به فنا رفتهاند. گروههای تروریستی برای خلق و تداوم بحران و جنگیدن ساخته شدهاند نه حکومتداری. این گروهها حتا زمانی که یک کشور را دودستی تقدیمشان کنید، پایداری چندانی در سیاست نخواهند داشت و در نهایت، جایشان را به نیروهای معتدلتری واگذار خواهند کرد.