اشتباهات املایی چرا از رییس دانشگاه؟

عزیز نیکیار
بار اول نیست که اشتباهات املایی عبدالله فایز، رییس دانشگاه هرات، خبرساز میشود. تا اکنون چند بار کاربران شبکههای اجتماعی از مطالب و پستهای پراشتباه فیسبوکی آقای فایز روبرداری و آنها را دستبهدست کردهاند. به تازهگی عبدالله فایز، رییس دانشگاه هرات، که بر کرسی عالیرتبهترین مرجع تحصیلی یک ولایت تکیه زده، در یک پست فیسبوکی «نَسَب» را «نصب» نگاشته است. قبلاً کاربران شبکههای اجتماعی از یک پست او دستکم ۱۵ اشتباه املایی پیدا کرده بودند.
آقای فایز قبل از ویرایش پستش نوشته بود: «آن کس که نصب داشته باشد ، گفتارش گوهر است.» در سه پست فیسبوکی آقای فایز در هفتههای گذشته نیز اشتباهاتی به مراتب جدیتر، توسط کاربران فضای مجازی روبرداری شده بود.
صرف نظر از محتوای جمله اخیر و پیام پنهانی آن، تنها از نگاه ویرایش املایی میتوان چندین غلط نگارشی را از دل این جمله بیرون کشید. سوی دیگر قضیه نیز فعالیتهای آقای فایز به عنوان رییس دانشگاه هرات در فضای مجازی است که چشمهای زیادی را به سوی کارکرد ایشان چرخاند، تا آنجا که تعداد زیادی از کاربران فضای مجازی نوشتهها و پستهای قدیمی فیسبوک آقای فایز را همرسانی کردند. تکرار غلطهای املایی از سوی رییس دانشگاه هرات، سبب شده تا بسیاری از افراد و کاربران فیسبوک بیش از نقد سواد و کارکرد وی، بر خود او بتازند، حال آنکه اشتباهات املایی رییس دانشگاه هرات، گوشهی ناچیزی از یک فاجعه کلان است که زیر پوست معارف و دانشگاه جریان دارد.
داغ شدن بحث اشتباهات املایی رییس یک دانشگاه بزرگ در یک کلانشهر افغانستان، باب نقد و نظر و نگاهی منتقدانه و آسیبشناسانه را به کارکرد دانشگاه به عنوان یک نهاد مهم باز کرد و نگارنده بر آن شد تا به اندازه بضاعت سواد و فهم خود، نگاهی بیندازد بر آنچه که دانشگاه است و آنچه که باید باشد.
در سالهای اخیر ساختمانهای چندطبقهای شیک را شاهد استیم که اکثرشان چوکیها، دفترها، وسایل و تجهیزات زیبا نیز دارند و لوحهای بر سر دربِ آنها نصب شده است که کلمهی دانشگاه را یدک میکشد، اما آنچه در این میان گمگشته است، کارکردِ دانشگاه به عنوان یک نهاد مهم در قبض و بسطِ فکری جوانان، تولید علم و ایجاد فضای مناسب برای تحلیل و آسیبشناسی وضعیت کشور و یافتن راه حل برای آسیبها است.
فهم تجربی نگارنده و مشاهده وضعیت حداقل سه دانشگاه بزرگ کشور از نزدیک با عینکهای روزنامهنگاری و گفتوگوهای ایجاد شده در فضای مجازی، نشان میدهد که دانشگاه در افغانستان به عنوان یک نهاد آکادمیک نتوانسته است آنطور که باید، عمل کند و در راستای تغییر وضعیت موجود به آنچه مطلوب است، یاری رساند.
به باور نگارنده، دانشگاه باید از سوی فرهنگیان، نخبهگان و روزنامهنگاران به شدت آسیبشناسی شود، از همین رو با حوصله کمِ این نوشته نگارنده تلاش میکند تا نکاتی را در باب کمکاری و انحراف دانشگاه از مسیر اصلی آن شمارهوار بیان کند.
عدم تغییر از دانشآموز به دانشجو و کمبود کادر علمی
به دلیل عدم ارتقای ظرفیت و عدم تغییر رویکرد علماندوزی شاملشدهگان دانشگاه از مقطع دانشآموزی به دانشجویی، راهیافتهگان به دانشگاه، با همان شیوه و رویکردی که نسبت به فراگیری دانش و فعالیتهای علمی در دوران مکتب داشتند، در دانشگاه نیز با همان شیوه و رویکرد پیش میروند، با این تفاوت که همکاری استادان در دانشگاه و نحوه نظارتشان از کارکردهای دانشجویان نسبت به دوران مکتب کمتر میشود.
از این مسأله اینطور میتوان نتیجه گرفت که راه یافتن به دانشگاه، تغییر جدی و ملموسی در نگاه به فعالیتهای علمی دانشجویان تازهوارد ایجاد نمیکند و تنها دانشجویان تازهوارد را دچار یک سردرگمی و نبود رهنما میسازد و تغییر مثبت و بهبود ظرفیتی دانشآموز در فرآیند دانشجو شدن/بودن بسیار اندک است.
دانشگاه در افغانستان بیش از اینکه یک پروسه پرپیچوخم و در حین حال پویا جهت دستیابی به علم، بازخوانی علم و تولید علم باشد، یک پروژه ساده و بیدردسر از حفظیات برای دانشجویان است. دانشجویان برای دستیابی به آنچه که نمره قبولی خوانده میشود، نیاز به پژوهش و خلق اثر علمی ندارند. دانشجو میتواند با حفظ انبوهی از درسگفتارها، سالهای تحصیلی را به سادهگی و موفقیت بابِ میل بگذراند. این عملکرد جزوه- نمرهمحوری دانشگاه باعث شده است که با سپری شدن چندین سال از تأسیس دانشگاهها در کلانشهرهای کشور، باز هم بازار پژوهش کساد بماند و چرخه تحقیق به کندی بچرخد. به همین دلیل، اکثر فعالیتهایی که زیر عنوان پژوهش در قالب پایاننامه دانشجویی از سوی دانشجویان کار میشود، فاقد ارزشهای یک پژوهش جامع و پرمحتوا است.
شیوه سنتی ارایه علم و عدم کنشگری سیاسی-اجتماعی
نگارنده به این باور است که آنچه در دانشگاههای افغانستان به خورد دانشجو داده میشود، علم نیست، بلکه شبهعلم و یا ناعلم است. درسگفتارهایی را که دانشگاه به عنوان جزوههای سی الی صدوشصت صفحهای با اشتباهات املایی و اطلاعات قدیمی ارایه میکند، نمیتواند پاسخ مناسبی به کلیت مخاطبان دانشگاه اعم از دانشجویان و جامعه باشد. از سوی دیگر شیوه ارایه آنچه نگارنده آن را شبهعلم میداند نیز بسیار ایستا، قدیمی، خستهکن و فاقد خلاقیت است و خلاصه میشود به یک تعامل یکسویه بین دانشجو و جزوه. دانش مدرن روح دانشگاه است و دانشگاه ما کالبدی است بیروح. سیاستهای آموزشی و ساختارهای یادگیری در دنیای امروز، روزبهروز در حال تغییر است. دانشگاه ما اما هنوز هم شیوه سنتی و قدیمی ارایه شبهعلم و یا ناعلم را به جای علم روی دست دارد و به هیچ عنوان نمیتواند ادعا کند که این شیوه پویا، سازنده و راهگشا باشد.
تشکلهای سیاسی در دانشگاهها از سالیان دور در کشورهای مختلف به عنوان یک رکن پویای کار سیاسی-اجتماعی شناخته شدهاند. نهاد دانشگاه در حال تربیه و بازده رباطهایی است که فراتر از روزمرهگیهای دانشگاه و حرفهای تکراری آن، قدم برنمیدارند. نبود کنشگران سیاسی-اجتماعی و عدم تشکیل تشکلهای دانشجویی برای ایجاد گفتمانهای سیاسی-اجتماعی، یکی از ضعفهای جدی دانشگاه است. دانشگاه در کلانشهرهای افغانستان شاهد کمترین و ایستاترین تشکلهای دانشجویی تا به حال بوده است. عدم ایجاد تشکلهای دانشجویی با پشتوانه علمی جهت کارِ سیاسی-اجتماعی، عرصه را برای گروههای جوان غیردانشجو خالی گذاشته است و این امر سبب شده است که نقش جوانان دانشجو در امر سیاسی و اجتماعی با یک رویکرد معقولانه کمتر باشد. دانشگاه میتوانست با ایجاد بینشِ و تفکر نقادانه در دانشجویان، آنها را به کنشگران و فعالان عرصههای سیاست، فرهنگ، اقتصاد و حتا محیط زیست تبدیل کند و روحیه مددکاری را در آنها زنده سازد. از آنجایی که تفکر نقادانه و بینش جدی در مورد مسایل پیرامون در نهاد دانشگاه جایی ندارد، دانشجو در عرصههای اجتماعی به عنوان فردی خنثا و یا اکثراً سیاهی لشکر مورد استفاده گروهها، احزاب و سیاستمداران قرار میگیرد.
بتهای ایدیولوژیک
مراد نگارنده از بتهای ایدیولوژیک، دو پدیده است: نخست حضور و راهیابی افراد به سمت استادی دانشگاه از مجراهای قومی-سیاسی و با گذر از سیستم فرسوده بروکراتیک که شدیداً مدرکمحور است؛ یعنی فردی که میخواهد به عنوان استاد دانشگاه گماشته شود، خود نیز برآیند دانشگاه افغانستانی است که معایب آن در بالا ذکر شد. این نوع استادان حصاری از کمال در دور خود ایجاد کردهاند و تعاملشان با دانشجویان بسیار اندک است. آنها اجازه نمیدهند که دانشجویی ولو پویا و نقاد، آنان را مورد انتقاد قرار دهد. با ابزارهایی که سیستم برای استادان ایجاد کرده است، به راحتی میتوانند دانشجویان زیرک و نقاد را از سر راه خود حذف کنند. پدیده دوم تابوها، ایدیولوژیهای افراطی، نگاه مقدس به شخصیتها و تفکرهای مذهبی و دگمی است که استادان به عنوان بتهای ایدیولوژیک به خورد دانشجویان میدهند. فهم تاریخی و تجربی ما، شاهد تبعات منفی این کار در چند سال اخیر از جمله پیوستن دانشجویان دانشگاه کابل به گروههای تروریستی بوده است.
نگارنده با ذکر شمارهوار آسیبهای دانشگاه، به این باور است که عبدالله فایز، رییس دانشگاه هرات، ماحصل چنین سیستم است و همانقدر که مخاطب میتواند بر سواد آقای فایز خرده بگیرد، میتواند بر سیستم نیز خرده بگیرد تا تلنگری باشد برای بازنگری نقادانه و علمی دانشگاهها و مدیران آنها در افغانستان.