چرا جنبش «زن، زندهگی، آزادی» تا کنون پیروز نشده است؟
صفیالله

یک سال از عمر جنبش «زن، زندهگی، آزادی» در ایران گذشت. این جنبش زمانی پا به صحنه گذاشت که مهسا امینی، دختر ۲۱ ساله ایرانی، از سوی «گشت ارشاد» که ماموریت بررسی پوشش زنان را برعهده دارد، در ۲۲ سنبله ۱۴۰۱ به جرم آنچه بیحجابی عنوان گردید، بازداشت شد. موصوف در اثر ضربوشتم پولیس، آسیب مغزی دید، ولی بهبود نیافت و پس از گذشت سه روز در ۲۵ سنبله در حالی که در شفاخانه تحت تداوی قرار داشت، جانش را از دست داد. مرگ مهسا امینی، خیزش بزرگی را در ایران کلید زد که جنبش «زن، زندهگی، آزادی» نام گرفت. چند ماه متواتر خیابانهای بسیاری از شهرهای ایران، شاهد اعتراض پرشور مردم بود. معترضان خواستار رفع تبعیض جنسیتی، اعطای آزادی به زنان در زمینه انتخاب پوشش و در نهایت نفی جمهوری اسلامی بودند.
این جنبش، خودجوش و خروشمند بود، تا جایی که خواب آرام جمهوری اسلامی را برآشفت. دولتهای غربی و بزرگترین نهادهای بینالمللی فعال در حوزه حقوق بشر، از خواست جنبش حمایت کردند. همچنان ایرانیان خارجنشین به حمایت از مطالبات جنبش در خیابانهای اروپا و امریکا به راه افتادند و از دولتها و نهادهای غربی خواستند تا با حمایت از خواست معترضان، جمهوری اسلامی را بیشتر از گذشته به انزوا رانند.
به رغم همه حمایتها، پس از چند ماه، شور و خروش جنبش فرونشست و به هدفی که میخواست نهتنها نایل نشد، بل جمهوری اسلامی جریتر شد و چون گذشته گشت ارشاد را راهی خیابان کرد و پرچم «حجاب اجباری» را از نو برافراشت و زنان دارنده پوشش اختیاری را روانه زندانها ساخت. همچنان، مردان و زنانی را که حتا سهمی در اعتراضها نداشتند، این روزها از دم تیغ تیز انتقام میگذراند.
اکنون که در یکسالهگی تولد جنبش «زن، زندهگی، آزادی» قرار داریم، عدم پیروزی آن برای بسیاری تبدیل به پرسش شده است. در ذیل تلاش میشود به عوامل موثری که مانع رشد و پیروزی این جنبش شد، پرداخته شود.
۱- سرکوب
در آغاز گمان میشد جمهوری اسلامی کوتاه بیاید و اعتراض جنبش را به رسمیت بشناسد، ولی نهتنها چنین نشد، که دستگاه سرکوب را با قدرت بیشتر فعال نگهداشت. چیزی که به این خوشبینی دامن میزد، خودجوش بودن اعتراضها بود. با این حال جمهوری اسلامی به جای آنکه جنبش را خودجوش بخواند، ساخته و پرداخته «دشمنان انقلاب» خواند و نیت آن را «براندازی» عنوان کرد؛ برچسبی دمدست و آماده که به نیروهای مخالف زده میشود. در چهلوچند سال گذشته، براندازی شمشیر آختهای در دست جمهوری اسلامی بوده است برای سر زدن کسانی که صدای مخالفت بلند میکنند.
جمهوری اسلامی آنچه ظرفیت نظامی در اختیار داشت، برای سرکوب بیرحمانه معترضان به کار گرفت. حتا براساس برخی گزارشهای نشرشده، از نیروهای نیابتیاش در خاورمیانه برای سرکوب اعتراضها بهره جست. شاید در منطقهای که ما زندهگی میکنیم، هیچ حرکت اعتراضی مسالمتآمیز به پیمانه جنبش زن، زندهگی، آزادی سرکوب نشده باشد. طبق گزارش نهادهای حقوق بشری، رقم کشتهها بیش از ۵۰۰ تن بوده است. با توجه به خفقان حاکم در ایران، دسترسی به اطلاعات واقعی دشوار است و ممکن است رقم کشتهها بیشتر از این باشد. پس از کمرنگ شدن اعتراضها، جمهوری اسلامی بیکار ننشست، بلکه دشنه انتقام از آستین درآورد و معترضان جوان و نوجوانی را که بازداشت شده بودند، بهگونه پیهم اعدام کرد. بازداشت، شکنجه، کشتن، اعدام، ناپدید کردن و… سبب شد تا نیروی جوان و نوجوانی که بهگونه خودجوش به خیابان آمده بود، وحشتزده شود و از پیگیری خیابانی و کارناوالی مطالباتش کوتاه بیاید. بدین ترتیب، معترضانی که بر خواسته خود اصرار داشتند، مجبور شدند روشهای غیرکارناوالی را در پیش بگیرند تا خطرات کمتری متوجه آنها شود.
اکنون که در یکسالهگی قتل مهسا امینی قرار داریم، دستگاه سرکوب و حذف جمهوری اسلامی همچنان فعال است و این بار سراغ دانشجویان و استادان دانشگاهها را گرفته است. دستگاه تصفیه در دانشگاهها به حرکت افتاده و استادانی را که انقلابی و حامی جمهوری اسلامی تشخیص نمیشود، درو میکند و به جای آنان، مداحان نظام را میگمارد.
۲- غیبت اپوزیسیون
مهمترین عاملی که سبب شد جنبش «زن، زندهگی، آزادی» نتواند به جنبشی هدفمند، سازمانمند و حامل برنامه تبدیل شود، غیبت اپوزیسیون بود. اگر اپوزیسیون دموکرات که با مردم پیوند میداشت، پا به میدان میگذاشت، میتوانست حرکت خودجوش را به سمتی هدایت دهد که فروپاشی جمهوری اسلامی نه، حداقل تضعیف آن و یا تندهی آن به مطالبات مشروع معترضان را به دنبال میداشت. شعارها پراکنده و سازماننایافته سر داده میشد و همینطور مجمع رهبری برای اتخاذ تصمیم واحد و ارایه طرح بدیل، وجود نداشت.
شاید کلانترین اشکالی که بتوان بر جنبش وارد کرد، این باشد که در عین محرومیت از طرح بدیل همهپذیر، میخواست جمهوری اسلامی میدان را به نظام جدیدی که کارگزار و ماهیتش معلوم نبود، رها کند. فراتر رفتن خواستها از موضوع پوشش زنان به حوزه سیاست، ناشی از خودجوش بودن جنبش و حضور سنگین معترضان در خیابانها بود که بیننده با تماشای صحنه، رفتن جمهوری اسلامی را چندان بعید نمیدید. آن جوش و خروش خودجوش سبب شد که معترضان نتوانند با نیروهای داخلی در ایران که از وضع موجود رضایت ندارند، تماس برقرار کنند. برای نمونه، نیروهای «اصلاحطلب» نسبت به وضع موجود نارضایتی در دل دارند، بهویژه در زمینه پوشش زنان با تیم حاکم در قدرت همنوا نیستند؛ اما معترضان، این جریان را با جریان حاکم یکی خواندند که این به جای زیان، سود به دنبال داشت.
نظامهای توتالیتر و استبدادی را نمیتوان با مطالبه اجتماعی محض برانداخت. زمانی که مطالبه اجتماعی با مطالبه سیاسی دربیامیزد، اینگونه نظامها احساس خطر میکنند. همچنان، تحقق مطالبات سیاسی نه با اعتراض محض، بل با ایجاد تیم سیاسی قوی، منضبط، بابرنامه و دارنده طرح بدیل حاصل میشود که جنبش زن، زندهگی، آزادی از آن بیبهره بود.
۳- مداخله دولتهای غربی
از آنجایی که مطالبات جنبش زن، زندهگی، آزادی مشروع بود، تکلیف دولتهای دموکرات در هر جای دنیا، حمایت از آن بود. تیرهگی وجود نداشت و صفها روشن بود. در یک سو معترضانی قرار داشتند که آزادی میخواستند و در سوی دیگر جمهوری اسلامی که با فعال کردن دستگاه سرکوب، خیابان و زندان را به کشتارگاه تبدیل کرده بود. بدیهی است که دولتهای دموکرات در صف حمایت از معترضان باید قرار میگرفتند. ولی جمهوری اسلامی از آنچه دخالت دولتهای غربی و اسراییل میخواند، به سود خود و زیان معترضان استفاده کرد؛ چون با برخی دولتهای غربی بهویژه امریکا و اسراییل از بدو تولد بدین سو، دشمنی دارد و حمایت آنان از معترضان را دخالت در امور داخلی و برحسب آن دشمنی با ایران و ایرانیها تبلیغ میکند. برای نمونه، دستگاههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی خطر سوریهای شدن ایران را برجسته ساخته و به نشر این نکته که امریکا و متحدانش به هر کشوری که دخالت کرده، آن کشور وحدتش را از دست داده و تجزیه شده است، بیشتر دامن میزدند. افغانستان که تازه در چنگال طالب از سوی امریکا رها شده بود، بیشتر بهمثابه مثال روشن عرضه میشد که خالی از تاثیر نبود. یا هم اینگونه تبلیغ میکردند که برای دولتهای غربی حقوق زن و حقوق بشر مهم نیست؛ چیزی که مهم است، استفاده از آن است برای براندازی جمهوری اسلامی. اگر اینگونه نباشد، عربستان و طالبان که ناقض حقوق بشرند، چرا محبوب دولتهای غربی واقع میشوند.
۴- به میدان آمدن اقلیتها
جامعه ایران اگر چند بافت متکثر و چندپارچه دارد، ولی سیاست جمهوری اسلامی نسبت به اقلیتها مبتنی بر تبعیض بوده است. در این میان، سنیها، بهاییان و… بیشتر قربانی تبعیض بودهاند؛ چون جمهوری اسلامی بنایافته بر قرائت خاص افراطی از اسلام است که قرائت مخالف را برنمیتابد. پس از شروع اعتراضها، علما و واعظانی از جامعه سنی ایران سر بیرون کشیدند و در حمایت از معترضان شعار سر دادند. این، امری نیک بود و وحدت در جامعه ایران را به نمایش میگذاشت.
وارد شدن سنیها به معرکه، بیش از آنکه به سود معترضان تمام شود، به زیانشان تمام شد؛ چون دستگاه تبلیغات جمهوری اسلامی خطر «تجزیه» جغرافیای ایران را تبلیغ کردند؛ تبلیغی که خالی از تاثیر نبود. همینطور، اوج گرفتن اعتراضها در مناطق کردنشین، تهدید تمامیت ارضی ایران تبلیغ شد. خطبههای مولوی عبدالحمید، واعظ سنی، بیشتر بهانه به دست جمهوری اسلامی داد تا نشان دهد که وی از سوی عربستان و طالبان حمایت میشود و ماموریت تجزیه ایران به او سپرده شده است. برای همین بود که در گرماگرم اعتراضها، ادعایی مطرح شد که گویا ایران میخواهد عربستان را آماج حمله نظامی قرار دهد؛ خبری که واکنش امریکا را به دنبال داشت و حمایتش را از ریاض اعلام کرد. دقیقاً این تلاشی بود برای انحراف افکار عمومی از مطالبات معترضان و برانگیختن شیعیان در برابر سنیها.
۵- همراهی نکردن طبقه میانسال و کهنسال
کاروان اعتراض را نیروی جوان و نوجوان به پیش میراند و حمایت جدی طبقه میانسال و کهنسال را با خود نداشت. مهمترین عامل آن، این بود که مطالبه در زمینه پوشش نتوانست با «معیشت» که مطالبه اصلی مردم ایران است، پیوند بخورد. جمهوری اسلامی در منگنه تحریم اقتصادی بینفس افتاده است. سقف تورم به آسمان تکیه زده و دمار از روزگار مردم کشیده است. برای بخش عظیمی از مردم، رهایی از فقر اولویت است تا امور دیگر. معیشت، شعله نیمهافروختهای است که با دمیدن در آن میشود خرمن حیات جمهوری اسلامی را آتش زد؛ ولی جنبش «زن، زندهگی، آزادی» نتوانست مطالباتش را با معیشت که مطالبه کانونی و اصلی مردم ایران بهویژه کارگران، کارمندان و بازنشستهگان است، گره زند. برای نمونه، اعتراضها در سال ۲۰۱۱ که در جهان عرب کلید خورد، از کشور تونس آغاز شد که عاملش فقر بود. پس از آنکه محمد بوعزیزی، شهروند تونسی، از سوی پولیس از فروش میوه در کنار خیابان منع شد، دست به خودسوزی زد و شعله خیزش در چند کشور عربی را برافروخت. اما معترضان ایرانی نتوانستند از مشکل معیشت مردم نمایندهگی کنند.
البته طبقه میانسال و کهنسال با معترضان همصدا بودند، ولی در عمل در خیابان حضور نیافتند و حمایتشان را دریغ داشتند. مواردی چون سرکوب، کشتار، اعدام و همچنان تبلیغ این مساله که تمامیت ارضی ایران با خطر تجزیه روبهرو است و دشمنان انتظار فروپاشی جمهوری اسلامی را میکشند، توانست طبقه میانسال را از همراهی کردن معترضان دور نگه دارد.
۶- فقدان پیوند میان چهرههای خارجنشین و معترضان و مردم
چند چهره معروف خارجنشین کوشیدند خود را بهمثابه اپوزیسیون معرفی کنند و حمایت دولتهای غربی را نیز توانستند جلب کنند، تا جایی که سه تن آنان (رضا پهلوی، مسیح علینژاد و نازنین بنیادی) در پایان ماه دلو ۱۴۰۱ در نشست امنیتی مونیخ اشتراک کردند و در حمایت از معترضان سخن گفتند؛ ولی آنها نتوانستند با مردم ایران و معترضان پیوند محکم برقرار کنند. چهرههای سرشناس خارجنشین نهتنها هر گونه گفتوگو با جمهوری اسلامی را رد میکنند، بل خواهان نابودی آن هستند.
مشکلی که چهرههای خارجنشین دارند، فقدان پایگاه محکم اجتماعی در ایران است. نهتنها افکار عامه، که حتا برخی روشنفکران ایرانی غربنشین نسبت به شخصیت و عملکرد این چهرهها تردید دارند. برای نمونه، گلشیفته فراهانی، هنرمند سرشناس ایرانی که در غرب زندهگی میکند، بارها در نشستها و کنفرانسهای خبری حضور یافته و از معترضان حمایت کرده است؛ ولی عبدالکریم سروش، روشنفکر سرشناس ایرانی، واکنش نشان داده و خانم فراهانی را شایسته رهبری ایران ندانسته است: «تا امتحان نداد و سر تا پا برهنه نشد، او را به درون خانواده هنری نپذیرفتند.» البته که گفته سروش واکنشهای زیادی را در میان ایرانیها برانگیخت. وقتی یک روشنفکر ایرانی غربنشین که از جمهوری اسلامی گریزان است، به چهرههایی که خود را اپوزیسیون میخوانند، اینگونه واکنش نشان میدهد، روشن نیست که واکنش کسانی که از دوام وضع موجود راضیاند یا نسبت به آن بیتفاوتاند، چگونه باشد.
رضا پهلوی که معروفترین چهره مخالف جمهوری اسلامی است، میتواند مثال دیگر باشد. برای نمونه، وی و همسرش در حمل سال روان، در سفر به اسراییل و دیدار و گفتوگو با مقامهای رده اول این کشور، از ضرورت براندازی جمهوری اسلامی سخن گفتند. چنین رفتارهایی، به جای آنکه به سود معترضان تمام شود، کفه ترازو را ناخواسته به سود جمهوری اسلامی سنگین میکند؛ چون بهمثابه حربه تبلیغاتی در جهت انحراف افکار عامه استفاده میشود. رسانههای وابسته به جمهوری اسلامی، سفر پهلوی به اسراییل را «ایتلاف با دشمن» عنوان داده و خوب موجسواری کردند. همچنان، رضا پهلوی به مناسبت سالروز کشته شدن مهسا امینی برای مردم ایران، فراخوان اعتراض صادر کرد، اما به نظر میرسد که شوری برنینگیخت و زیاد جدی گرفته نشد.
یکی از مطالبات مهم چهرههای خارجنشین از دولتهای غربی این بود که سفیران جمهوری اسلامی را از خاکشان اخراج کنند. این خواست ضمن آنکه شاید چندان موجه جلوه نکند، عملی نیز به نظر نمیرسد. برعکس، جمهوری اسلامی از آن استفاده ابزاری کرد و نیروهای امنیتی (ارتش، پولیس و سپاه) را بیشتر برای سرکوب معترضان و آنچه حفاظت از کیان ایران خوانده میشود، تشجیع و تحریک کرد.
۷- یکدست بودن جمهوری اسلامی
جمهوری اسلامی چند سال است که بهگونه یکدست اداره میشود و شبیه امارت اسلامی طالبان تکصداست. برای فعلاً جریان اصولگرا قدرت را بهگونه انحصاری در اختیار دارد، طوری که هر سه قوه دولت توسط عناصر وفادار به این جریان اداره میشوند. دستگاه رهبری نیز تعلق خاطر خاصی به این جریان دارد. برای نمونه، چندی قبل آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، اعلام کرد که همه حکومتها را حمایت کرده است، ولی حکومت فعلی را که از سوی سیدمحمدابراهیم رییسی، چهره معروف اصولگرا رهبری میشود، نهتنها حمایت میکند که تمجید هم میکند.
از خصوصیات برجسته جریان اصولگرا، افراطی بودن است. افراطگری این جریان تا هنوز در دو حوزه خیلی برجسته بوده است: رابطه با غرب و پوشش زنان. حامیان این جریان میخواهند شعله غربستیزی و حجاب اجباری را همیشه فروزان نگه دارند که موفق هم بودهاند. علت این است که دولت به شیوه یکدست و انحصاری اداره میشود.
جریانی که با جریان اصولگرا در زمینه پوشش زنان اختلاف دیدگاه دارد، به حاشیه رانده شده است و هیچ گوشهای از گلیم قدرت را در دست ندارد. این جریان که به نام اصلاحطلب از آن یاد میشود، خواهان براندازی جمهوری اسلامی نیست، ولی از اصلاحات استقبال میکند. این جریان میخواهد قانون اساسی تعدیل شود، به احزاب سیاسی اجازه فعالیت داده شود، رسانههای مخالف سرکوب نشوند، در زمینه اجتماع، به مردم آزادی اعطا شود، اصل تفکیک قوا حرمت گذاشته شود، انتخابات بهگونه نمایشی برگزار نشود، سیاست امریکاستیزی و شعار نابودی اسراییل کنار گذاشته شود و… جریان اصلاحطلب اگر در قدرت حضور میداشت، نمیتوان ادعا کرد که معترضان بهگونه کامل به خواستشان نایل میشدند، ولی ممکن بود ماشین سرکوب از معترضان کمتر قربانی میگرفت و همچنان دانشگاهها قربانی سیاست تصفیه و یکسانسازی که این روزها جریان دارد، نمیشدند.