صلح، آرزوی دیرین و رویای شیرین مردم افغانستان است که هنوز به حقیقت نپیوسته است؛ آیا مذاکرات قطر میتواند این رویا را دست یافتنی و تعبیر کند؟ چیستی صلح؟
در بدو نظر، صلح به معنای حالت آرامش، نبود جنگ و تهدید است. اما این مفهوم به مرور زمان دچار دگردیسی شده است. در اعلامیه فرهنگ صلح، مصوب دهم سپتامبر 1991 مجمع عمومی سازمان ملل آمده است: «صلح فقط نبود جنگ نیست، بلکه یک روند مثبت و پویا و مشارکتی است که گفتوگو را تشویق میکند و حل درگیریها را از طریق مسالمتآمیز با تفاهم و همکاری متقابل امکانپذیر میسازد.»
مقدمه اساسنامه یونسكو تصریح میکند: از آنجا که جنگ از ذهن و فکر آدمیان آغاز میشود، حفاظت و دفاع از صلح نیز باید در ذهن و فکر بشر ساخته و پرداخته شود. صلح پایدار، باید بر اساس همبستهگی معنایی و عقلانی بشر بنا شود.
ایمانویل کانت فیلسوف نامدار آلمانی در رساله معروف «صلح پایدار» آورده است: هیچ معاهدهی صلحی که راه گریز ضمنی برای جنگ آینده باقی بگذارد، نباید معتبر شمرده شود. چنین صلحی آتشبس موقتی و تعلیق خصومتها است نه برقراری صلح که پایان همه خصومتها است.
اینک سوالی که مطرح میشود این است که صلح در قطر به مثابهی یک روندی به ظاهر مشارکتی تا حدودی جامع و چندسویه (امریکا، طالبان، پاکستان، دولت افغانستان)چگونه صلحی را ممکن است رقم بزند، آیا واقعاً اگر توافق انجام شود، به معنای پایان خصومتها خواهد بود، یا تعلیق خصومتها، آیا صلح به ناامنیهای منطقهای، ترور و راهگیریهای تباری نیز پایان خواهد داد یا تهاجم و فشار مسلحانه بر دولت کاسته خواهد شد، آیا جلریز و قرهباغ و قیاغ، شمالی… پس از برقراری صلح امن خواهد شد؟ یا صرفاً گفتوگویی است میان دو داعیهدار قدرت از یک قوم.؟
1- وضعیتی که منجر به گفتوگوهای صلح شده است تعهد متقابلی است که میان طالبان و امریکا به وجود آمده است و موجب تفاهم اولیه میان آنها شده است. فشار امریکا بر پاکستان از یکسو، قبول امتیازات طالبان از ناحیه امریکا از سوی دیگر، به اندازهای بوده است که تشکیل و شرکت هیأت طالبان را در این گفتوگو ممکن نموده است. عنصر اصلی که امکان حضور پاکستان و در نتیجه طالبان را فراهم کرده است، اجبار است یا امتیاز یا هر دو؛ اهمیت مطلب زمانی دو چندان میشود که بفهمیم خواسته اصلی طالبان اصلاً صلح نباشد یا صلحی باشد که از طریق زور به دست میآید نه گفتوگو؛ تهاجمات طالبان در ایام گفتوگو نشان میدهد که آنان راه دستیابی به صلح را در جنگ و خونریزی میبینند نه گفتوگو.
2- ترکیب هیأت طالبان دستکم این حقیقت را نشان داد که طالبان یک جنبش قومی بوده و هست. با وجودی که طی این ۱۸ سال، هواداران طالبان در تمامی دنیا تلاش کردند تا از آنان چهرهای فراقومی و ملی بسازند، در این مذاکرات ترکیب هیأت طالبان چهره تباری آنان را به همه نشان داد . بنا بر این تمامی مصایبی را که طی این سالها مردم کشور متحمل شدهاند و اگر عامل پشت پرده و بیواسطه آن پاکستان بوده است یا هر کسی دیگر، عامل مستقیم و اصلی آن مردمانی بودهاند که ترکیب قومی هیأت طالبان را امروز ساختهاند.
3- به غیر از ترکیب تقریباً خالص قومی، در هیأت طالبان هیچ زنی حضور ندارد. در حالی که نیمی از جامعه زنان هستند و آنان در قوانین جاری کشور جایگاه مشخصی دارند؛ در مناطق فارسیزبان و شهرهای بزرگ کشور از جمله کابل درصد قابل توجهی از فعالان اجتماعی، کارمندان، دانشجویان، شاگردان مکاتب زنان و دختران هستند. معامله طالبان با آنان چگونه خواهد بود.؟
4- حذف رسمیت یک مذهب رسمی: به باور این قلم، انگشت گذاشتن روی مسأله مذهب، در عین اینکه پارادایم فکری آنان را نشان میدهد، اقدام سیاسیای آگاهانه نیز میتواند باشد. این طرح به تصور طالبان، همراهی سنی مذهبان را به نفع جبهه آنان ممکن است، فراهم سازد. در حالی که نزاع فعلی در کشور سیاسی بوده و گفتوگوی صلح نیز برای حل منازعه سیاسی ترتیب یافته است و هیچ ربطی به مذهب ندارد. بیشترین کشتههای اردوی ملی همان حنفی مذهبان هستند. در عین حالی که رسمیت مذهب بیشتر جنبه سیاسی دارد تا تبعات و آثار درخور حقوقی، رد رسمیت آن نیز چنین است. از بین بردن رسمیت آن یک سیر قهقرایی بزرگ برای کشور تلقی خواهد شد. بدون تردید اعضای شیعه مذهب حاضر در گفتوگو، دیگر دلیلی برای حضور و ادامه گفتوگو نخواهند داشت. در هر صورت طرح مسأله مذهب به آن شکل که طالبان خواستهاند؛ نشاندهنده اولین قدم آنان در حذف جمعیت قابل توجه کشور و نادیدهانگاری باورهای مذهبی آنان است. (گزارشهای تازه حاکی است که در این مورد به خصوص دو طرف به توافق رسیدهاند، اما شگفتی قضیه در این است که نمایندهگان هیأت حکومت مدعی هستند که قضیه مذهب حل شده ولی نمایندهگان طالبان به هیچ وجه به حل شدن مسأله اشاره نکردهاند و عمدتاً مدعیاند مسأله مذهب شیعه در بررسی قانون اساسی جدید مطرح خواهد شد؛)
5- اگر طالبان در پی صلح هستند، چرا به آتشبس تن نمیدهند ؟ قلمرو بالندهگی و رشد طالبان، قلمرو «مکاتب خیالی فاروق وردک» است، در این قلمرو امکان شکلگیری گروههای افراطی و تندرو در هر زمانی میسر است. یک سازمان اطلاعاتی به راحتی میتواند شاخهی از طالبان یا داعش بسازد که با هیچ امتیازی حاضر به مصالحه نشود. آیا طالبان میتوانند جلوگیری از چنین امری را تضمین کنند؟ به راستی چه تضمینی وجود دارد که پساصلح، مولوی دیگری با تشکیلات دیگر یا با همین نام این توافق را به چالش نکشد و نیرویی دیگر با راهگیری و ترور ابراز وجود نکند؟ فراموش نکنیم که خراب کردن همیشه آسان است و آباد کردن دشوار. عبدالحفیظ منصور از اعضای هیأت دولت دریک مصاحبه رسمی تصریح میکند: طالبان برخلاف تبلیغات رسانهها، هیچ تغییری نکردهاند. حال چگونه قوانین، آزادی بیان، حقوق زنان، آزادیهای سیاسی و مذهبی… و آنچه تاکنون به دست آمده است را حفظ کرد؟
6- به باور صاحب این قلم، دولتهای افغانستان بانی و عامل بیچارهگی امروزی است که خود، گرفتار آن شده است. مهمترین عنصر پدیدآیی این وضعیت، نگاه تنگ(تباری) به معضل بزرگ(ملی) از ناحیه حکومت میتواند باشد. طالبان در نتیجهی یک توجیه سیاسی مبتنی بر پارامتر قومیت از نگاه حکومت با یک دگردیسی در تعریف، از جایگاه دشمن به جایگاه بالا و ارزشمند ارتقا یافتند. دشمن تروریست بدل شد به برادر ناراضی و مخالف مسلح. در سایه این مدارای آگاهانه، کشتار و خلق جنایت توسط آنان عملاً تسهیل شد، بیآنکه جنایاتشان مورد بازخواست قرار گیرد. اکنون خطرناکترین جانیان طالبان به راحتی آزاد شدهاند و نمایندهگانشان تلاش دارند که این همه جنایت، به عنوان جهاد شناخته شود. تنها قربانیان اردوی ملی طی این شش سال شاید به دهها هزار تن رسیده است و تحمیل این هزینهها بر مردم بیچاره با ترور، انتحار و کشتار همچنان ادامه دارد. اکنون آن برادر ناراضی، منبعی که جایگاه آنان را از دشمن به برادر تغییر داده بود را، به رسمیت نمیشناسند و آن را نامشروع و دستنشانده میداند. بدون تردید هزینهی این خطای سیاسی بزرگ را مردم بیچاره پرداختهاند و اکنون نگراناند که آیا ناگزیر میان جمهوریتی که منجر به این وضعیت شده است و طالبانی که پارامترهای جمهوریت را کلاً باطل میدانند یکی را انتخاب کنند؟ بقای جمهوریت با این همه هزینههای انسانی بهتر است یا برقراری کامل استبداد و خودکامهگی عریان طالبانی؟
7-نتیجهگیری: وضعیت امروز بی هیچ تردید حاصل اشتباهات دولت کرزی و دولت اشرف غنی است؛ در همان نخست حامد کرزی از اینکه چرا مناطق جنوبی میدان جنگ است اما مناطق دیگر جنگ نیست ابراز ناراحتی کرد؛ به جای برقرار صلح در جنوب، ناامنی را به شمال منتقل کرد؛ به جای تضعیف طالبان از حضور زیاد آنها در زندانها ابراز ناراحتی کرد…
توافق صلح با نادیدهانگاری خواستهای برحق جامعه، قوم یا مذهبی که هیأت طالبان آنها و باورشان را باطل میدانند، صرفاً به معنای تعلیق جنگ میان دولت و طالبان خواهد بود. فهم این نکته ضروری است که طالبان در عین اینکه با هیأت حکومت مذاکره میکنند، توجه به خواستهای قاطبه مردم است که میزان صداقت آنان را به محک ارزیابی و داوری قرار خواهد داد. طالبان به لحاظ قومی از هزاره و اوزبیک و تاجیک نمیتواند نمایندهگی کنند و به لحاظ مذهبی از شیعهها. فهم اینکه همهی اهل سنت و حنفیمذهبان افغانستان حاضر اند هیأت طالبان را نماینده خود تلقی کنند، نیز دشوار نیست، نیروی نظامی عظیمی که تنها تلفات آنها طی چند سال اخیر به ۷۵ هزار نفر رسیده است، بیشترین درصدشان حنفیمذهب بودهاند، لذا داعیهداری نمایندهگی از اهل سنت نیز لباسی نیست که بر قامت قومی طالبان سازگار باشد. اکنون برای مردم افغانستان بدون شک و تردید داعیههای طالبان دیگر رنگ و حنایی ندارد؛ نه امارت طالبانی، نه داعیه اسلامخواهی طالبان و نه داعیه فراقومی بودن طالبان را دیگر باور دارند. به لطف دولت وحدت ملی، امسال سالگرد استقلال نیز قومی شده بود چه برسد به اینکه طالبان بخواهند وجهه ملی به خود بدهند. تجربه گذشته، آینهی تمامنمای امروز است و فهمیدن ترکیب قومی- جنسیتی هیأت طالبان را کور مادرزاد نیز میتواند بفهمد.
امروزه اقوام و قبایل کشور دوست ندارند صلح برقرار شود، اما در نتیجه آن، حقوق آنان پایمال شود. ناامنیها، راهگیریها، آدمرباییها… در مناطقشان ادامه یابد. بیتوجهی به هر بخش از جامعه، قوم، مذهب و باورهای مردم به معنای این است که طالبان به هیچ وجه دچار تغییر و دگردیسی فکری و سیاسی نشدهاند. آنان هنوز هم صلح را در خلع سلاح کامل دیگران و مسلح شدن خودشان میبینند. از هیأت دولت بدون تردید توقع است که به هیچ وجه صلحی که صدها زمینه جنگ در آن نهفته است، منعقد نکند؛ امارت طالبانی خود جنگی خشنتر، طولانیتر و بدتر در تمامی عرصهها خواهد بود. طالبان اگر حقیقتاً دنبال بهانه نیستند، لازم است خودشان را با خواستهای مردم کشورشان همآهنگ کنند. به قول کانت: هیچ معاهدهی صلحی که راه گریز ضمنی برای جنگ آینده باقی بگذارد، نباید معتبر شمرده شود. این مورد آتشبس موقتی است که به نوعی ترک مخاصمه یا تعلیق خصومتها است نه برقراری صلح که پایان همهی خصومتها است. معاهدهی صلح، همه علتهای موجود جنگ را، حتا اگر برای دو طرف امضاکنندە نامعلوماند، باید از بین ببرد.