زنان؛ قربانیان استبداد سنت‌گرایی و مدرنیته

مهدی هزارستانی

مساله زنان و بحران سیاسی در افغانستان دارای ابعاد مختلفی است، بنابراین برای مسایل پیرامون زنان و چالش سیاسی راه‌حل‌های چند‌بعدی داشته باشیم.

باری، مساله زنان و بحران سیاسی در افغانستان دارای ابعاد مختلفی است. از دیدگاه من با ظهور «سوبژه مدرن» و بسط «اومانیسم» انسان تازه‌ای شکل گرفت که خرد و اراده خود را محور زنده‌گی و فهم جهان می‌داند.

با ظهور شرایط پسامدرن، «سوبژکتیویسم» و «اومانیسم» شدت و حدت بیشتری به خود گرفته است. با مدرنیته، زنان به صحنه‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی وارد شدند و همچنین با ظهور پسامدرن حضور زنان در عرصه‌های گوناگون پررنگ‌تر شده است. این یک مساله جهانی است، نه مختص به افغانستان‌. مهم‌تر از همه هیچ فرد و جریانی نمی‌تواند حضور زنان در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی را انکار کند. هر جریانی اگر بخواهد بدون حضور زنان افغان دست به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی بزند، مطمیناً منجر به نابودی خودش خواهد شد و شکستش حتمی است. زنان افغان در جریان بیست سال گذشته در تمامی عرصه‌ها حضور پررنگ داشته‌اند. تاریخ نیز نشان می‌دهد که زنان همیشه خواستار حقوق و آزادی‌های انسانی‌شان بوده و موضوع حقوق بشر یک امر جهانی و یکی از اصول اساسی حکومت‌داری در  عصر مدرن است.

من معتقدم که طالبان با صدور دستورهایی همچون مسدود کردن دانشگاه‌ها، مکاتب، مراکز آموزشی و ورزشگاه‌ها به روی زنان و دختران و تعلیق کار زنان، شرم‌آور‌ترین احکام تاریخ را صادر کرده‌اند. در واقع می‌توان گفت طالبان با این کار خود هم روی خود‌ و هم روی تاریخ را سیاه کرده‌اند. صدور این نوع احکام در واقع بیانگر شکست طالبان در مقابل خواست‌های مردم و ملت است. این امر مبین این است که طالبان شایسته‌گی و توانایی حکومت کردن را ندارند. از طرف دیگر طالب امروز با طالب ۱۳۹۰ هیچ فرقی ندارد. شعار وزیر تحصیلات عالی طالبان مبنی بر این‌که «برای ما دین مهم‌تر از مصالح ملی، پیش‌رفت، تمدن و توسعه جامعه است» برای مردم ما واضح ساخت که طالبان هیچ نوع آماده‌گی‌ای برای رشد و توسعه کشور ندارند و موضوع حقوق بشر، حقوق زنان، کرامت انسانی و مشارکت زنان در امور سیاسی و ساختار نظام سیاسی هیچ جایی در نظم طالبانی ندارد.

شعارهای زنان

 جریانات سنت‌گرا مثل طالبان اصلاً سوبژه مدرن را ندیده‌ و آن را درک نکرده‌اند، مگر در مقام نفی و انکار. این روند بحران‌های فرهنگی را در افغانستان مضاعف کرده است. شعارهای «زن، زنده‌گی، آزادی»، «حق کار و تحصیل» و «یا هیچ یا همه» برای اولین بار است که توسط نسل نو و تحصیل‌کرده کشور مطرح شده است. با توجه به وضعیت کشور و از هم پاشیدن تمام ساختارهای سیاسی و فرهنگی، می‌توان گفت که این شعارها درست است و در نقد سنت و در واکنش به جریانات سنت‌گرا و واپس‌گرا سر داده شده است.

با این حال، این شعارها نمی‌تواند بیانگر دیدگاه همه زنان افغانستان باشد. زن افغانی با مهر، فداکاری، عشق و ایثار شناخته می‌شود و حال‌آن‌که تصویر زن در جنبش‌های جدید اجتماعی در سراسر جهان به یک زن هالیوودی تقلیل پیدا کرده است و عناصری مثل عشق، فداکاری، از خودگذشته‌گی، رنج کشیدن برای دیگری، ایثار و ارزش‌های متعالی انسانی را در آن نمی‌بینیم. متاسفانه نه گروه طالبان توانایی درک درست از بزرگی و عظمت زنان افغان را دارد و نه جامعه غربی و مدافعان حقوق زن و حقوق بشر با صداقت کامل با موضوع زنان در افغانستان بر‌خورد می‌کنند. من به‌عنوان یک کنشگر اجتماعی، ایالات متحده امریکا و هم‌پیمانانش را به‌عنوان متهمان اصلی در رابطه به قضیه افغنستان می‌بینم. آن‌ها برای حمایت از زنان و باقی شهروندان افغانستان، هیچ‌گونه اقدامات عملی‌ای نداشته‌ و فقط به محکوم کردن رفتار طالبان بسنده کرده‌اند. حال می‌بینیم که به‌صورت هفته‌وار میلیون‌ها دالر به بهانه کمک‌های بشری به افغانستان سرازیر می‌شود و بخش اعظم آن در دسترس طالبان قرار می‌گیرد.

«آزادی برای همه و تحصیل برای همه» شعاری است که با سنت تاریخی ما نسبت بسیار عمیقی دارد. این شعار پشتوانه حِکمی و فلسفی دارد و خود را در شورش بر واپس‌گرایی و افراطی‌گری آشکار می‌سازد. این اندیشه دارای ریشه تاریخی در عمق فرهنگ ما است و می‌تواند برای احقاق حقوق زنان و آزادی‌خواهان اثر‌گذار باشد. البته این سخن باید از منظر مواجهه‌ پدیدارشناسانه با تاریخ تفکر بشر فهم و تفسیر شود؛ منظری که بعید می‌دانم بسیاری از افراد جامعه ما، به دلیل اسارت‌‌شان در چارچوب‌های اندیشه‌های ایدیولوژیک، قدرت هضم و فهم آن را داشته باشند.

ما باید سنت را به‌شکل فلسفی و متفکرانه نقد کنیم؛ زیرا در این صورت است که می‌توانیم افق تازه‌ای را ایجاد و زنجیرهای تفکرات سنتی را پاره کنیم. ما طی قرون متمادی بسیاری از امور و مسایل را از منظر سیاسی و ایدیولوژیک به نقد کشیده‌ایم و کمتر نقد متافزیکی و فلسفی داشته‌ایم. به همین دلیل، همواره از چاله برآمده‌ و به چاه افتاده‌ایم. اکنون نیز همین وضعیت جاری و ساری است. جنگ سنت و افراط‌گرایی با خرد‌ورزی و آزادی‌خواهی ادامه دارد. می‌بینیم که طالبان با صدور احکامی همچون مسدود کردن دانشگاه‌ها، مکاتب، مراکز آموزشی و ورزشگاه‌ها به روی زنان و تعلیق حق کار آن‌ها، یک بار دیگر بر تداوم جنگ افراطیت علیه خرد‌ورزی تاکید کرده‌اند.

رهبران سیاسی و سنت‌گرایی

ما در تاریخ دچار دور باطلی شده‌ایم که هم اکنون نیز در حال تکرار است. این دور باطل حاصل این امر است که نیروهای اجتماعی ما بیشتر یک «عامل بزرگ» به وضع موجود هستند و نه تفکر یا جنبش ریشه‌دار که برخوردار از وجوه ایجابی باشند. آن‌ها سلب مطلق‌اند، بی‌آن‌که وجوه ایجابی آن‌ها از سطح گمان به سطح معرفت ارتقا یافته باشد. تا زمانی که تفکر افراطی‌گری و بدویت پا‌برجا باشد و جوانان ما به سمت جهل و تاریکی کشانیده شوند و تا زمانی که مردم توقع واهی از گروه‌هایی مثل طالبان و رهبران فراری داشته باشند، این دور باطل همچنان تکرار خواهد شد، چنان‌چه در قرون گذشته تکرار شده است.

ما جز قرار گرفتن در مسیر تفکر، راه‌حل دیگری نداریم. در غیر این‌صورت، زن در جامعه ما تبدیل به بازیچه برای سیاست‌مداران خواهد شد. این‌جا است که روشن‌فکر افغانی، اهل فرهنگ و هنر، باید افق‌های روشن را نشان دهند؛ زیرا در این فضای دو‌قطبی اجتماعی هر کدام از دو طرف ماجرا، حکومت طالبانی و معترضان، ایده‌های خود را آخرین امکان در برابر «سوبژه سنت و عقلانیت» می‌دانند. طالبان باید بدانند که کوبیدن بر طبل سنت و افراطی‌گری، ره به جایی نمی‌برد و باید به خواسته‌های مردم رجوع کرد و یک حکومت مشروع تشکیل داد که منبع آن آرای مردم باشد و تمام حقوق اساسی مردم به آن‌ها بر‌گردانده شود.

ما باید درک درستی از جامعه خود و وضعیت جهانی داشته باشیم. میان زنی که رخت سنت را یک‌سره بر تن کرده است و هیچ درکی از زیست ‌جهان و سوبژه مدرن ندارد و زنی که می‌خواهد تمامی معیارهای سنتی را کنار گذاشته و یک‌سره با معیارهای غربی پیش رود، باید افق دیگری را نشان دهیم؛ افقی که می‌تواند ما را از گسیخته‌گی اجتماعی و تاریخی رهایی بخشد.

باری، یکی دیگر از مشکلات کنونی جامعه ما این است که «به اصطلاح نخبه‌گان» ما با فاصله اندکی از جامعه حرکت می‌کنند. آن‌ها غالباً همان‌گونه فکر و احساس می‌کنند که افراد عادی می‌اندیشند و احساس می‌کنند. در واقع ما با شکلی از قحط‌الرجالی و عدم موجودیت ‌نخبه‌گی مواجه هستیم. در حقیقت در جامعه ما کسی نخبه تلقی می‌شود که خشم و کینه بخشی از جامعه را منعکس سازد؛ اما من معتقدم که نخبه‌ بودن و الیت بودن صرفاً به انعکاس احساسات خشم و کینه جامعه محدود نمی‌شود. نخبه کسی است که بتواند به جامعه در پایان بخشیدن به انسدادها و گشوده شدن راهی تازه یاری رساند.

تنها گزاره‌ای که می‌تواند سیستم (و البته کشور) را نجات دهد، نه «خشونت» بلکه «خرد» است؛ همان عنصر کم‌یاب (اگر نگوییم نایاب) در جامعه ما. در دو طرف این نزاع و دو قطب اجتماعی، متاسفانه صدای تندروهای خشونت‌گرا، بسیار بلند است؛ اما صدای افراد صلح‌طلب، عاقل و خردورز کم‌تر شنیده می‌شود. متاسفانه هنوز نشانه‌ای از این خردورزی مشاهده نمی‌شود. افراد کوته‌اندیشی که سودهای کلانی از وضعیت‌های بحرانی و تعارض‌آمیز به جیب می‌زنند، می‌کوشند شکاف‌های اجتماعی و سیاسی را دامن بزنند. باید بکوشیم بر این شکاف‌ها غلبه پیدا کنیم. اما با احکام تند حقوقی، رویکردهای پولیسی و خشونت یا حتا فیلترینگ فضای ارتباطی، نمی‌توان این شکاف را کم کرد. معتقدم که نوع نگاه‌ها باید تغییر کرده و «دیگری» به رسمیت شناخته شود.

طالبان با صدور دستورهای اخیر، به همه زیرساخت‌های کشور آسیب جدی و جبران‌ناپذیری وارد کرده‌اند. همه می‌دانند که یگانه راه بیرون‌رفت از تمام چالش‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داشتن نیروی انسانی متخصص و تربیت نیروی انسانی کارا است؛ ولی با روی‌کار‌آمدن طالبان می‌بینیم که همه چیز در حال ویران شدن است و دستاورد‌های بیست سال گذشته ما دارد از کف‌مان می‌رود و شکاف‌های اجتماعی به‌صورت روز‌افزون بزرگ‌تر می‌شود.

حذف زنان از عرصه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، ضربه زدن به پیکر نیم‌جان سیستمی است که به‌سختی ساخته شده بود. حذف زنان متخصص از نظام و نهاد‌های غیر‌دولتی، اثرات بسیار منفی را در پی خواهد داشت که در کوتاه‌مدت بحران اقتصادی و آواره شدن هزاران خانواده‌ای را در پی دارد که توسط زنان سرپرستی می‌شوند‌. در طولانی‌مدت هم این تصمیم طالبان در تمام ابعاد ویرانگر است و نتیجه‌ای جز تباهی جامعه و کشور نمی‌توان تصور کرد.

تنها راه‌حل معضل افغانستان، گفتمان‌های چند‌جانبه سیاسی و ایجاد یک نظام سیاسی مبتنی بر رای و اراده مردم است. نظامی که من برای عبور از بحران سیاسی افغانستان پیشنهاد می‌کنم، نظام سیاسی فدرالی است.   من فدرالیسم را تنها راه‌حل سیاسی آینده افغانستان می‌دانم؛ چراکه این نظام از یک طرف تنوع‌پذیر و از طرف دیگر مردم‌محور و امنیت‌محور است. مردم می‌توانند در هر ایالت قانون خاص خود را داشته باشند، البته زیر چتر قانون اساسی کشور. از طرف دیگر عوایدی که در سطح هر ایالت جمع‌آوری می‌شود، می‌تواند در راستای انکشاف و ترقی همان ایالت استفاده شود. از آن‌جایی که نظام فدرالیسم تنوع‌پذیر است، جنگ بین سنت و مدرنیته هم خاتمه پیدا می‌کند و چالش قومی و نژادی هم از بین می‌رود. در این نظام، مردمی که در جنوب کشور زنده‌گی می‌کنند، دیگر حق این را ندارند که در امور مردم شمال کشور مداخله کنند و برعکس.

برقرای نظام سیاسی مبتنی آرای مردم، دیگر از توان مردم افغانستان خارج شده است. متاسفانه فعلاً همه قدرت در دستان یک اقلیت تندرو است که هرگز نمی‌خواهد مردم افغانستان در قدرت سهیم باشند. پس به وجود آوردن یک نظام سیاسی مبتنی بر اراده و رای مردم، از مسوولیت‌های اساسی جامعه جهانی است. متاسفانه امریکا و شرکایش به دلیل اشتباهات محاسباتی‌شان، باعث شدند که نظام سیاسی در کشور نابود شود و قدرت به دست یک گروه کاملاً افراطی بیفتد. می‌خواهم این را بگویم که جهان می‌تواند از طریق راه‌های دیپلماتیک، زمینه برقراری یک نظام سیاسی مبتنی بر خواست و اراده مردم را در افغانستان فراهم آورد، در غیر آن در آینده نه‌چندان دور ما شاهد جنگ‌های بسیار وحشتناک و فاجعه‌بار داخلی و نیابتی خواهیم بود.

دکمه بازگشت به بالا