دنیای وحشت زنان
فردینا اکبری

زنان افغان در طول دوره زندهگی خود خشونتهای زیادی را تجربه میکنند. در بیست سال اخیر تازه توانسته بودند با تمام محدودیتهای خانوادهگی، اجتماعی و سنتی، از پشت دیوارهای گلی خانه، آفتاب را ببینند. توانسته بودند تا حدی آزاد و مستقل شوند. آنها در طول دورههای مختلف قربانی سیاست شدهاند و امروزه همه زحمات بیستساله آنها با خاک یکسان شده است. اگر امروز به وضعیت شهرهای افغانستان نگاه کنیم، واقعاً به ۱۰۰ سال گذشته برگشتهایم. در چهرههای مردم جز درد، رنج و ناراحتی، چیزی دیده نمیشود. از لحاظ روحی و روانی آنقدر ضربه خوردهاند که برگشتن به حالت عادی زمان بسیاری میطلبد. امروزه زنان از تمام مکانهای تعلیمی، تحصیلی، کاری و اجتماعی رانده شدهاند؛ حتا از رفتن به مکانهای تفریحی و پارک هم محروماند. این بهشکل وحشتناکی به وضعیت روحی و روانی آنها لطمه وارد کرده است؛ چون ارتباط آنها با اجتماع قطع شده است. دو سال میشود که مکتبها به روی دختران بسته است و آنها نمیتوانند به درس و تعلیم بپردازند. آنها حق تعلیم را با چندین سال زحمت و مشکلات به دست آورده بودند، ولی بهآسانی از دستش دادهاند. پس فکر کنید که ما دختران در چه وضعیت بد روحی و روانی قرار داریم. این دقیقا بدین معنا است که پرنده آزادی را گرفته و داخل قفس بندی کرده باشند و جز اندکی نان و آب برایش که برایش بدهند، چیزی دیگر وجود نداشته باشد.
با وجود این محدودیتها، زنان ساکت ننشسته و به مبارزاتشان ادامه دادهاند. در این روزهای سرد زمستانی به شهرها میآیند تا صدای خود را بر فراز آسمان سیاهرنگ برسانند و در مقابل مشکلات موجود مبارزه کنند. اینجا همهروزه محدودیت جدیدی بر زنان وضع میشود. به وجود آمدن چنین محدودیتها، نفس کشیدن را برای دختران و زنان سخت کرده است. همه زنان این سرزمین مبارزه کردند تا بلکه توانسته باشند با قلم و کتاب آشنا شوند. از فقر گرفته تا محدودیتهای اجتماعی، زنان با آنها مبارزه کردند تا وارد عرصههای کار و آموزش شوند. چندین سال زحمت و دشواری بر دوش کشیدند و قربانی دادند تا راه را برای دیگر همجنسان خود باز کنند.
ما مشکلات خیلی بزرگی داریم که باید به آنها فکر کنیم و راه حلی برای آنها بسنجیم. امروز کودکان وطن با کفشهای پلاستیکی در زمستان سرد دستفروشی میکنند. پیرمرد لرزانی که توان گرفتن عصا را ندارد، گاری خالی را از این طرف شهر به آن طرف شهر میچرخاند. مردم در بدترین شرایط زندهگی میکنند، اما حاکمان فعلی مانع رفتن دختران به مکتب و تحصیل و کار میشوند؛ دختران و زنانی که میتوانند جامعه را بسازند؛ زنانی که اگر نباشند، جامعهای وجود ندارد.
مردم ما امروز در سیاهچالی که حاوی آب گلآلود است، گیر افتادهاند و توان بیرون شدن از آن را ندارند. ما دشوارترین روزهای زندهگی را سپری میکنیم.
وضع محدودیتها تبعات منفی دارد که برگشتن به حالت عادی را زمانگیر ساخته است. کشور اکنون به جزیرهای میماند که توفان شدیدی نظمش را برهم زده است و سالها طول میکشد تا دوباره درختان و گیاهان آن جزیره قامت راست کنند و به حالت عادی برگردند و زیبایی خود را بازیابند.
تعداد زیادی از مردم کشور در هیاهوی آمدن طالبان مهاجر شدهاند و حالا هم تعدادی دیگر به دلیل وضع محدودیتهای گسترده از سوی طالبان، مهاجر میشوند. این مهاجرتها شامل افراد نخبه، تحصیلکرده و تاجر میشود. پس سرنوشت افرادی که در افغانستان میمانند، چه میشود؟ با رفتن تاجران، دیگر کاری وجود نخواهد داشت و فقر گسترش بیشتر خواهد یافت. با رفتن افراد نخبه و تحصیلکرده، دیگر تعلیم و تحصیل وجود نخواهد داشت. پس اینجا به شهری تبدیل شده که این روزها آخرین میخها را بر تابوت آن میکوبند. تاریخ و جهان شاهد این شرایط باشند که زنان افغانزمین، قویترین زنان هستند. همه زنان با مبارزه و تلاش منتظرند این تاریکی شب بگذرد، ولی این آخر کار نیست. ما ادامه میدهیم و قویتر از گذشته به جامعه برمیگردیم. ماه برای ابد پشت ابر و سیاهی باقی نمیماند.