کابل، پایتخت افغانستان، در مقایسه با بیشتر پایتختهای جهان، فاقد زیرساختهای شهری مدرن است. نقشه سرکها و کوچههایش درهموبرهم و غیرمعیاری است. در این شهر کانالیزاسیون شهری وجود ندارد. آب برای نوشیدن، حمام کردن و لباس شستن، در دسترس همهگان قرار ندارد. در کابل به ندرت پارک تفریحی پیدا میشود. قسمتی از پارکهای تفریحی را که جایی برای آن در نقشه شهرداری در نظر گرفته شده بود، زورمندان و واسطهداران دولتی غصب کردهاند. در سالهای اخیر نظام جمهوری، از بودجه توسعهای، کارهایی در زمینه ساختوساز پارکها صورت گرفت و موجب شد ساکنان شهر بتوانند اندک فضاهایی برای نفس کشیدن بیابند. برخی پارکها بازسازی شدند و بعضی دیگر آنها از نو ساخته شده و در اختیار عموم قرار داده شدند.
یکی از این پارکها در حصه سوم خیرخانه واقع است و بهنام «پارک بیبی ساره» شناخته میشود. این پارک در کنار مکتب «بیبی ساره» قرار گرفته و به همین علت به این نام یاد میشود. این پارک که هزینه هنگفتی برای ساختن آن صورت گرفته، در اواخر نظام جمهوری به بهرهبرداری سپرده شد. این پارک در ساحهای ساخته شده که ساکنان آن از اماکن تفریحی محرومند و به این دلیل پس از افتتاح مورد استقبال بازدیدکنندهگان، اعم از زن و مرد و کودک و نوجوان، قرار گرفت و به سرعت شلوغ شد. ساکنان آن منطقه از خیرخانه خوش بودند که سرانجام برخوردار از پارکی شدهاند که معیاری ساخته شده و سرسبز است و پیوسته به آن رسیدهگی صورت میگیرد. خیرخانه کابل در آخرین سالهای جمهوریت، تا حدودی رنگ و شمایل زیباتری به خود گرفته بود.
با آمدن طالبان، وضعیت به سرعت دگرگون شد. ماموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان، شلاق بهدست در پارک تفریحی بیبی ساره حضور مییافتند و از مردم بازخواست میکردند و ریش و موی بازدیدکنندهگان را مورد تفتیش قرار میدادند، و گاهی اگر لازم میدیدند افراد را تنبیه میکردند و مراقب میبودند که اختلاطی میان پسران و دختران صورت نگیرد. برای مدتی، هر کس میتوانست به آن پارک برود، اما بعد از مدتی طالبان به زنان اجازه بازدید از این پارک را ندادند. سپس دوباره به زنان و مردان اجازه حضور دادند، اما پارک را به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم کردند. در آخرین مورد، کارمندان وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان تصمیم گرفتند پارکی را که با هزینه گزاف ساخته شده بود، کلاً ببندند و به هیچ کس اجازه بازدید از آن را ندهند. این است نمونهای از طرز حکومتداری طالبان. آنها فکر میکنند که با وضع محدودیتهای دستوپاگیر بر زندهگی مردم، بهتر میتوانند آنان را کنترل کنند. طالبان به مردم بهعنوان بردهگان زرخرید خود نگاه میکنند که هر طور دلشان خواست با آنها رفتار کنند و هیچ مسوولیتی در قبال رفتار خود نداشته باشند. ماموران امر به معروف و نهی از منکر گروه طالبان، در همه جا حضور دارند و قیافه، لباس و ریش آدمها را تفتیش و ارزیابی میکنند. این افراد در خیابانها هستند، در ادارههای دولتی هستند، در پارکها هستند، در موترهای شهری هستند، در بازارها و دکانها هستند، در مسجدها هستند. مردم از آنها میترسند و کوشش میکنند از پیش چشم آنها دور باشند تا آسیبی نبینند.
وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان، وزارت بزرگ و دارای هزاران کارمند است. این وزارت وظیفه خود میداند که بر اخلاقیات جامعه نظارت کند و راه و رسم و فرهنگ طالبان را به مردم بیاموزد. از آنجایی که کارگزاران این وزارت، بیبهره از دید و جهانبینی وسیع و محروم از دانش دینی یا دنیایی درست و حسابی هستند، به کارهایی دست میزنند که در غرابت نمونه ندارد. برداشتهای دینی کارمندان این وزارت به حدی عجیب و مشمئزکننده است که حد ندارد. آنها حتا درباره شکل آرایش موهای مردم نظر میدهند و حتا مردم را از آن جهت که به طرز دلخواه آنان موهای سر خود را نیاراستهاند توهین و تحقیر میکنند، چون فکر میکنند همه موظفند به همان شکلی که پیامبر خدا موهای سرش را میآراسته، موهای خود را بسازند. حتا خردسالان را در سرکها متوقف میکنند و نسبت به شکل و شمایل موهای سرشان به آنها هشدار میدهند. برداشت بسیط آنها این است که پیروی از هر کاری که پیامبر خدا انجام داده، لازم است. کسی جرأت ندارد از آنها بپرسد که اگر چنین است، پس چرا شما هم همانند پیامبر خدا بهجای سوار شدن بر لندکروزر و هایلکس، شتر و اسب سوار نمیشوید.
طالبان برای زیر نظر گرفتن شهروندان کابل، از همه ابزارها کار میگیرند. طالبان اعلام کردهاند که تنها در شهر کابل بیش از 60 هزار کمره امنیتی نصب کردهاند که البته پول این کمرهها را به زور از مردم گرفتهاند. استخبارات، پولیس، وزارت دفاع و وزارت امر به معروف و نهی از منکر این گروه دست به دست هم دادهاند و از حرکات و سکنات شهروندان مراقبت میکنند و نمیگذارند کسی از اصول رفتاری طالبان تخطی کند. واتسلاو هاول، نویسنده چکی، گفته بود که گاهی یک اقدام ساده در زیر سایه حاکمیت توتالیتر نیز معنای انقلابی مییابد. تراشیدن ریش یا پوشیدن دریشی در قلمرو طالبان هم عمل انقلابی است و هر کس که این کار را میکند در واقع حاکمیت طالبان را به چالش میکشد، هرچند ممکن است خود را در معرض آسیب قرار دهد.
چندی قبل، جوانی از شهر کابل که صنف دوازدهم مکتب است و در یکی از مکاتب خصوصی آموزش میبیند، در مصاحبه با یک رسانه با لحن گلایهآلود میگفت که طالبان به خود اجازه دخالت در خصوصیترین کارهای شهروندان را میدهند و قریب است اختیار نفس کشیدن را هم از مردم بگیرند. او میگفت که پس از فارغ شدن از مکتب، تلاش میکند راهی برای بیرون شدن از کشور پیدا کند و در کشورهای خارجی ادامه تحصیل دهد. او باور داشت که برای مدت طولانی زیستن در سایه حاکمیت طالبان، امکان دارد وی را به انواع بیماریهای روحی مبتلا کند. همانند این شخص، هزاران و حتا صدها هزار جوان دیگر هستند که مترصد فرصتی برای فرار از کشورند. طالبان زیر نام تطبیق آموزهها و ارزشهای دینی، وحشت خلق میکنند و دلمردهگی و افسردهگی را در میان شهروندان ترویج میدهند. در این میان، نتیجهای که بهدست میآید این است که مردم از حاکمان، بیشتر از پیش نفرت پیدا میکنند و رویکرد انتقادیشان نسبت به اسلام هم که طالبان خود را نمایندهگان آن میشمارند، افزایش مییابد.
اگرچه محدودیتهای طالبان شامل حال همه شهروندان است، اما در این میان، زنان مظلومتر از اقشار دیگرند و رنج مضاعف را تحمل میکنند. طالبان در این دو سال، هر محدودیتی را که در ذهن ناقصشان میگذشت، بر زنان وضع کردند. مکاتب، دانشگاهها و آموزشگاهها را بهروی دختران بستند، حمامها را مسدود کردند، آرایشگاهها را تعطیل کردند، رفتن زنان به تفریحگاهها را ممنوع ساختند و از اینسو به آنسوی شهر بدون محرم رفتنشان را حرام شمردند؛ خلاصه، زندهگی را برای زنان تعطیل کردند تا ارزشهای مردسالارانه قرون وسطاییشان، بیشتر از پیش، استواری و استحکام یابد و به گمانشان، ارزشهای دین مبین اسلام و عنعنات افغانی خدشهدار نشود.
غلامحسین ساعدی، نویسنده ایرانی، در نامهای به یکی از دوستانش چیزی نوشته است که گمان میکنم بهترین توصیف برای حالت ساکنان قلمرو طالبان است. او در جایی از این نامه مینویسد: «همه چیز تعطیل است. رفتوآمد تعطیل است، دیدار دوستان تعطیل است، کتاب تعطیل است، خنده، خنده واقعی هم تعطیل است، گریه هم تعطیل است. رودهدرازی چرا، زندهگی تعطیل است.» راستی چه وقت به زندهگی معمولی برخواهیم گشت؟