فروید، دانشمند معروف عرصه روانشناسی، معتقد است که تأثیر فرهنگ بر شخصیت انسان ژرفتر و استوارتر از تأثیر پدر و مادر است. جامعهشناسان نیز تأکید دارند که برخلاف دیگر موجودات زنده، عوامل ژنتیک نقش بسیار اندک، اما فرهنگ نقش بسیار بلندی در شکل دادن به شخصیت آدمی دارد. فرهنگ که از انباشت بینشها، دانشها، ارزشها، مهارتها و تجربههای گوناگون انسانها، به وجود میآید، زیستجهان غیرمادی انسانها را میسازد که از رمزگذاری دستگاه مفهومی ذهن آدمی شروع تا بسیاری از رفتارها، انتخابها، و موضعگیریهایش در زندهگی فردی و اجتماعی را زیر فرمان خود دارد. از این رو، بسیاری از تحولات مثبت و منفی در زندهگی آدمیان، به فرهنگ پیوند دارد. بدون اینکه نقش عوامل دیگر نفی شود، فهم چرایی و چگونهگی سرنوشت ملتها، بدون فهم فرهنگی که به آن تعلق داشتهاند، همیشه ناقص خواهد بود.
فرهنگ پدیدهای تاریخمند است که به دست انسانها ساخته شده و یا متناسب با شرایط زمانی و زمینیشان شکل میپذیرد. فرهنگ از این منظر امری قدسی و ماورایی نیست و سرشتی جاودانی و لایزال ندارد. با توجه به این اصل بوده است که از هزاران سال به اینسو، فرهنگ جوامع انسانی بدون وقفه تغییر کرده است. هرچند که این تغییر کُند و دیرپا بوده و در نگاه نخست به چشم نیامده است. تاریخمندی فرهنگ باعث میشود که اجزا و پارههایی از آن با گذر زمان اهمیت خود را از دست بدهد و تأثیری وارونه بر زندهگی داشته باشد و از این رو، نیاز به کنار گذاشتن و جایگزین کردن آن با پارههای نو به میان میآید و باید متحول شود. آنچه فرهنگ را دستخوش تحول میکند، کشف دانشهای نو، ساختن ابزارهای نو، پدید آمدن مناسبتهای نو، ظهور شخصیتهای نو، شکلگیری حکومتها و قدرتهای نو، حتا پدید آمدن وضعیت زیستمحیطی نو و دهها عامل ریز و درشت دیگر است. همان طور که انسانها در بستر فرهنگ ساخته میشوند، فرهنگ نیز به نوبه خود به دست انسانها ساخته شده و پیوسته در معرض تغییر و تحول قرار میگیرد و این یک رابطه دیالکتیکی است.
اگر تحولات افغانستان را بررسی کنیم، بخشی از آنها ریشه در عوامل فرهنگی دارد. جایگاه قانون، بها دادن به دانش، به رسمیت شناختن تکثر و تنوع، نحوه حل منازعات، به علاوه سختکوشی، خلاقیت، پشت کار و نوآوری، از شاخصهایی است که فرهنگهای سالم و فرهنگهای بیمار را از هم جدا میسازد. اینکه نخبهگان سیاسی افغانستان نمیتوانند بر سر منافع ملی به توافق برسند، اینکه رهبران روحیه حسابدهی به مردم را ندارند، اینکه چهرههای فاسد یا مشهور به فساد در میان بخشی از مردم پایگاه اجتماعی دارند، اینکه کوبیدن بر طبل قومگرایی و تبارپرستی برای یک عده قدرت سیاسی میآورد، اینکه گداییگری حتا در سطح مسوولان کشور از قباحت افتاده است، اینکه ملا به یکی از عناصر تعیینکننده تبدیل شده است، اینکه با پدیدهای به نام طالبان مواجه هستیم، این که داعش و حزب تحریر و دهها گروه یا چهره افراطی امکان سربازگیری دارند، یک عامل آن فرهنگی است؛ بدون اینکه عوامل ژئوپلتیک و ژئواکانومیک را نادیده بگیریم. افغانستان از کشورهایی است که دهههای طولانی جنگ و بیسرانجامی فرهنگاش را با آلایندههای گوناگونی در هم آمیخته و امروزه به یک لایروبی اساسی نیازمند کرده است. بدون تغییرات فرهنگی، نمیتوان به صِرف تحولات سیاسی یا حتا نظامی دل خوش کرد. کار را باید از فرهنگ آغاز کنیم. از فرهنگ سیاسی گرفته تا فرهنگ اجتماعی، فرهنگ دینی، فرهنگ اقتصادی و فرهنگ اداری و تشکیلاتی، همه به یک لایروبی اساسی نیازمند است.