تبلیغات

سخن زن

۷ و ۸ ثور به روایت زنان؛ «چپی‌ها آتش افروختند و اسلام‌گراها هیزم ریختند»

«زنی که پیچه‌اش در جنگ سفید شده است.» این تعریفی است که او از خود دارد. امروز آمده‌ام پای سخنانش بنشینم که سفره دل را باز و چراغ حافظه‌اش را روشن کند تا چیزی از تاریخ زیسته‌ مردم در سال‌های گذشته حاصل شود. حرف از 7 و 8 ثور، از کودتا و انقلاب می‌شود. همه چشم‌ها او را دنبال می‌کنند تا لب بجنباند و حرف و حدیثی بگوید. گویا حرفی برای گفتن ندارد. به نظر می‌رسد از...

هشت ثور، یادآور روزهای جنگ، تنهایی و ترس

روزها و تاریخ‌های معمولی و تکراری تقویم را تا زمانی دقیق به حافظه می‌سپاریم که یادآور رویداد و روایت خاصی از گذشته برای‌مان باشد و یا نیز، قرار بر این باشد که در روزهای آینده آن، چشم به راه اتفاقی برای خود و یا افراد نزدیک به خود باشیم. روزهای خاص تقویم را نیز، بنابر عُرف رخصتی آن، به خاطر می‌سپاریم. هشتم ثور، یکی از آن روزهای خاصِ تقویم است، که در ذهن و حافظه کسانی که...

«آرایشگاه بانو»؛ مکان زیبایی که طالبان آن را تبدیل به کنواله کرده‌اند

در پشت شیشه الماری‌ای که شکسته است و با چسب سیاه‌رنگ دو میده‌گی بزرگ آن را به هم وصل ساخته است، در قطار بالایی آن بوتل‌های کوچک و رنگارنگ رنگ ناخن چیده شده است. در قطار مابین الماری، قوطی میکپ‌ها و پودرهایی با مارک‌های مختلف دیده می‌شود و در قطار پایینی آن، تاف‌های مخصوص برای مو، به همراه کلاه گیس‌های مختلف چیده شده است. از گرد و خاکی که بر روی تمام وسایل داخل الماری نشسته است،...

عسکری که همیشه عسکر بود؛ قبلا در جنگ می‌مردند، حالا در معدن

وقتی کاکایم فوت کرد، عمه‌ام خواب درخت توت را دیده بود که در وسط حویلی کاکایم برای سالیان سال جا خوش کرده بود. عمه‌ام خواب دیده بود که اکه‌ام (پسر بزرگ کاکایم) تبر به دست به تنه‌ درخت می‌زده و درخت را تا نیمه سرنگون ساخته است. آن صبحی که عمه خواب دیده، سراسیمه یک قرص نان را خیرات داده و دعا کرده بود که خدا اکه را در صف جنگ حفظ کند و مرمی‌ای به حوالی...

دختران و امیدهای از‌هم‌گسیخته

دختران و امیدهای از‌هم‌گسیخته

از روزهای خوب دانشجویی می‌گوید؛ روز‌هایی که صنف‌ دانشگاه و مسیر پل سوخته تا دانشگاه کابل را قدم می‌زد‌. لحظاتی که همانند خاطره خوب در ذهنش نقش بسته است و از آن با شوق یاد می‌کند. در هفته پنج روز مسیری را که او را به رویاهایش می‌رساند، با شور و هیجان طی می‌کرد؛ مسیری که نه‌تنها شاهد رفت و برگشتش، بلکه شاهد تلاش‌های او نیز بود. فصل‌های گرم تابستان و سرد خزان با کتاب‌های در دست...

وحشت و آواره‌گی؛ سرنوشت رنج‌آور نظامیان زن زیر سیطره طالبان

پس از گذشت نزدیک به سه سال از حاکمیت طالبان، نظامیان زن که موفق به فرار از افغاستان نشده‌اند، اکنون در وضعیت اسف‌باری به سر می‌برند. وضعیت رقت‌بار اقتصادی، هراس از بازداشت، زندان، شکنجه و ترور، خانه‌به‌دوش بودن و افسرده‌گی حاد از جمله‌ پیامدهایی است که نظامیان زن با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. این نظامیان که در بیش از بیست سال گذشته دوشادوش مردان نظامی در برابر گروه‌های تروریستی از جمله گروه طالبان مبارزه کردند، به دلیل...

هراس از آینده تاریک؛ «می‌ترسم بی‌سواد بمانم»

آخرین روز درسی یک دختر؛ «با درد خداحافظی از مکتب نمی‌توان کنار آمد»

آلبوم مکتب از سال گذشته را می‌بینم؛ تصاویری مملو از شادی و حزن. از میان تصاویر، یکی از آن‌ها که زرق‌و‌برقش بیش‌تر و پر از رنگ است، نظرم را جلب می‌کند. شاگردان صنف ششم مکتب گرد هم جمع شده و با هیجان در حال صحبت هستند. لباس‌های رنگارنگ و بیش‌تر گند افغانی به تن دارند. روز معلم است. یادم هست که آن موقع از هرکدام پرسیده بودم که لباست نو است؟! همه با خوشحالی پاسخ مثبت داده...

روزمرگی زن افسری که به طالب داده شد

ستم طالب، جهل، فقر، جنگ و سیه‌روزی همه یک‌جا شده‌ و در قامت زنده‌گی یک زن جمع شده‌اند؛ قامتی که بلند اما خمیده ‌است. همان فرهنگی که زنده‌گی او را به چاه انداخته بود، کشاندش به سیاه‌چاله. روایت روزهای زیسته‌ او به مکانی می‌ماند که پر از تپه‌های کم‌فراز اما پرنشیب و فرود است. مدت کوتاه دخترک نازدانه پدر بود. بعد از مدتی به شوهر داده شد. شوهرش افسر ارتش بود. از آن پس سرنوشت او را...

عید غم‌انگیز برای دختران افغانستان

صبح روز اول عید بود. برعکس عید سال‌های قبل نه هیجانی برای تجلیل از این روز داشتم و نه دستانم را حنا کرده بودم. شب نیز به‌خاطر فردایی که جشن و شادی در همه جا برپا می‌شد و همه جامه نو بر تن می‌کردند، از پشت پنجره منتظر طلوع آفتاب نبودم. باز هم در دنیای بی‌تفاوتی‌ها غرق شده بودم. نمی‌دانم کاربرد این واژه توصیف‌کننده حال من است یا نه؛ ولی این حال و حس جدید من است،...

زمین‌لرزه‌های هرات و سردی هوا؛ وحشت‌زده‌گی و خانه‌به‌دوشی ادامه دارد

ما استوار می‌مانیم تا نشان دهیم که «قصه درس مفت» نمی‌شود

ما فرق داشتیم، هم در روستای‌مان و هم وقتی بیرون از روستا به شهر می‌رفتیم. من و رفیقم هر دو زمانی که دوره متوسطه مکتب در روستای‌مان رو به اتمام بود، قول دادیم که درس‌های خود را تکمیل کنیم و نخستین دختران روستای‌مان باشیم که پا به دانشگاه می‌گذارند. البته این را هم بگویم که در روستای ما تنها دختران نبودند که به لحاظ تحصیلی عقب بودند، بلکه پسران روستای‌مان نیز بسیار تحصیل‌کرده نبودند. شاید تعداد تحصیل‌کرده‌های...

Welcome Back!

Login to your account below

Retrieve your password

Please enter your username or email address to reset your password.

Add New Playlist