در عرف عام، «شمالی» به منطقهای که شامل کوهدامن، پروان، کاپیسا و (گاهی) پنجشیر میشود، اطلاق میگردد. این منطقه یکی از سرسبزترین، خوشآبوهواترین و حاصلخیزترین مناطق افغانستان است. بر اساس سخن راویان، شمالی در دوران آبادیاش شبیه باغی بزرگ و باصفا بوده است. استالف که روزگاری یکی از جذابترین تفریحگاهها در افغانستان بود، حالا نیز با وجود پشت سر گذاشتن حوادث دردآلود بسیار، بازمانده زیبایی جوانیاش را با خود دارد. مردم جغرافیای شمالی هزار و یک نوع مصیبت و دشواری را دیده، اما هیچ وقت ناامیدی به دل راه نداده و پس از هر ویرانی دوباره کوشیدهاند خود را پیدا کنند. غالب ساکنان این مناطق، از نظر تباری تاجیکاند، اما اقوام دیگر نیز در این ساحه جغرافیایی زندهگی میکنند. شمالی به علت نزدیکی به کابل، از نظر استراتژیک منطقهای مهم است و به همین علت، بارها مورد هجوم لشکریان بیگانهگان قرار گرفته است. جغرافیای شمالی، تاریخی پرفرازونشیب و خونین را پشت سر گذاشته و حوادثی دردناک را در حافظه خود به ثبت رسانده است. وقتی نادرخان حبیبالله کلکانی را شکست داد و برای اینکه کمترین حرکت مخالف را سرکوب کند، لشکریان سرازیر شده از اینسو و آنسوی دیورند را اجازه داد تا به کشتار بیرویه و بیرحمانه مردم شمالی و غارت اموال آنها و فجایع دیگر مبادرت ورزند. در گذشته نزدیکتر، فاجعهای بزرگ در ماه اسد 1378 اتفاق افتاد، این بار با عاملیت طالبان و القاعده.
سناریویی که برای اجرای سیاست «زمین سوخته» طالبان در شمالی در اسد 1378 عملی شد، تقریباً مشابه سناریویی بود که در دوران استبداد نادرخانی اجرا شده بود و بسیاری از جزییات آن دو فاجعه باهم یکسان به نظر میرسد. در دوران نادرخان، در واکنش به رویه وحشیانه لشکریان نادر، مردم شمالی دست به مقاومت علیه نیروهای مهاجم نادرخانی زده بودند و در پاسخ به این مقاومت سرسختانه، نادرخان به سرکوب گسترده و خونین و فجیع شمالی دست زد. در دوران اول طالبان هم زمانی که مردم شمالی ضربههای مرگبار بر پیکر ماشین جنگی طالبان در این ساحه جغرافیایی وارد کردند، نیروهای مهاجم که متشکل از جنگجویان داخلی و خارجی و مجهز با ادوات جنگی پیشرفته بودند، پس از تصرف این مناطق دست به انتقامجویی وسیع زدند؛ قتل عام کردند، خرمنها را آتش زدند، جنگلها را طعمه حریق ساختند، کانالهای آب را منفجر کردند، کشتزارها را به آتش کشیدند، مردم را مجبور به کوچ اجباری کردند و خلاصه کوشیدند زندهجانی در آنجا باقی نماند. براساس برآورد سازمان ملل متحد، در ماه اسد آن سال، 400 هزار تن از شمالی کوچانده شدند که اکثریت آنها به پنجشیر پناهنده شدند.
داستان کوچانده شدن مردم شمالی به پنجشیر، کابل و جلالآباد، یکی از تراژیکترین داستانها در تاریخ معاصر افغانستان است. اینکه چرا راجع به این حوادث کمتر سخن گفته شده، ممکن است علتهای متعددی داشته باشد. ممکن است یکی از علتها این باشد که مردم شمالی نمیخواهند ضعف و زبونی خود را بازگو کنند و داستانهایی را شرح دهند که نشانگر شکست و فروپاشی و سرخوردهگی آنها است. لایههایی از جامعه ما هنوز هم ذکر بعضی از داستانها را مایه شرم و آبروریزی میدانند. امکان دارد عامل دیگر این باشد که در این کشور آنچنان حوادث ترسآور و فجیع پیهم اتفاق میافتد که فرصت نمیدهد به گذشته پرداخته شود و درباره آن کنکاش صورت گیرد. سومین دلیل این است که مردم افغانستان مردمی با فرهنگ شفاهی هستند و مکتوب کردن و مستندسازی رویدادها برایشان دشوار و طاقتفرسا است. شفاهی بودن فرهنگ، موجب خواهد شد که بهتدریج حوادث از خاطرها برود یا دچار تحریف و دگرگونی شود. نهادی هم نبوده که به این امر خطیر بپردازد و لحظات حساس تاریخ را با دقت و ظرافت ثبت و ضبط کند.
یکی از منابع دست اولی که راجع به حوادث اسد 1378 در شمالی سخن زده، نشریهای است به نام «پیام مجاهد» که از طرف کمیته فرهنگی جبهه متحد مخالف طالبان به رهبری احمدشاه مسعود به نشر میرسیده است. با آنکه این گزارشها حرفهای و جامع نیست، اما حداقل سرنخهایی از فاجعه مهاجرت مردم شمالی به پنجشیر و جلالآباد به دست میدهد:
1- «طالبان در اواخر هفته گذشته، به مجرد دستیابی به شمالی، هزاران باشنده آنجا را اعم از زن و مرد، طفل و پیر جبراً کوچ داده و به کمپهای جلالآباد منتقل کردند. گفته شده برخی از زنان که از مردانشان جدا شده بودند، در مسیر راه خود را از موتر به زیر انداخته شهید شدند. تعدادی از اطفال این مظلومین، از فرط گرما و نبود آب و نان در جلالآباد جان سپردند.» (21 اسد 1378، پیام مجاهد).
2- «مادری در منطقه راه تنگ [پنجشیر] بر سر خود میکوفت، به گمان اینکه شوهرش پسر چندماهه او را با خود گرفته است، اما او در گهواره در چاریکار باقی مانده و حالا جز آه و فغان چیزی از دستش برنمیآید.» (11 اسد 1378، پیام مجاهد).
3- «میرزارحیم از قرهباغ میگوید: در همان ساعتی که جنازه پسرم را از جبهه آوردند و داخل حویلی ما شد، خبر پیشروی طالبان رسید و من مجبور شدم جنازه پسر شهیدم را بگذارم و با خانواده هجرت نمایم» (همان منبع).
4- «طالبان برای به دام انداختن مردم منطقه، شکردره و قلعه نصرو را منطقه امن اعلام کردند تا بدین وسیله مردم را فریب داده و برای انتقامگیری گرفتار کنند. طالبان 20 تن از اهالی ملکی را در قریه خواجه سیاران، 30 نفر را در بگرام و بیش از 50 تن از موسفیدان ولایت کاپیسا را بهصورت دستهجمعی در حالی قتل عام کردند که دستهایشان را از پشت بسته بودند. اجساد اینان در گورهای دستهجمعی کشف گردیده است. طالبان در قشلاق باغ عارق و ولسوالی قرهباغ تمام مردم آن را برده و 17 تن از آنان را که زنان و کودکان و پیران نیز در جمع آنان شامل بودند، در زیر تپههای طوطاخیل به شهادت رسانیدند» (21 اسد، پیام مجاهد).
در همان زمان (1377)، کتابی در زبان پشتو منتشر شد که هویت نویسنده یا نویسندهگان آن تا هنوز هم مشخص نشده است، تحت عنوان «دویمه سقاوی». بعداً به فارسی هم ترجمه شد. این کتاب بهشدت محتوای غیرانسانی و ضد حقوق بشری داشت و به همین دلیل کسی حاضر نشده بود مسوولیت اخلاقی نگارش آن را برعهده گیرد. در این کتاب بعضی پیشنهادهای غیرانسانی طرح شده بود، از جمله اینکه باید در مناطق شمالی مردمانی از مشرقی و جنوبی اسکان داده شوند تا جلو ایجاد تهدید از سوی شمالی علیه کابل و «دولت ملی» گرفته شود و نیز زمینهای زراعتی کشت نشده از کوتل خیرخانه تا سالنگ به افرادی از جنوبی و مشرقی توزیع شود. همچنان در این کتاب تذکر رفته بود که باید پنجشیر از سکنه اصلیاش خالی ساخته شود و ساکنان آن به جنوب و جنوبغرب و شرق افغانستان پراکنده ساخته شوند و در هویت ملی ادغام گردند تا بدینسان خطر یکی از نقاطی که به علت ارزش سوقالجیشی آن، پیوسته برای دولت مرکزی درد سر ایجاد میکند، از بین برود.
از آنجایی که این کتاب بهشدت ترویجکننده نفرت برهنه و تعصب عریان بود، احتمالاً فقط اقلیت بسیار کوچکی در میان پشتونها با درونمایه این کتاب موافق بودند، هرچند براساس آنچه در مقدمه چاپ دوم کتاب آمده، دهها هزار نسخه از آن در کشورهای مختلف چاپ و پخش شده بود؛ یعنی اینکه خوانندهگان از کتاب یاد شده استقبال کرده بودند. با این حال، همزمانی انتشار این کتاب نفرتانگیز با جنایتهایی که توسط طالبان و القاعده در شمالی، شمال افغانستان و مناطق مرکزی انجام شد، حساسیتها نسبت به این کتاب را بالا برده بود و بعضی را به این تصور انداخته بود که شاید طالبان در واقعیت امر میخواهند توصیههای نویسندهگان «دویمه سقاوی» را عملی میکنند. چاپ و پخش این کتاب در آن مقطع نازک تاریخی، تنشها و بدبینیهای قومی را عمیقتر و ریشهدارتر کرد. نشریات جبهه متحد نیز در آن زمان به این کتاب پرداخته و از محتوای خطرناک آن سخن راندند.
چرخ روزگار بهگونهای چرخید که طالبان در ماه اسد 1400 بار دیگر بر کابل و شمالی مسلط شدند، اما این بار وضعیت فرق میکرد و طالبان بهآسانی توانستند این ساحات را به چنگ آورند. با وجود این، طالبان با مردم شمالی و پنجشیر در قیاس به دیگران برخورد زشتتری انجام میدهند و به آنها رفتار توأم با سوءظن دارند. طبق گزارشها، بیشتر زندانیان طالبان در زندانها و شکنجهگاههای مخوف وزارت داخله و ریاست استخبارات آن گروه را باشندهگان همین مناطق تشکیل میدهند. شاید هنوز هم برای طالبان، خاطره مقاومت مردم شمالی در دهه 70 زنده است و از یادشان نرفته است و میخواهند با زدن و بستن و شکنجه کردن و کشتن، فکر پایداری را از دماغ این مردم بزدایند. در این میان حوادث دیگری در این مدت 20 سال رخ داده که طالبان را برای رسیدن به این مقصود یاری میرساند، از جمله رسوخ افکار افراطی در میان بعضی ساکنان شمالی. همفکری عدهای از ساکنان شمالی با طالبان، این بار کار این گروه را تا جایی آسانتر ساخته است.