کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟ (ریشههای قدرت، ثروت و فقر)» یکی از تحسینبرانگیزترین کتابها در حوزه نظریهپردازی اقتصادی است. کتاب در جستوجوی پاسخ به این پرسش است که چرا تفاوت چشمگیر و غیرقابل ترمیم میان درآمدها و سطح زندهگی در کشورهای ثروتمند جهان، همانند ایالات متحده امریکا، بریتانیا، آلمان و جاپان و میان کشورهای فقیر همچون کشورهای جنوب آسیا، امریکای لاتین و نیز کشورهای افریقایی وجود دارد. نویسندهگان این کتاب، دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون، نقش عواملی مثل جغرافیا، وضعیت آبوهوا، منابع طبیعی و فرهنگ را کمرنگ میدانند و پیشرفت اقتصادی را مرهون نهادهای همافزا میشمارند و راهکاری که برای تسریع پیشرفت اقتصادی کشورهای فقیر در نظر میگیرند این است که رهبران این کشورها برای تحکیم رابطه دولت و ملت گامهای اساسی بردارند و نهادهایی را تاسیس کنند که برآمده از خود مردم باشند. درباره این نظریه از زمان انتشار کتاب تا کنون، بحث و گفتوگو هرگز متوقف نشده است و در کنار تحسینهای پرشماری که این کتاب دریافت کرده، انتقادهایی هم نسبت به نظریات طرح شده در آن وارد شده که امر کاملاً طبیعی است.
ما در اینجا قرار نیست در مورد این کتاب داد سخن دهیم. قرار است فقط به قسمتی از فصل پانزدهم کتاب مورد بحث بپردازیم که حرفهایی راجع به افغانستان دارد. نویسندهگان کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» در فصل پانزدهم کتاب، بحثی را در خصوص ناکامی کمکهای خارجی برای کشورهای فقیر باز کرده و مثالی که به تفصیل در موردش سخن زدهاند، درباره ناکامی کمکهای بیرونی برای ساختن زیربناها و دولتسازی در افغانستان بوده است. در سطور آینده گزارشی از این قسمت از کتاب ارایه میکنیم و نشان میدهیم که سازمان ملل متحد در این راستا نقش و کارکرد مطلوبی نداشته است.
در میان مردم کشورهای فقیر معمولاً نگاه مثبتی نسبت به نقش سازمان ملل متحد بهعنوان نهاد جهانی وجود دارد. مردم این کشورها مشاهده میکنند که در مواقع بحران، سازمان ملل تلاش میورزد از گسترش بحران جنگ در مناطق مختلف جهان جلوگیری و میان گروههای متخاصم داخلی آشتی برقرار کند و همچنین به یاری آوارهگان جنگ و قحطی بشتابد. با این حال، هرگاه اندکی با دقت به نقش این سازمان در کشورهایی مثل افغانستان که بهشدت وابسته به دستگیری خارجیها هستند نگاهی میاندازیم، درمییابیم که سازمان ملل گاهی نتوانسته استقلال عمل خود را حفظ کند و به پیروی از قدرتهای بزرگ جهانی و تمویلکنندهگان اصلی این نهاد به جای آن که بهعنوان سازمان بیطرف عمل کند، سیاستهای جانبدارانه در پیش گرفته است. در بیست سال اخیر، هیات معاونت سازمان ملل متحد در افغانستان که به اختصار بهنام یوناما یاد میشود، در چند مورد بهصورت علنی در نزاعهای سیاسی داخلی افغانستان به سود یکی از اطراف کشمکش وارد عمل شده و جداً بیطرفی خود را زیر پرسش برده است. همه شاهد بودند که در بحرانهای انتخاباتی 2014 و 2019، یوناما بهعنوان بازوی قدرتمند تقلبسالاران عمل کرد و عملاً در تضعیف نهادهای دولتی در کشور نقش تعیینکننده داشت.
یوناما یکی از نهادهایی است که در این سالها همواره نسبت به وجود و گسترش فساد در دولت افغانستان ابزار نگرانی کرده و آن را عامل بیثباتکننده به حساب آورده است. با اینحال، واقعیت تلخ آن است که خود این نهاد نیز هیچگاهی از فساد مصون نبوده و در حیفومیل کمکهای میلیاردی خارجی به افغانستان دخالت تام داشته است. نویسندهگان کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» به خوبی به این نکته پرداختهاند. به گفته نویسندهگان کتاب، پس از سقوط طالبان و امضای توافقنامه بُن میان مجاهدین و نیروهای مورد حمایت غرب در سال 2001 میلادی، تصور میرفت که صفحه تازهای در تاریخ کشور باز شده و مردم افغانستان آرزو داشتند که طالبان را پشت سر نهند و به دست فراموشی بسپارند. کشورهای خارجیای که از روند موجود حمایت میکردند به این نتیجه رسیدند که همه آنچه افغانستان در حال حاضر به آن نیاز دارد، تزریق بیحدوحصر کمکهای خارجی است. به قول نویسندهگان کتاب، آنچه به دست آمد چیز تعجببرانگیزی نبود، چون تجارب چند دهه اخیر ثابت کرده که کمک خارجی به کشورهای ورشکسته و فاقد نهادهای نیرومند، همیشه روند ثابت را طی میکند و با شکست فضیحتبار مواجه میشود. «حالا میلیاردها دالر وارد افغانستان شده بود، اما قسمت کمی از آنها برای احداث زیرساختها، مدارس یا سایر خدمات عمومی حیاتی برای توسعه نهادهای فراگیر، یا حتا بازگرداندن نظم و قانون، به کار گرفته شد. در حالی که بیشتر زیرساختها همچنان ویران و بلااستفاده باقی مانده بود، اولین بخش این پول برای پرداخت هزینه یک خط هوایی که مقامات سازمان ملل متحد و سایر مقامات بینالمللی را جابهجا میکرد، به مصرف رسید. نیاز بعدی آنها راننده و مترجم بود. بنابراین، آنها اندک دیوانسالاران مسلط به زبان انگلیسی و باقیمانده معلمان مدارس افغان را بهعنوان راننده و ملازم خود استخدام کردند و چندین برابر دستمزد ماهانه معمول افغانها را به آنان پرداختند. وقتی اندک دیوانسالاران موجود برای خدمترسانی به جامعه کمککنندهگان خارجی به کار گمارده شدند، جریان کمکها به جای آن که بهسوی احداث زیرساختها در افغانستان هدایت شود، شروع به تضعیف دولتی کرد که قرار بود آن را به راه بیاندازد و تحکیم کند.» (ص 593)
ماجرای چندین میلیون دالر کمکی که به مقصد نرسید
نویسندهگان در ادامه، ماجرایی را نقل میکنند که به نیکویی بازتابدهنده رخنه گسترده فساد در کمکهایی است که از سوی سازمان ملل برای بازسازی افغانستان مدیریت میشده است. کتاب از روستایی حرف میزند که ساکنان آن، یک اطلاعیه رادیویی را میشنوند حکایتگر آن که قرار است برنامه جدید چندین میلیون دالری برای بازسازی منازل مسکونیشان روی دست گرفته شود. پس از مدت طولانی، تنها چیزی که به آنها از این برنامه چندین میلیون دالری میرسد، تعداد کمی از دستکها برای ساخت سقف منازل است که توسط لاریهای اسماعیل خان، یکی از رهبران محلی مجاهدین در جنوبغرب کشور، به آنها تحویل داده میشود. از آنجایی که این دستکها بزرگ بوده و امکان استفاده از آنها در این منطقه وجود نداشته، مردم مجبور میشدهاند از آنها بهعنوان هیزم استفاده کنند. «پس چه بر سر میلیونها دالر پولی که به روستاییان وعده داده شده بود آمد؟ از آن مبلغ 20 درصد بهعنوان هزینههای دفتر مرکزی سازمان ملل در جینوا برداشته شد. باقیمانده آن بهعنوان پیمانکاری دست دوم به یک سازمان غیردولتی واگذار شد که 20 درصد دیگر را برای هزینههای دفتر مرکزی خود در بروکسل برداشت و به همین ترتیب در سه لایه دیگر نیز برای هر طرف حدود 20 درصد دیگر از آنچه باقی مانده بود برداشت شد. پول کمی که نصیب افغانستان شد به مصرف خرید چوب از غرب ایران رسید و بیشتر آن را کارتل حمل بار اسماعیل خان دریافت کرد تا قیمتهای کاذب حملونقل را پوشش دهد. حتا همین تیرکهای چوبی (=دستکهای) بسیار بزرگ که به روستا وارد شد خود یک معجزه بود.» (ص 593-594).
عجماوغلو و رابینسون به این نتیجه رسیدهاند که آنچه در روستای مزبور روی داد، واقعه منحصر به فرد نبود. «مطالعات بسیاری تخمین میزنند که صرفاً حدود 10 یا 20 درصد کمکها تا کنون به اهداف تعیینشده خود رسیدهاند. تعداد زیادی پرونده کلاهبرداری در جریان رسیدهگی است که در آن، مقامات سازمان ملل و مقامات محلی متهمند که کمکها را به جیب زدهاند. اما قسمت اعظم هدر رفتن این کمکهای خارجی به دلیل کلاهبرداری نیست بلکه به دلیل بیکفایتی یا حتا بدتر از آن، طبق معمول صرفاً به دلیل ایجاد یک کسبوکار برای سازمانهای کمکرسان است.» (همان صفحه)
کمکهای خارجی و بقای رژیمهای نامطلوب
نویسندهگان «چرا ملتها شکست میخورند؟» در جهت اثبات ایده مرکزی کتاب، بر این نکته پای میفشارند: بهرغم آن که کمکهای خارجی یکی از رایجترین سیاستهایی است که دولتهای غربی بهعنوان شیوهای جهت مبارزه با فقر در جهان توصیه میکنند، کمکهای خارجی بارها و بارها شکست خود را تکرار خواهند کرد و به اهداف تعیینشدهشان نخواهند رسید. به اعتقاد عجماوغلو و رابینسون، این که گمان کنیم با کمک خارجی میتوان با فقر مبارزه کرد گمان غلطی است چرا که این تحلیل علتهای اصلی فقر را نادیده میگیرد. «کشورهایی همچون افغانستان به دلیل نهادهای استثماریشان فقیر هستند که خود حاصل حاکمیت خفقانآور فرادستان ملی و اغلب محلی بر زندهگی سیاسی و اقتصادی و فقدان حقوق مالکیت، نظم و قانون یا نظامهای حقوقی با عملکرد خوب است. همین مشکلات نهادی موجب میشود که نهادهای خارجی تاثیرگذار نباشند، زیرا چپاول خواهند شد و رسیدنشان به جایی که قرار است بروند محتمل نیست. در بدترین سناریو از این موارد، این کمکها رژیمهایی را سر پا نگه میدارند که خود ریشهایترین مشکل این جوامع به حساب میآیند.» (ص 595)
امینه محمد، طالبان و اعتراضهای مردمی
اخیراً اظهارات یکی از معاونان دبیر کل سازمان ملل متحد، امینه محمد، بحثبرانگیز شد که در آن از کشورهای جهان خواسته بود در خصوص به رسمیت شناسی طالبان غور کنند. نشستی هم در دوحه در حال برگزاری است که بخشی از آجندای آن به نحوه تعامل با طالبان اختصاص یافته است. گمانهزنیهایی وجود دارد دال بر این که عدهای از مقامات در سازمان ملل متحد تمایل دارند تا رژیم طالبان به رسمیت شناخته شود و در مقابل، از طالبان امتیازاتی گرفته شود.
تا کنون طالبان از هیچ یک از تصمیمهایی که توسط رهبری این گروه گرفته شده عدول نکردهاند و مطالبات و فشارهای جهانی را به هیچ گرفتهاند. با این توضیح، بعید به نظر میرسد که امتیازدهی به طالبان بتواند این گروه را متقاعد به دادن مثلاً حق آموزش و کار به زنان کند. حتا بدتر از آن، ممکن است به رسمیت شناخته شدن رژیم طالبان، رهبران این گروه را گستاختر کند و به این نتیجه برساند که نادیده گرفتن اصول بینالمللی نه تنها هزینهای برای این گروه ندارد بلکه باعث میشود نهادهای جهانی نرمش بیشتری در برابر این گروه به خرج دهند.
یوناما در دو دهه اخیر کارنامه درخشانی از خود به جا نگذاشته است. بنابراین، لازم است با صراحت بیشتر در مورد این کارنامه حرف زده شود و نقاط ضعف آن برملا ساخته شود. تلاش بعضی از مقامات سازمان ملل برای به رسمیت شناسی طالبان، نه تنها کمکی برای بهبود اوضاع کشور نمیکند بلکه وضعیت حقوق بشر و وضعیت انسانی را در کشور پیچیدهتر میسازد. این که اشخاصی در سطح رهبری سازمان ملل به خود جرأت میدهند در مورد رژیمی که به هیچ ارزش انسانی و جهانی پابند نیست، سازشکارانه و همدلانه موضع بگیرند بیانگر این است که برای بخشی از رهبری سازمان ملل، فقرزدایی و دفاع از حقوق بشر و حقوق زنان در افغانستان در اولویت قرار ندارد، بلکه احتمالاً اهداف و اولویتهای کشورهای تمویلکننده این سازمان و نیز حقوق ماهانه دهها هزار دالری خودشان از اهمیت بیشتری برخوردار است تا سرنوشت میلیونها انسانی که گروگان طالبان هستند. توقع برده میشود که اعتراضهایی که از سوی اقشار مختلف مردم افغانستان در برابر اظهارات امینه محمد صورت گرفت، مسوولان سازمان ملل را متوجه ساخته باشد که راهی که در پیش گرفتهاند به ترکستان است و باید از خیر تعامل سازشکارانه با طالبان بگذرند.