عکاس «مجرم»؛ دختری که بهخاطر حمل کامره بازداشت شد
بهنیا

«جاسوس» واژهای است که پس از ختم هر جمله مذموم و ناروای دیگر به جرم تصویربرداری به روی او حواله میشود. بیشتر از دو ساعت است که سارا خود را در جو خوفناک وزارت اطلاعات و فرهنگ طالبان مییابد. جایی که مردی با هیکل بزرگ و ریش بلند که همه صورتش را پوشانده است و به نظر میرسد از مقامهای بلندپایه این گروه باشد، با ادای جملات خشن به تکرار از او میپرسد که جاسوس کدام نهاد است. سارا اما با عمق معنای واژه جاسوس بیگانه است. او با این واژه در حدی آشناست که آن را برای افراد مجرم که مرتکب جرم شده باشند، استفاده میکنند. ولی مبهوت است که چرا افراد طالبان او را هر دم جاسوس خطاب میکنند: «من که فقط یک عکاس برای حال و هوای خود بودم و عکاسی راه درآمد برایم بود، ولی از نظر طالبان جاسوس بودم.» او به جز قصد برداشتن چند قطعه عکس با کامرهای که بهخاطر آن از سوی افراد طالبان مجرم شناخته شده، جرم دیگری انجام نداده است.
سارا (نام مستعار) دانشجوی دانشکده عکاسی دانشگاه کابل است. او از چندین سال به اینسو غرق در عالم عکاسی، مصروف تصویربرداری از مکانی بود که در آن زاده شده است. با حاکم شدن طالبان در شهری که او از هر گوشه و کنار آن عکسی در قاب خاطراتش چیده است، در کنار بیرنگ و روح شدن شهر، حرفه رویاییاش نیز رو به زوال میرود. سارا پس از مدتها دوری از حرفه عکاسی بار دیگر تصمیم میگیرد به دور از چشم جنگجویان طالبان عکاسی کند؛ اما چندی پیش به جرم تصویربرداری از یک کتابخانه در شهر کابل از سوی افراد طالبان بازداشت شد.
روز دهم حمل سال جاری است و سارا به درخواست یکی از دوستانش قصد دارد برای تصویربرداری از کتابخانهای که بهنام جانباختهگان آموزشگاه «کاج» ساخته شده است، برود. مثل همیشه او این بار نیز ذوق کرده تا عکسهای خوب و ماندگار دیگری به البوم عکسهایش اضافه کند. بدون هیچ تردیدی بیک، کامره و دیگر وسیلههای مربوط به تصویربرداری را بر میدارد و راهی کتابخانه میشود.
از شوق و هیجان مسیر رسیدن به کتابخانه طولانی به نظر میرسد و هر بار ساعت دستیاش را نگاه میکند تا مبادا زمان از دستش برود. در جریان راه، شات عکسهایی که در یک فضای بسته گرفته شود را مرور میکند و در پهلوی آن چندین بار همه وسایل را بازنگری میکند که مبادا چیزی کم باشد.
بیشتر از ده دقیقه راه برای رسیدن به مکان تصویربرداری نمانده که نیروهای طالبان، پس از متوجه شدن دو بیک در دست و شانه سارا، او را برای بازجویی توقف میدهند. سارا توضیح میدهد: «مرا صدا کرد و از من پرسید که چه کاره هستی، گفتم هیچ فقط تا پل سرخ کار دارم، آن جا میروم.» اولین باری است که او رودررو با افراد این گروه قرار میگیرد و از ترس زبانش توجیه معقولی آورده نمیتواند تا از دست آنان رهایی یابد. افراد طالبان حین بازجویی به بیک دستی که کامره در آن است، زل زدهاند و یکی از این افراد بیک او را به زور گرفته و داخل آن را بررسی میکند.
آب در وجودش میخشکد، پاهایش به یکبارهگی سست میشود و کلمات در گلویش گیر میکند. راه فراری نیز وجود ندارد و سه تن از افراد طالبان همانند مجرم او را محاصره کردهاند. یکی از این افراد بیک دستی سارا را میبیند و با دیدن کامره و دیگر وسایل آن، با قهر و غضب از او میپرسد: «کامره را چه کار داری، نکند برای جاسوسی آمدهای؟»
پیش از این، سارا از بدرفتاری و شکنجههای این گروه در صورت گرفتاری افراد بارها شنیده است و نمونههای آن را با چشم سر دیده است. به همین دلیل، تنش به لرزه در آمده و زبانش گیر کرده است. افراد طالبان او را با خود به وزارت اطلاعات و فرهنگ برای مواخذه نزد بزرگانشان میبرند: «از ترس این که مرا در جای نامعلومی نبرند، خیلی ترسیده بودم و دست و پاهایم میلرزید.»
از یک سو ترس و از سوی دیگر توهین و تحقیری که از سوی سه عضو طالبان در داخل موتر هر دم به او حواله میشود، سارا را نیمهجان میکند. این اولین و آخرین تحقیر از سوی این گروه نیست؛ بلکه سارا بیشتر از دو سال است که بهخاطر دختر بودنش تجربه چنین وضعیتی را دارد، اما این بار رودررو با استفاده از جملات رکیک روح خسته او را در هم کوبیده و به او میگویند: «دختر را چه به عکاسی، تو هیچ مسلمان نیستی. کافر هستی که به این حرفه رو آوردی.»
افراطی بودن طالبان را سارا پیش از این از زبان دیگران شنیده بود، حالا خودش در رویارویی با افراد این گروه به وضوح شاهد آن است. جنگجویان طالبان به حرفهای که سارا سالهای زندهگی خود را بهخاطر آموزش آن مایه گذاشته است، توهین میکنند. او میافزاید: «آن قدر مایوس و حالم گرفته شده بود که دلم میشد زمین دهن باز کند یا مرا یا هم اینها را ببلعد.»
با گذشت هر دقیقه ترس سارا از مسیر نامعلومی که بهسوی آن در حرکت است، بیشتر میشود و در ذهنش تصویرهای قبیحی را ته و بالا میکند. سرانجام موتر طالبان پس از پیمودن چندین کیلومتر راه، میایستد و او را پایین میکنند. از لوحه نوشته شده در بالای درب ورودی، او متوجه میشود که به وزارت اطلاعات و فرهنگ طالبان آورده شده است.
پیش از این، او هیچگاهی به چنین مکانی که از در ورودی تا آخرین نقطه را افراد طالبان گرفته باشند، پا نگذاشته بود. ترس بیشتر از هر وقت دیگری به سراغش میآید و با برداشتن هر قدم، تپش قلبش چند برابر میشود. او را همانند مجرم به یکی از اتاقها رهنمایی میکنند و در آن جا او با مردی که هیکل بزرگی دارد و با ریش بلندی که همه صورتش را پوشانده است، روبهرو میشود.
اولین واژهای که از این فرد به ظاهر عضو بلندپایه طالبان میشنود، جاسوس خواندن اوست. این فرد نیز با چندین بار تاکید، از سارا میپرسد: «جاسوس کدام نهاد هستی و از کی فلم و یا هم عکس میگرفتی؟» سارا بارها قسم یاد میکند که او جاسوس نیست و در رشته عکاسی تحصیل میکند، بازهم از اتهام بیمورد این گروه رهایی نمییابد.
پس از بارها بررسی کامره تصویربرداری و پیدا نکردن هیچ عکسی که او را به دام این گروه بیندازد، این عضو طالبان به دنبال بهانه دیگری میگردد. این بار او را به دلیل نداشتن جواز حمل کامره تصویربرداری و استفاده بیمورد از آن، متهم میکنند و از این طریق او را مجرم میپندارند.
این مقام طالبان هزینه مجازات او را ترتیب داده و به او میگوید که تنها در صورتی از این جا آزاد خواهد شد که سه تن ضمانت او را کنند و مبلغ ۶۰۰ دالر امریکایی نیز بهخاطر پسگیری کامره تصویربرداری و دیگر وسایلش به آنان بپردازد. تا زمانی که سارا جریمه حمل کامره بدون مجوز را نپرداخته است، کامرهاش نزد آنان قید خواهد ماند.
سارا روی ریسمان باریک عالم برزخ گیر کرده است و نمیداند به کی زنگ بزند و شرح حالش را به کی بگوید. اگر با خانوادهاش به تماس شود، مادر او پس از اطلاع یافتن قلبش توقف خواهد کرد. پس از بارها مرور فهرست اسامی موبایلش، سرانجام به یکی از دوستانش که ممکن به داد او برسد، زنگ میزند و از او عاجزانه تقاضا میکند تا او را از میان کسانی که تنفس هوا را برایش سخت کردهاند، نجات دهد.
پس از گذشت دو ساعت تحقیق، دوستش بهدنبال او میآید و با امضای ضمانت خط تایید میکند که سارا پس از این حق ندارد به عکاسی و استفاده از کامره فکر کند و خودش نیز با قبول جرمی که انجام نداده است، مهر تاییدی میزند و برای بهای جرمش ۶۰۰ دالر نیز باید بپردازد.
فردای آن روز تاریک، او درب همه آشنایان و دوستانش را بهخاطر دریافت قرضه میزند تا کامره و دیگر وسایلش را تحویل بگیرد. پس از یک ماه، او با پول قرض و دو فرد دیگر برای ضمانت، موفق میشود کامرهاش را از نزد وزارت اطلاعات و فرهنگ طالبان، تسلیم شود.
سارا که دیگر به دلیل دختر بودن از سوی حاکمان کشورش مجرم است و به جرمش نیز اعتراف کرده است، زندهگی در چنین فضایی را چنان تنگوتار میبیند که زادگاهش را ترک میکند و به دور از همه آرزوها و خانوادهاش، راه مهاجرت را در پیش میگیرد و به ناکجاها رخت سفر میبندد.
طالبان در نزدیک به دو سال گذشته قیود سختگیرانهای بر تصویربرداران، خبرنگاران و رسانهها اعمال کردهاند. این گروه به آزادی بیان باورمند نیست و همواره خبرنگاران را بازداشت و مورد بازپرس قرار میدهد. با روی کار آمدن رژیم طالبان، سینماها بسته و تولید فلمهای سینمایی و هنری بهصورت کامل متوقف شده است. همچنان بیشتر خبرنگاران به دلیل سختگیریهای این گروه کشور را ترک کرده و در کشورهای همسایه افغانستان روزگار دشواری را سپری میکنند.