افغانستان در این روزها شاهد زلزلهای مرگبار و ویرانگر در بخشی از مناطق جنوبی و مشرقی بود. دانشمندان زمینشناسی میگویند زمینلرزه عمدتاً ناشی از حرکت کتلههای بزرگ جیولوجیک است که با مرزی نامریی از هم جدا میشوند و این مرز در علم زمینشناسی به نام خط گسل شناخته میشود. قسمتهایی از افغانستان، مانند قسمتهای فراوانی از دنیا، روی خطوط گسل قرار دارد و همیشه آسیبپذیر است؛ اما در کشورهای پیشرفته، از یک سو قوانین سختگیرانهای برای ساختمانسازی وجود دارد و از دیگر سو مردم را برای آمادهگی در برابر این رویدادها آموزش میدهند تا سطح تلفات و زیانهای وارد شده را به حداقل برسانند. در افغانستان اما هیچیک از اینها نیست.
اما خطرناکتر از فعال شدن گسل طبیعی و زمینلرزههای ناشی از آن، فعال شدن گسلهای اجتماعی است که پس از این رویداد در شبکههای اجتماعی آشکار شد و از نفرت قومی شدید و رو به گسترشی در میان شهروندان افغانستان پرده برداشت. این واکنشها نشان میداد که اگر بخشی از مردم با آسیبدیدهگان همدردی نشان میدهند، بخشی دیگر آن را نشانهای آشکار از قهر الهی میشمارند که گویا در پاسخ به جنایات ضد بشری در پنجشیر، اندراب، تخار و دیگر مناطق صورت میگیرد، و از این رو مردمان مصیبتزده را سزاوار همدردی نمیدانند. البته چنین واکنشی از نظر اخلاقی نادرست بود و بسیاری نیز آن را محکوم کردند، بهویژه اینکه رویدادهای طبیعی تابع منطق دیگریاند و افزون بر آن، جرم و جنایت مسوولیتی فردی است و نمیتوان آن را به کلیت یک قوم یا منطقه تعمیم داد. این رویداد اما از منظر جامعهشناختی نشان از شکافی ژرف داشت که در این خاک دهن باز کرده است و شکست روند ملتسازی را برآفتاب میافکند؛ روندی که این کشور را به جزایری خونبار، کینهجو و آماده ستیز و انتقام تقسیم کرده است.
چرا افغانستان پس از یک قرن به اینجا رسیده است و این مسوولیت بر دوش کیست؟ شماری از صاحبنظران ریشههای این وضعیت را به اوایل قرن بیستم برمیگردانند؛ به روزگاری که افغانستانِ پس از استقلال تصمیم گرفت مسیر دولت ـ ملت شدن را در پیش بگیرد، اما به جای روی آوردن به ساختاری موزاییکوار که هویت همه ساکنان این خطه را به نمایش بگذارد، ملتسازی معیوب و ناقصالخلقهای را بنیان نهاد که سنگ زیربنایش بر پایه حذف و انکار بخشهایی وسیع از مردم این سرزمین نهاده شد. شماری دیگر به این نظرند که جنگ چهلساله سبب شد تا قومیت تکیهگاه سیاست شود و داعیههای تباری بر همه داعیههای دیگر بچربد. شماری نیز تکنوکراتهای از خارج برگشته در دوران جمهوریت را مقصر میدانند که به علت فقدان پایگاه اجتماعی، به اهرم قومیت متوسل شدند و با دامن زدن به این تنشها در پی کسب رأی و سهمخواهی در قدرت بودند. شماری معتقدند که ظهور طالبان، چه در دهه 90 میلادی گذشته و چه پیروزیشان در شرایط کنونی، قویترین عامل افزایش تنش و گسترش نفرت بوده است، زیرا قومگرایی در هیچ زمانی و از سوی هیچ حزب و جناحی به این پیمانه عریان و مشمئزکننده اِعمال نشده است. شاید همه عوامل یاد شده به درجاتی در پس این وضعیت هراسانگیز باشند، اما هر چه هست، گسلهای اجتماعی بسیار ویرانگرتر از گسلهای طبیعیاند، و اگر رنگ قومی و تباری بگیرند، میتوانند افغانستان را به بالکان دیگری تبدیل کنند. کابوس این است که طالبان هر روز بیش از روز پیش بر شدت و وسعت این گسلها میافزایند.