ما در جهان وارونه زندهگی میکنیم، جهانی که در آن از عدالت سخن گفته میشود، اما بیعدالتی برآن حاکم است، از قانون سخن گفته میشود، اما بیقانونی در همه جای آن ساری است. از ارزشهای حقوق بشری دم زده میشود ولی همچنان حقوق انسانها نقض میشود. جهان وارونه جهانی است که در موجودیت همهی ارزشها، ضد ارزشها حرف اول و آخر را میزنند. انسانها وقتی وارد جهان مدرن شدند، فکر میکردند به نیروی دانش و فناوری مشکلات خودشان را کاملاً حل خواهند کرد. دیگر توحش و بربریت بر زندهگی انسانها چیره نخواهد بود. دردهای جسمی و روحی انسان به مدد دانش و فناوری کاهش و حتا نابود میشوند. انسانها در شرایط خیلی خیلی متفاوت با زندهگی نیاکانشان به سر خواهند برد و طرح نو در انداخته خواهد شد. این باور قطعی در جناحهای مختلف فکری و سیاسی جهان چنان سیطره یافته بود که هیچ سیاهیای در برابر آینده بشریت مفروض گرفته نمیشد. مارکسیستها از انسان نو و جامعه نو سخن میگفتند که در آن استثمار انسان به وسیله انسان از بین میرود و همان شعار اصلی کمونیسم که «برای هر کس به قدر نیازش و برای هر کس به قدر استعداداش» داده میشود. لیبرالهای جهان سرمایه نیز در آن سوی قطب فکری مارکسیستها از جهان آزاد و پررونق اقتصادی سخن میگفتند که دیگر انسان نیاز نخواهد داشت که برده دیگری باشد. همه از جهانی متفاوت حرف میزدند و همه با نگاهی خوشبینانه، آینده را به پیشواز میرفتند. اما این رویا زیاد دوام نیاورد و مصایب بشری در چهرههای تازه دوباره بختک زندهگیاش شد.
نه جهان چنان انسانی شد که همه در زیر یک سقف بتوانند بگنجند و نه دانش و فناوری موفق شد آلام بشری را تسکین دهد. مکتبهای فکری به این نتیجه رسیدند که به این آسانیها قرار نیست بشر از مصایب و مشکلاتش رهایی پیدا کند. اگر توحش قرنهای گذشته به خاموشی گراییده، ولی توحش دیگری جای
آن را پر کرده است. اگر دردهای انسانی به وسیله علم و فناوری تا حدودی کاهش یافته ولی هر روز درد تازهای خلق میشود. همین چندی پیش در فضای مجازی، نوشتهای خواندم که هم مرا خنداند و هم لرزاند. نوشته بود سالها پیش فکر میکردیم انسان قرن بیستویک به زودی به چنان پیشرفتهای در عرصهی دانش و فناوری دست مییابد که بیشترین مشکلات بشر در سایه آن حل میشود. ولی حالا در سال ۲۰۲۰ تازه متوجه شدیم که چطور باید دستهایمان را بشوییم. این واقعاً سرنوشت امروز ما است. ما هنوز دستهای آلوده داریم که باید هر روز آنها را بشویم. تنها بحث ویروس کرونا هم نیست. دستهای ما به جنایت و خشونت خو کردهاند. خبرهایی که نشر میشوند روح و روانمان را درگیر خود نمیسازند. کشتار و قتل انسانها به یک مسالهی عادی روزانه تبدیل شده است. در اوایل قرن بیستم، وقتی استالین دیکتاتور شوروی سابق گفت: «وقتی یک انسان کشته شود، فاجعه است ولی وقتی یک میلیون انسان کشته شوند، فقط یک خبر است» همین طور شده است. خبر کشته شدن انسانها فقط در چهارچوب رسانه بازتاب مییابند، در چهارچوب روان انسانها هیچ بازتابی ندارند. رمان «کوری» اثر ژوزه ساراماگو بهترین تصویرگر وضعیت ما در جهانی است که زندهگی میکنیم. در رمان کوری انسانها به کوری سفید مبتلا میشوند. بینایی همه گرفته میشود. انسانها بدون آن که یکدیگر را ببینند، با آز و حرص تمام در حال دریدن و خوردن یکدیگر اند. هر یکی برای بقای خود میجنگد در حالی که فراموش میکند که بقای او در موجودیت دیگری و دیگران تداوم مییابد. همین لحظه این توحش و کوری در کشورمان بیداد میکند. هر روز ما شاهد رنگینشدن خیابانهایمان از خون برادران و خواهرانمان هستیم. هر روز به بهانهای، جنگ از ما قربانی میگیرد. هر روز در پای بیعدالتی و بیقانونی کشته میشویم ولی همچنان کوریم. جهان ما جهان وارونه است. کشورمان کشور وارونه است. در اینجا نه دولتمرد وجدان بیدار دارد و نه آن کس که تفنگ به شانه گرفته است. همه در حال پوستکندن مردماند.
رییس جمهور در پاسخ به بانوی جوانی، با عصبانیت و غیظ میگوید که «آیا آنقدر شانه و کمر دارید که بار سنگین روی شانههای مرا احساس کنید، چرا از فساد نسل خود چیزی نمیگویید وقتی در پوهنتون( دانشگاه) چندین بار چانس میخورید.» این یعنی جهان وارونه که رییس جمهور آن هنوز از نظام آموزشی خود چیزی نمیداند.