کتاب «یادداشتها و برداشتها» اثر گرانسنگ مومن قناعت، شاعر، نویسنده و متفکر ادبی تاجیکستان است. این، یادداشتها و فهمنامههای قناعت در باب تاریخ، فرهنگ و ادبیات درواز است. درواز منطقهای مرزی است میان افغانستان و تاجیکستان در امتداد کرانههای دو سوی دریای آمو (جیحون). این کتاب توسط احمدنجیب بیضایی، نویسنده و پژوهشگر فرهنگ و ادبیات افغانستان، از خط سیریلیک به زبان فارسی برگردان شده است. انتشارات پرند در زمستان 1399 کتاب مزبور را در 271 برگ در کابل نشر کرده است.
در این یادداشت، نگاهی اجمالی میاندازیم به کتاب «یادداشتها و برداشتها» که وضعیت شعر، موسیقی، نوروز و شاهان این منطقه در گذر تاریخ چگونه بوده است. زبان و نثر کتاب شیوا و تا درجهای ادبی است. در کنار اینکه از آثار تاریخنگاران مانند کیسلَیکوف، بارتولد، باباجان غفوروف و بیضایی (مترجم همین کتاب) به عنوان منبع استفاده کرده است، برداشتهای خود از وضعیت تاریخی و فرهنگی درواز را نیز ذکر کرده که از پدر و بزرگان درواز به صورت شفاهی شنیده است. چون زادگاه نویسنده روستای کرگاود درواز تاجیکستان است و با آن منطقه رفتوآمد، گفتوگو و مراودات داشته است.
- معنای واژه درواز
تبیین مومن قناعت در باب معنا و مفهوم واژه درواز این است که واژه «درواز» از ریشه «ویس» باد شکل گرفته است و معنای درِ باد یا گذرگاه باد را میدهد. بادهایی که از اقلیم گرد میآمدند و از این در عبور میکردند. باد در فرهنگ باستان همان فرشته «ویس» است. از روی فرضیهای که سلیمشاه حلیمشاه آن را تقویت میکند و از سرچشمههای هندی و اوستایی میآورد، «ویس» همان فرشته باد است. از نظر جغرافیایی این منطقه همان گذرگاه باد است (قناعت: صص 35 و 36).
توضیح میدهد که «ویس گرد»، یعنی شهر بلند؛ شهری که از همه بلند بود. «ویس» همان واژه «ویس» روسی است، عیناً از همان ریشه «ویس» یعنی بلند. در کتاب مسیحیت (باب آفرینش) آمده است: «خدای بزرگ، زمین و آسمان را آفرید». اول این دو چیز را آفرید، بعد از آن آب و هوا و گیاه و آدم را. بنابراین واژه ویس معنای اولش را ز ویس گرفته است؛ یعنی همان معنای زبان سلاویانی را بیان میکند. در درواز ونج-ویسخرو، ویشخرو، ویسکراغ، ده دیهه با همین ساختار دستوری دیده میشوند. اگر توجه کنید، همه این نامها ریشه ویس همان واژه قدیمی هند اوروپایی است.
اما صاحبنظر مرادی، تاریخنگار افغانستان، درباره واژه «درواز» طور دیگر بیان میکند. نام این منطقه از ترکیب «در» و «واز-باز» به وجود آمده که اسم آن را به صورت «درواز» درآورده است. مرادی اذعان میکند که از چگونهگی اطلاق این نام و پیشینه تاریخی آن اطلاع دقیق در دست نداریم، اما آنچه در صفت و روان اجتماعی مردم آن پیدا است، میتوان گفت که این نام دلالت به سخاوت، مردانهگی و مهماننوازی آنها دارد که درهایشان به روی مهمان «واز» است.
در واقع در زبانشناسی و نشانهشناسی، مکان به صورت کلی سه بُعد دارد: فضا، زمان و انسان. مکان در فضا و طی زمان، فعالیت و اعمال آدمی معنامند میشود و قابل ادراک. با این وصف تبیین مومن قناعت از واژه درواز و شرح آن در قامت واژه «ویس» و بلندبودهگی منطقه که درواز واقعاً مرتفع و کوهستانی است و بیان مرادی که مبتنی بر خصایل و اعمال آدمها است، میتواند هر دو نگاه در فرایند تأویل و معناپذیری نام این منطقه دخیل باشد.
- تاریخ درواز
درواز قلمروی است که یک طرف مرز ثابت و همیشهگی آن از حوض پاسبان (پاسون)، ده چُلدره شروع شده تا به سرِ وخیای بالا یا سر دریای خینگاب ادامه مییافته است. مرز دیگرش از منطقه امروزه شورآباد یا دشت جُم (دشت جَم) با فراگیری هر دو ساحل دریای پنج (یکجا با درواز فعلی افغانستان/خواهان) آغاز شده تا به یخستان سر ونج و ده تنگشیو مرز روشان طول میکشد. گاهی به ضرورت تاریخی قراتگین و حصار و کولاب و بدخشان بالا را تا واخان در بر میگرفت. گذشته از این، فرزندان آزادمنش و نامبردار این مرز و بوم بیرون از قلمرو آن در فرغانه و چاچ و سمرقند و دیگر مناطق ترکستان به قدرت رسیده، از منافع ملت خویش دفاع کردهاند (منظورم همین شخصیت قناعتشاه پروانهچی دروازی است که حاکم ترکستان و تاشکند بوده، تا سال 1862 در اینجا حکومت کرده است) (همان، ص 28).
درواز سرزمین قوم آریاییان ایرانیتبار بوده، شهرها و کشورهای بعدی ایرانتباران از این نقطه اوج و از این بلندیها آغاز گرفتهاند. حکیم فردوسی که تاریخ زنده این قوم را نوشته است، در ابتدای «شاهنامه» به این معنا اشاره میکند: «سرِ تخت و بخش برامد ز کوه». بلندیهای همیشه نقطه آغاز و هم ایمنگاه تمدنها بودهاند. در طول سهصد سال (تا سال 1876) همه کشورهای ایرانیتبار در زیر سلطه ترک و مغول و دیگر بیگانهگان مانده، در شرایط سخت محدودیتهای فرهنگی، اخلاقی، دینی، زبانی و نژادی قرار داشتند؛ ولی مردم این سرزمین دولت مستقلی را به نام «شاهان درواز» اساس گذاشته، اصالت و اخلاق و فرهنگ خود را نگاه داشتند و هنگام ضرورت به اقوام ستمدیده خود دست یاری دراز کردند (همان، ص 29).
از اینکه درباره تاریخ درواز قدیم مکتوبات و آثار دقیق در دسترس نیست، مومن قناعت در اثر خود اشاره میکند که چهار هزار سال پیش تاجیکان در این منطقه ناهموار در دو سوی دریای آمو زندهگی داشتهاند، اما با اطمینان نمیتوان گفت که دروازیها از کجا و چه وقت به این منطقه کوهستانی کوچ کردهاند. صاحبنظر مرادی میگوید، پس از سقوط دولت سامانی در سال 999 میلادی در بخارا و هجوم اقوام ترک به این سرزمین، جمعی از اهالی ده بید سمرقند راه مهاجرت در پیش گرفتند و ترجیح دادند تا غرض تأمین امنیت خود به مناطق صعبالعبور کوهستانی چون درواز و مناطق بدخشان پناه بیاورند. این سرنوشت تاجیکان عناندار تاریخ و فرهنگ و مسندنشین زعامت دربارها است که در طول تاریخ مورد مخاصمت فرهنگستیزان دور و نزدیک بودهاند. در طول تاریخ غرض رهایی از سرکوبهای پیهم به کوهستانها عقب رفتند، از این رو مورخان بخشی از آنها را به نام «غرچه یا تاجیک کوهنشین» نیز یاد کردهاند.
نظر به یادداشتهای تاریخی مرادی، یکی از اقوام موجود در بیروت خود را دروازی مینامند و شجره خود را مربوط به اهالی درواز میدانند که شاید اجداد آنها براثر وقوع حادثهای به آن کشور عربی خاور میانه مهاجرت کردهاند که کمال جنبلاط و ولید جنبلاط از سیاستمداران شناخته شده لبنانی از این شمارند. به قول استاد شهرانی، سه قوم عمده حوالی کابل نظر به گفته عوام (محمدآغه، گبهار و جمالآغه) لوگر از نسل شاهان دروازند؛ اما صحت این روایتها تحقیق و تدقیق بیشتر میطلبد.
یادداشتهای مورخان حاکی از آن است که پس از حمله چنگیز بر خراسان و بدخشان، منطقه درواز در میان کوههای دستنیافتنی در جهت ایجاد دولت محلی خود تلاش کرد. پیش از سلسلهشاهان دروازی که در دوره خانواده میریاربیک خان در بدخشان به حاکمیت درواز پرداختهاند، سلسله دیگری به نام قلماقشاهان که قرغزالاصل و از تبار ترکاند، بر درواز حکومت میکردند. قلماقها پس از ورشکستهگی حکومت شیبانیهای ماوراءالنهر که در ترکستان حکومت میکردند، با میرزا نباتخان درگیر شدند و کاری نتوانستند و به کوهپایههای درواز و قراتگین آمدند. مدتی در آنجا حکومت کردند، اما براثر مظالم و جفاپیشهگی خود و براثر قیامهای مردم درواز به سوی ختن عقب زده شدند. پس از آن مردم درواز مجلس مشورتی را تشکیل داده و سه نفر از هوشیاران و اهل کیاست به نامهای شاه دریا خان، میر مبارکخان و میر هزاربیکخان را به نزد حاکم بلخ فرستادند و از ظلم و استبداد شاهان قلماقی و سرنگونی آنان توسط خودشان برایش پیام دادند و خواستند تا یک نفر از شهزادهگان بافرهنگ بلخی را به فرمانفرمایی درواز بفرستد (مرادی، ص 1387).
میرزا سبحانقلیخان حاکم بلخ به پاسخ تقاضای مردم درواز یکی از شهزادهگان خود به نام اسکندر بیک را با عدهای دیگر به حکومت درواز فرستاد و این شخص اساسگذار سلسلهشاهان محلی درواز در سدههای پسین شد. شاید این هم دلیلی بر منسوب بودن شاهان درواز به «اسکندر» باشد، اما نه اسکندر مقدونی، بلکه اسکندر بلخی. چون بیژنپور و قناعت سکندر مقدونی را در نظر میگیرند، ولی مرادی تصحیح میکند که سکندر بلخی است، نه مقدونی، از سلسله میرزا سبحانقلیخان. از این خانواده افرادی مثل شه درواز خان، شه سلطان محمود خان، شه ترک خان، شه محمداسماعیل خان، شه محمدابراهیم بیک و شه محمدسراج خان حکومت کردند و خانواده آنان سرانجام توسط امیر مظفر، پادشاه بخارا، از بساط حکومت برچیده شد. بعد از 350 سال حکومت شاهان درواز تا 1876، شاهان حصار و کولاب که تابع امیران منغیت بخارا بودند، با لشکری بزرگ، شاه اسماعیل را شکست داده اسیر کردند. شاه در اسارت وفات کرده و با مرگ خود آرمان بنیاد یک دولت مستقل تاجیکان را به خاک برد.
مومن قناعت در اثر خود ذکر میکند که برای از بین رفتن حکومت شاهان درواز، سببهای زیادی وجود داشت. پیش از همه روند جهانی شدن سیاستهای منطقهای و برخورد آرمانهای ملی، اقتصادی و سیاسی بود؛ یعنی بقای این یا آن نظام در دست حکومت بخارا و شاهان درواز نبود، بلکه برنامه پشت پرده تقسیمات نو آسیای میانه و خراسان راهاندازی شد. محض یاری سلاح توسط حکومت روسیه، امیر بخارا توانست حکومت فیودالی-تیوکراتی بخارای شریف را ایجاد کند. بعدتر، روسیه و انگلیس خط سرحدی بخارا و افغانستان را مجرای دریای پنج انتخاب کردند. در سال 1883 در نتیجه عملیات افغانستان این برنامه روی کاغذ ماند. 11 مارچ سال 1895 میان انگلیس و روسیه تبادل توافقنامه صورت گرفت و در آن همه نقطههای سرحد آینده نشان داده شد. اینگونه، دروازیان همریشه، همفرهنگ و همزبان به دو بخش تقسیم شدند که تا حال این تقسیمات پابرجا است و ما به تعبیری، شاهد وجود تراژیک درواز افغانستان و تاجیکستان هستیم.
- درواز، زادگاه زرتشت
جواد مفرد کهلان در مقدمه کتاب تاریخ اساطیری ایران میگوید که در میان شخصیتها و چهرههای تاریخی كمتر كسی را میتوان یافت كه مثل زرتشت چهره معمایی و مبهم داشته باشد. شخصیت حقیقی او آنقدر تاریك و مبهم است كه برخی از پژوهشگران او را اختلافیترین چهره تاریخ میدانند؛ چرا كه هم در تاریخ تولد و هم در محل تولد او، اختلافات فراوانی به چشم میخورد كه اصلاً قابل جمع نیست و هم در شخصیت واقعی او مباحث، داستانها و اقوال متفاوت و متضادی وجود دارد. به همین جهت گروهی از محققان و نویسندهگان در تاریخی بودن شخصیت وی، شك و تردید دارند و شخصیت او را نیز مانند جمعی از بزرگان و قهرمانان ادوار باستانی، افسانهای دانستهاند؛ ولی غالب محققان و دانشمندان معتقدند كه زرتشت وجود حقیقی داشته و مولود افسانه و یا زاییده فرهنگ ساسانی نیست.
مومن قناعت در اثر خود میگوید در کتاب «اوستا» آمده است، اولین پیغمبری که مردم را به یکتاپرستی دعوت کرد و همه دنیا این را اعتراف میکند، زرتشت بود. زادگاه زرتشت را دُراج میگویند. عیناً با همین نام در منطقه کوف درواز ساحل چپ دریای پنج دهی وجود دارد که در دامنه کوهی بلند جای گرفته، دریا و نشانههای بسیار شبیه به نوشتههای تاریخی دارد. زبانشناسان اثبات کردهاند که زبان «اوستا»، زبان گاتها، به گویش و لهجه مردم باختر شرقی مانند است (یعنی از بلخ تا آخر بدخشان را فرا میگرفته است). این دلیل به نظر من به اهل دُراج درواز بودن پدر زرتشت اشارت میکند (قناعت، 1399: 44). قناعت در باب مادر زرتشت ذکر میکند که از راغ بوده است. در ادبیات محققان غربی و ایران فعلی، راغ به ریشهر که در نزدیکی تهران است نسبت داده شده، اما اگر جغرافیایی «اوستا» را در نظر بگیریم، نامهای جغرافیای اوستا از مرز خراسان و گرگان بیرون نیست؛ یعنی مؤلفان اوستا به جغرافیای ایران غربی آشنایی نداشتهاند. از این لحاظ نام جغرافیای ایران کنونی در آن نیست. مادر زرتشت که از راغ باشد، راغ همین راغ امروزه است که در ساحل چپ دریای پنج واقع شده است و راغ و کوف پهلوبهپهلو هستند.
اما جیوانجی جمشید جیمودی، از پارسیگویان هندی که آیین زرتشتی دارد، در رساله تحقیقی خود درباره زادگاه زرتشت، ارومیه، شیز (تخت سلیمان) و گزنا (جزنق) سه شهر آذربایجان را مطابق نظر مورخان و جغرافیانویسان عهد اسلامی زادگاه زرتشت میداند. کتب پهلوی از دو روستا، یکی به نام رَک (راگ، راغ، آراک، هراگ) واقع در سمت دریاچه ارومیه و دیگری به نام پیچرود دراجه کوه سهند به عنوان زادگاه زرتشت نام میبرند. اما مومن قناعت تأکید میکند که ایران غربی شامل جغرافیای اوستا نمیشود و روایت قوی در باب زادگاه زرتشت همین دُراج درواز بدخشان است.
- ادبیات درواز
مومن قناعت مینویسد که در پنجه کینت وادی زرافشان که خاستگاه آدمالشعرا رودکی است، بعد از رودکی تا زمان شوروی تنها یک شاعر ظهور کرده است: طغرل احراری. شاعری که دیوان دارد. من در عجبم که چرا اینطور است. این پدیده یک امر جدا از امر طبیعی نیست که در وطن آدمالشعرا در طول یک هزار سال شاعر نباشد؟ مردم یک دفعه باید اندیشه کنند که سبب این امر در چیست. البته سخنوران کوتاهدستتری بودهاند، ولی منظورم اینجا حضور بزرگان شعر است. در عهد شاهان درواز، در این وادی شصت شاعر صاحب دیوان بودهاند که هرکدام در هنر شعر و سخنوری همطراز طغرلاند. هر کدام با سه سبک ـ خراسانی، بخارایی و هندی ـ شعر گفتهاند. سبک چهارمش به لهجه و شیوه خودشان. با چهار سبک، شعر آزاده و ساده میگفتهاند که این در ادبیات ما یک پدیده نادر است (همان، ص60).
بیضایی در کتاب سخنوران درواز که در دو جلد منتشر شده، بیش از صد شاعر درواز را معرفی کرده است. او میگوید هنوز شاعران و نویسندهگانی هستند که فقط نامشان را میدانیم و به آثارشان دسترسی نداریم. تحولات تاریخی و سیاست حذف در دو سوی آمو از جانب حکومتهای قهار زمانه، موجب شده است که بسیاری از آفریدههای ادبی و تاریخی درواز نابود شود.
قناعت میگوید که شاعران درواز خوشقریحه و اندیشهپرداز بودهاند؛ مانند بحرین دروازی، ملایار دروازی، فطرت دروازی، میراولیا حسین مغموم دروازی، کیفی دروازی و تعداد زیاد دیگر که پرداختن و تذکر به همه آنان از توان این مقاله خارج است. طرح و برنامههای بزرگ داشتهاند که در این عالم صغیر (جهان) آرمان بنیادی جهان بیکران (عالم کبیر) آریاییتباران را احیا کنند. این آرمان وارد حوزه ادبیات این محل نیز شده بود. فطرت دروازی در بیتی به این معنا اشارت دارد:
فطرت از روی ادب اظهار نادانی کند
ورنه یونان بردهاند خاکستر درواز را
شاعر باور دارد که وطن او زمانی مرکز پیدایش و بودوباش همه آریاییتباران دنیا حساب میشده است. بحرین دروازی همچنان روی این آرمان تأکید میورزد:
بحرین ز فکر و رأی تو امیدوارم بعد از این
کاین طبع گردونسای تو یونان کند درواز را
در همصدایی با این دو شاعر شهیر، قاضی خضرا بیضایی از شاعران متأخر درواز، بیتی دارد با این محتوا و وزن:
«بیضا» فلاطون صدر شد از مکتب یونانیان
صدها فلاطون در بغل، فطری بود درواز را
درباره ادبیات درواز، چه ادب کهن و چه معاصر، تحقیقات گسترده نشده است؛ یعنی این منطقه فرهنگی و تاریخی (ایران شرقی) کمتر در نظر محققان و پژوهشگران آمده است. یک تحقیق در دانشگاه خارق مرکز بدخشان تاجیکستان نشان میدهد که بیش از یک هزار شاعر و نویسنده در تذکرهها و بیاضهای گوناگون نامنویس هستند؛ اما زندهگینامهها، کارنامهها و آثار و میراث ادبی آنها بسیار کوتاه و ناکامل است. در بستر شعر و کارنامه شاعران بخارای شرقی، ذکری از تذکره و بیاض یا دفتر و مجموعه دیده میشود، اما اثری از آنها نمیتوان پیدا کرد. با توجه به جداییخواهی بداندیشانه عبدالرحمن خان در بخارای شرقی، احتمال میرود که بسیاری از آثار و مکتوبات در کرانههای آمو به دریا انداخته و نابود شده باشد. محمدگل مومند، در بلخ و حومه مزار شریف، در پی انهدام نشانهها و میراث فرهنگی برامده بود. هاشم خان در قطغن و افراد وی در بدخشان نیز همان خیانتها را پیگیری کردهاند. در این مورد میرعبدالمومنشاه فطرت (1275-1329) شاعر و نویسنده روزنامه اصلاح بغلان گفته است:
درواز بزرگ را کمربند زدند
شاهان سخنشناس را فند زدند
اوغان پدرمرده در آن ویرانه
بر خلق بلاکشیده دستبند زدند
منغیت و افاغنه جفاکارانند
در دشمنی با مردم ما یارانند
ترکان و پتان که پیش ما آدم شد
تاجیک به دست هردو تیربارانند
- نوروز در درواز
در ایرانی شرقی یا همان ورارود، یک تقویم منحصر به فرد هم وجود داشته است که تا همین سالهای پسین وجود داشت و از آن استفاده میشد. در دهکدههای درواز براساس آن جشن نوروز را تجلیل کرده و به استقبال میگرفتند. مومن قناعت هم در اثر خود به صورت اجمالی به این تقویم یا گاهشمار پرداخته است. در نشان حساب تاجیکی که پنجاه نشان و یا پنجاه مرد عنوان شده است، عضو بدن مرد را به اعتبار گرفتهاند. شاید از روی اخلاق سنتی یا از روی نزاکت معاشره، عضو بدن مرد را انتخاب کرده باشند.
این تقویم از زمان مهرپرستی منشأ میگیرد و عامل اساسی گرداننده آن آفتاب است. عضوهای بدن مرد از «پَیَک» تا «آفتاب سر» با مزاج طبیعت پیوند دارد. هر عضو بدن، با وضع و حالت طبیعت موافق است. مثلاً در نشان «زانو» هوا نرم است، چون زانو خم و پشت زانو ملایم است. در این تقویم، ترتیب نشانها در وجود انسان به این شکل است: نشان «پَیَک» (کف پای) سه روز، «ناخن» سه روز، «کاردوسون» سه روز، «خرامیز» سه روز، «کمر» هفت روز، «دل» سه روز، «بر و بازو» هفت روز، «دهن» سه روز «چشم» سه روز و «آفتاب سر» سه روز (همان: ص91). همین شیوه حساب تقویم با اندک تفاوت در درواز افغانستان نیز وجود دارد. تا چند سال قبل نوروز را با همین تقویم برگزار میکردند که با تقویم هجری خورشیدی متفاوت است.
قناعت درباره ویژهگیهای نوروز اضافه میکند که در عهد شاهان درواز توپ قدیمی به نام «توپ ظفر» بوده که در زمان مراسم جشن نوروز از آن استفاده میکردند. روز نوروز از آن به شیوه عجیبی تیر میانداختند. یک پسر یتیم را مییافتند، به او لباس نو میپوشانیدند، لباس کهنهاش را به جای تیر به میل توپ میانداختند و به کوه زاگ فیر میکردند. کوه زاگ در پشت نسی، مرکز دوم شاهان درواز است (مرکز ولسوالی نسی فعلی). آنها گویا با این کار، فقر و بینوایی را از بین میبردند.
مراسم دیگر برای پسران 10-12 ساله بوده که پسرها وقت گلگردانی از خانه همسایهها تخم نقشین، شیرینی و آرد پاداش میگرفتند. آرد همسایه را خمیر میکردند، «نخچیرک» ساخته آن را میپختند. از چشم کلانسالان دورتر، به آن تیر میانداختند. تیر هرکسی که میرسید، حق قربانی داشت. او نخچیرک را پاره کرده به بچهها تقسیم میکرد. چون در نوروز کشتن چاروا و پرنده منع بود، این بازی کودکان ممنوعیت خونریزی را نمایش میداد.
نوروز همواره در سنت و فرهنگ دروازیها جایگاه ارزشمند داشته است؛ چون با جشن بزکشی، کشتیگیری و موسیقی از این زایش طبیعت تجلیل میکردهاند. مراکز جشن باستانی نوروز در نسی (مرکز ولسوالی نسی فعلی طرف افغانستان) و قلعه خم (سمت تاجیکستان) بوده است. طی دهههای شصت و هفتاد تا جایی که راقم این سطور شنیده و دیده است، از همه پنج ولسوالی درواز که در گذشته یک ولسوالی بوده، در نسی گرد میآمدند و برای چندین روز از نوروز باشکوه و زیبایی تجلیل میکردند. گاهی این جشن با حضور خنیاگران و هنرمندان تاجیکستان تجلیل میشد.
- موسیقی درواز
از گذشتههای دور موسیقی و آواز در زندهگی مردمان درواز جاری بوده است. بعد از دهه شصت خورشیدی و حضور گروههای افراطی دینی و جهادی در کرانههای آمو (درواز افغانستان)، باب و بساط موسیقی محدود شد و دو تن از ترانهخوانان درواز به نام عزیزالله و فتحالله را نیز به جرم آوازخوانی کشتند. مومن قناعت مینویسد که از زمانهای دور پهلوانان درواز در هوای موسیقی «نیریز» کشتی میگرفتند. در مراسم بزکشی و «چاواندازی»، زنها با دایرههای کلان (دف) در بام خانه یا بالای سنگها میبرامدند، برای به وجد آوردن سواران چاواندازان به هوای «اسپکپران» دف میزدند. دو زن دایرهزن، ضرب و اوج موسیقی را افاده میکردند و زنهای دیگر مقام میگرداندند. همچنان در تولد پسر موسیقی مخصوصی مینواختند. موسیقی انواع گوناگون داشت. در مراسم عزاداری وابسته به سنوسال متوفا، زنان نوحهگری میکردند. نخست زنی با آواز بلند رباعی میخواند و زنان دیگر همچون کلمه مرتبط به خویش و تبار را تکرار میکردند؛ مانند داددری، داددری… (همان، صص 122 و 123). تا امروز این سنت میان دروازیان جاری است که در مراسم عزاداری زنان رباعیگویی و نوحهگری میکنند.
در جای دیگر کتاب یادداشت و برداشتها آمده است که بعد از تأسیس حکومت شاهان درواز، در همه ساحات ورارود، تمایل به موسیقی و خنیاگری و ترانه «موریگی» پیدا شد. میرمحمد مدرسه، استاد اکه شریف جوره، بزرگترین موریخوان و اساسگذار سبک موریخوانی بود که شعر جامی را با همین سبک ثبت کرده است:
ای فلک، بر من عجب نقش غریبی باختی
با مراد خویش بودم، نامردام ساختی
بعدها عبدالله نذیری، خنیاگر شهیر دیگر، در همین مقام شعر زیر را خواند:
ای صنم، سرمست شو، مخمور بودن خوب نیست
از رفیقان جفاکش، دور بودن خوب نیست
از حافظان مکتب موسیقی درواز محمدنظر و اسکندر بیک بیشتر به «شش مقام» میل داشتند و در بزمهای رسمی درواز تنها از نواهای مقام سرود میخواندند. از حافظان و مطربان این مکتب، بازیچه، پیر سدیر، سیدامیر بابی، نادرشاه، قاری نورالله نیازوف، عبدالرحمن یاروف و شمقار آدینهبیکوف مشهور بودهاند. از پیروان موسیقی درواز هنوز در سپهر موسیقی تاجیکی فارسی کسانی هستند، مانند اسماعیل و دولت از نبیرههای عبدالله نذیری، منورشاه از فرزندان سدیر، نذرالله و عزیزان دیگر که بزم جاویدانی را گرم نگه میدارند.
قناعت نقش دریا را در موسیقی پراهمیت میداند. تأثیر دریا در موسیقی و شعر که بارزترین نشانه تمدن انسان است، نهایت زیاد است. موجودیت همین دریا است که موسیقی ما هم شور و شرر دارد و هم درونمایه. این موسیقی در حالی که از عمق عصرها میخیزد، باز تازه و تر است. این موسیقی هم جنبه محلی و هم خصوصیت عمومی و ملی دارد و تمام فارسیزبانان موسیقی کوهستان را مثل موسیقی خودشان برابر قبول دارند. همان موریگی و مقام راغ را در همه قلمرو فارسیزبانان خوش میپذیرند. وقتی موسیقینواز تار را در بغل میگیرد، گوش تار را به گوش خود و دل تار را به روی دل خود میگذارد و به نواختن میآغازد. آن زمان نوای تار و صدای دل انسان یکی میشود و ضرب دل و ضرب تار با هم برابر میزنند (همان، صص 229 و 230).
تا اینجا به صورت اجمال و گذرا به کتاب یادداشتها و برداشتها پرداختیم. بدون شک نکات و مسایل فراوان دیگر نیز در اثر مزبور وجود دارد که پرداختن به همه آنها از حوصله یک مقاله خارج است.
مومن قناعت، در واقع یک نویسنده و متفکر واقعگرا است. همانطور که خودش در گفتوگو با مجیب مهرداد میگوید، شعر ما تاجیکان شعر واقعیت و زندهگی است؛ یعنی خود زندهگی است، و شعر ایران تخیلی و کمتر واقعی. در کتاب یادداشتها و برداشتها، که تحقیقمحور و واقعیتگرایانه است، روی نکات پراهمیت سخن گفته و نشان داده است که ایران شرقی و وراورد جیحون، یک تمدن غنی و پربار داشته و از گذشتههای دور با شعر، موسیقی، هنر، حکومتداری و آزادهگی آشنایی و همراهی داشتهاند. همانطور که اشاره میکند، شاه اسماعیل دروازی رویای ایجاد حکومت مستقل تاجیکان را در مقیاس بزرگتر داشت. همچنان شعر و موسیقی این حوزه بخشی از داشتهها و آفریدههای زبان فارسی است که متاسفانه تحقیق نشده و مهجور مانده است. یکی دیگر از حسنهای این اثر به باور من این است که روی ارزشها و افتخارات، عیمقاً پرداخته و دورافتاده بودن و صعبالعبور بودن درواز را به عنوان نقطه ضعف این جغرافیا معرفی نکرده یا به آن عنایتی نداشته است. در صورتی که صاحبنظر مرادی در یادداشتهای خود روی اینکه این منطقه دورافتاده است و مردم بیچارهای در آن زندگی کرده و میکنند، صحبت میکند. برجستهسازی این مساله، تا درجهای دیوار میکشد به روی مخاطب تا اینکه صلابت تاریخ و تمدن این منطقه را به درستی درک کند. مومن قناعت این مساله را بهتر درک کرده است که چگونه میباید تاریخ را نوشت و پیوند زد ارزشها و افتخارات دیروز با امروز، برای ساختن و آباد کردن فردا و فرداها. سخن را بیشتر از این طولانی نمیکنم و با یک شعر از نویسنده کتاب یادداشتها و برداشتها، این سطور را میبندم:
یک مرغ خوشپیام در این آشیان نماند
طفل خجستهپای در این آستان نماند
جمعی به دشت و خیل عزیزان به رشت رفت
در وادی بهشت به جز پاسبان نماند
دانای وخش هیچ نداند ز حال ما
وخشور در تسلط این خاکدان نماند
آیین راستی، که از این خاک رسته است
ما کج خرامیدیم و ره راستان نماند
گرداب خون در دل ما دور میزند
ما غرق کاسهایم چو بحر دمان نماند
هرشب دعایی می برم تا وادی طلب
در رهگذر بال دلم آسمان نماند
منابع:
- قناعت، مومن (1399)، یادداشتها و برداشتها، ترجمه احمدنجیب بیضایی.
- مرادی، صاحبنظر (1387)، درواز در تاریخ، سایت قطغن برای قطغن.
- بیژنپور، رحمتالله (___)، چکامههای فرازستان، شناسنامه شعر فارسی در بخارای شرقی زادگاه گویش دری (درواز).
- جمشیدی مودی، جیوانجی، زادگاه زرتشت، مجله بررسیهای تاریخی شماره 4 و 5 سال 1375.
- علیالحسابی، مهران و دیگران (1396)، ارایه مدل مفهومی معنای مکان و شاخصهای تداوم آن.
- مفرد کهلان، جواد (1375)، گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران.