امسال هم مثل سال قبل، در افغانستان زیر سیطره طالبان، مکاتب و دانشگاهها دروازههای خود را به روی دانشآموزان و دانشجویان باز کردند، اما دختران بالاتر از صنف ششم بازهم محروم ماندند. در یکی دو سال اخیر، هر بار سال تعلیمی و تحصیلی جدید آغاز مییافت این امیدواری به وجود میآمد که طالبان در مورد محروم ساختن دختران از آموزش و تحصیل تجدید نظر میکنند و رهبر طالبان فرمان بازگشایی مکاتب و دانشگاهها به روی دختران را صادر میکند، اما امسال برخلاف سالهای گذشته، امیدی برای شکلگیری این اتفاق وجود نداشت و کمتر کسی احتمال میداد که طالبان در مورد ممنوعسازی آموزش و تحصیل دختران، بازاندیشی کنند. عملکرد بیشتر از دوونیم ساله طالبان، ناظران اوضاع را با حقایق تلخ آشنا کرده است. یکی از آن حقیقتها آن است که ممنوعیت آموزش و تحصیل دختران نوجوان و جوان از سوی طالبان، تصمیمی نیست که به آسانی عوض شود. گویا طالبان هویت و مشروعیت خود را با سرکوب زنان گره زدهاند و اگر اندکی در این زمینه تساهل به خرج دهند، مشروعیت و جایگاه خود را در میان طرفداران سنتی و روستایی خود از دست میدهند.
طالبان از سواد و آگاهی به صورت عموم و از دانش و آگاهی زنان به صورت خاص میترسند و به همین دلیل تا کنون همه سعی خود را به کار بستهاند تا با بستن درهای مکاتب و دانشگاهها و آموزشگاهها به روی دختران، آنان را مطیع و گوش به فرمان ارزشهای مردسالانه جامعه بار آورند. طالبان قوت خود را وابسته به جهل مردم و مخصوصاً زنان میدانند. بیجهت نیست که نظام آموزشی این گروه، چه در مکاتب عصری و چه در مدارس دینی، تلاش دارد فضایی را به وجود آورد که پرسشگری را در میان دانشآموزان و دانشجویان (که اکنون فقط شامل پسران میشود) از بین ببرد و آنان را اخته کند و شخصیت و افکارشان را به گونهای شکل دهد که در خدمت دستگاه حاکم قرار داشته باشد.
در اینکه طالبان ضد زنان و دختران هستند و اساسیترین حقوق آنان را پایمال میکنند و آنان را به انواع مختلف سرکوب میکنند و میخواهند از همه صحنههای زندهگی اجتماعی حذف کنند شکی وجود ندارد. فرقی هم نمیکند که این کار را با استناد به متون دینی انجام میدهند یا با اتکا به فرهنگ و عنعنات قبیلهای. با وجود این، این مسأله را نباید فراموش کرد که اگر یک بخش داستان زنان، حاکی از مظالمی است که از سوی رژیم طالبان در حق آنها روا داشته میشود، اما قسمت مهم این داستان، کوششهای خستهگیناپذیر زنان افغانستان در بدترین شرایط برای تسلیم نشدن به شرایطی است که طالبان بر آنها تحمیل کردهاند. داستانهای زیادی از تلاشهای زنان برای مقابله با فضایی که رژیم حاکم برقرار کرده وجود دارد که باید به آنها اهمیت داده شود. آسانترین کار این است که در مورد ستمهای طالبان در حق زنان سخن بزنیم، اما نباید پرداختن به زشتیها و پلشتیها مانع شود که رشادتها و پایداریهای زنان را در سایه ستم طالبی از یاد ببریم.
با وجود دشواریهای طاقتسوزی که زنان افغانستان با آنها مواجهاند، شمار زیادی از آنها به اشکال مختلف سرگرم آموزش هستند؛ از فراگیری دانش در مکاتب زیرزمینی گرفته تا آموزش آنلاین و تجارت. هزار و یک دلیل برای ناامید شدن وجود دارد، اما زنان افغانستان عملاً ثابت کردهاند که در بدترین وضعیت هم میتوانند اهداف خود را دنبال کنند و از پای ننشینند. طالبان دوست دارند اوضاع را به دهه نود میلادی برگردانند و زنان را به کلی از مواهب زندهگی محروم بسازند، اما این را نمیدانند که اکنون قریب ربع قرن از آن دوران سپری شده و نمیتوان زمان را به عقب برگرداند. کموبیش بخش عظیمی از افراد جامعه از مواهب زندهگی مدرن بهره بردهاند و چشمانشان بازتر از قبل شده و دشوار است کاملاً تن به خواستههای عقبگرایانه طالبان بدهند. مخصوصاً زنان درک کردهاند که روایت طالبان از دین و زندهگی به درد انسان امروز نمیخورد و روایت کهنه و منسوخ است که قرار است به زور سرنیزه بر مردم فرمانروایی کند.
طالبان با برنامهریزی دقیق قادر شدند در طی یکونیم سال جنبشهای زنان را در افغانستان سرکوب کنند و تقریباً از کار بیندازند. در ماههای اول بازگشت طالبان، مردان از ترس شلاق و زندان طالبان یا در حال فرار از کشور بودند و یا در غارها مخفی شده بودند، اما در همان حال و هوا، شمار زیادی از زنان در صحنه حضور داشتند و مظاهره میکردند و علیه طالبان شعار میدهند و رودرروی افراد مسلح طالبان میایستادند و روایت طالبان را زیر سوال میبردند. اگر از حق نگذریم باید اعتراف کنیم که طالبان توانستند به تدریج این زنان را یا از کشور فراری دهند و یا خانهنشین سازند. البته این اتفاق به آسانی رخ نداد بلکه طالبان به انواع وسیلهها متوسل شدند تا به این کار موفق شدند؛ از اِعمال شکنجههای وحشتآور بر زنان گرفته تا حتا تجاوز جنسی به آنان. کارنامه طالبان حکایتگر این حقیقت است که این گروه برای رسیدن به مقاصد خود از استفاده از هیچ وسیلهای مضایقه نمیکند. این گروه برای سالهای دراز، برای ضربه زدن به نظام جمهوری در کشور، از راهاندازی کشتارهای خونین که اکثریت قربانیان آن افراد ملکی بودند، ابایی نورزیده است.
با وجود توفیقات طالبان در سرکوب جنبشهای زنان، این مسأله را نباید انکار کرد که مسأله زنان هنوز هم یکی از مسایلی است که همواره طالبان را دچار تشویش و نگرانی ساخته است. آنها از یک طرف مجبورند برای راضی نگه داشتن طرفداران خود، دست به اِعمال محدودیتهای سنگین بر زنان بزنند، اما از سوی دیگر این کارشان موجب میشود که نارضایتی در میان اقشار شهری جامعه افزایش یابد و همچنین نهادهای بینالمللی و کشورهای خارجی، آنان را مورد انتقاد قرار دهند و زیر فشار قرار دهند و از جمله حاضر نشوند رژیم طالبان را به رسمیت بشناسند. در میان رهبران طالبان، افرادی هستند که در جلسات خودمانی از تصمیم رهبر طالبان، ملا هبتالله، در مورد محروم کردن زنان از آموزش و برخی دیگر از حقوق اساسیشان انتقاد میکنند، اما ناگزیرند برای حفظ انسجام صفوف طالبان، اعتراض خود را علنی نکنند و دستورهای ملا هبتالله در این زمینه را مورد اجرا قرار دهند. رهبران طالبان فکر میکنند تضعیف اتوریته ملا هبتالله به ضرر همه است و باعث راه یافتن رخنه و سستی در صفوف طالبان میشود.
پیشبینی آینده کار دشوار است. شاید طالبان بتوانند در درازمدت وضعیت را به دهه نود میلادی برگردانند، اما برای این کار راه دشواری در پیش دارند. یکی از مسائلی که کار آنها را در این عرصه با دشواری جدی مواجه میکند، مقاومت مرئی و نامرئی زنان افغانستان در برابر قوانین و مقررات دستوپاگیر طالبان است. در حال حاضر، صدای زنانی که در سایه حکومت طالبان زندهگی میکنند به گوش کسی نمیرسد، چون فضا به حدی خفقان آلود است که زنی که در تیررس طالبان زندهگی میکند به هیچ وجه حاضر نیست خطر را بپذیرد و به صورت علنی از آزارهای گروه طالبان در حق زنان و از تلاشهای زنان اسیر در چنگال طالبان برای استیفای حقوق اساسی خود سخن بزند. با وجود این، مروری به حوادثی که از زمان قدرتگیری دوباره طالبان اتفاق افتاده، واقعیتهایی را آشکار میکند از جمله این واقعیت را که شمار زیادی از زنان افغانستان، از حقوق خود آگاهند و به آسانی حاضر نیستند از مطالبهگری دست بردارند. زنان افغانستان رویاهایی دارند و تصور میکنند دیر یا زود باید این رویاها جامه عمل بپوشد. آنها به درستی میدانند که معنای زندهگی آنها وابسته در دنبال کردن رویاهای بلندپروازانهشان نهفته است و بدون آن رویاها زندهگی ارزش و اهمیت خود را از دست میدهد. بزرگترین خطر برای یک رژیم تمامیتخواه وجود و فعالیت جمعی از افراد در یک جامعه است که رویاهای بلندپروازانه داشته باشند و بخواهند این رویاها را برخلاف میل حاکمان مستبد پیگیری کنند.