افغانستان جایی است که بازار شایعهپراگنی در آن گاهی خیلی گرم میشود. بهخصوص در شرایطی که بحران همهگیرتر از قبل شده و درماندهگی و فاجعه بیشتر بر مردم غلبه میکند، ماشین شایعهسازی نیز فعالتر شده و به سردرگمیهای از پیش موجود در جامعه میافزاید. با روی کار آمدن طالبان که وضعیت دسترسی به اطلاعات بدتر از زمان حکومت قبلی شده است، پخش شایعه در میان عامه مردم افزایش یافته است. وقتی روزنههای اطلاعات به هر بهانهای بهروی شهروندان بسته شود، خالیگاه موجود را با شایعه پر میکنند. مثلاً وقتی یک مقام ارشد دولتی و یا رهبر سیاسی مدتی در انظار عمومی دیده نشود و کسی از منابع آگاه هم هیچ اطلاعاتی در این زمینه ارایه نکند، شایعه وارد خواهد شد. عدهای از مرگ او سخن میزنند، عدهای میگویند که او در بستر بیماری است و … . وقتی خلای اطلاعاتی پیش بیاید، مردم برای پاسخیابی به پرسشها، تسکین نگرانی و اضطراب، و یا هم خوشکردن دل ناشادشان موقتاً به شایعه پناه میبرند. اکثر آنان میدانند که آنچه میگویند و یا میشنوند در حد شایعه است و راست و دروغ آن روشن نیست؛ اما چون در خلای اطلاعاتی بهسر میبرند، تا زمانی که معلومات واقعی همهگانی شود، نه تنها به آن اعتنا میکنند، بلکه به پخش آن در سطح وسیعتر یاری میرسانند. به این دلیل، گاهی شایعه میتواند به مراتب ویرانگرتر از خبر واقعی باشد و بحران موجود در جامعه را عمیقتر و فاجعهبارتر کند. یعنی، شایعه که خود زاده یک جامعه بسته و بحرانزده است، منجر به تعمیق و تشدید بحران میشود.
به باور جامعهشناسان، شایعه سه انگیزه دارد: ترس، امید و نفرت. در یک جامعه بحرانزده، بسته و غیرنرمال، میزان ترس و نفرت از پدیدهها، جریانها و افراد بیشتر از هر چیزی است و همزمان امیدبستن به دگرگون شدن این پدیدهها، جریانها و افراد نیز به همان میزان وجود دارد. انسانهای نگران، مضطرب، درمانده و بدروزگار هر قدر که بیشتر از بقیه انسانها درگیر ترس و نفرتند، در همان حد توهمزده و دلبسته امیدهای واهی هستند. این سه عامل با شایعه پیوند دیالکتیکی دارند: ترس، امید و نفرت در عین حال که انگیزههای پیدایش شایعهاند، از شایعه تأثیرپذیر میشوند، و هر شایعهای سبب ترس، نفرت و امید واهی بیشتری در میان مردم میگردد. به بیان دیگر، این سه عامل در حالی که موجب پیدایش شایعه میشوند، شایعه هم آنها را بازتولید میکند.
چون افغانستان کمتر سرزمین امید بوده و کسانی که با وعده برگرداندن امید به مردم روی کار آمدهاند، کاری برای زدودن ناامیدی نکردهاند و برعکس، به یأس و تیرهبختی مردم بیشتر دامن زدهاند، پس ترس، نفرت و امید کاذب بیش از عناصر مثبت و دلگرمکننده در آن حضور دارند و از مردم قربانی میگیرند. از زمان روی کارآمدن رژیم طالبان تا کنون که نزدیک به سه سال میگذرد، موج نارضایتی مردم از این رژیم رو به افزایش است، و افغانستان یکی از سختترین و فاجعهبارترین دورههایش را سپری میکند. رژیم طالبانی که بیش از هر چیز دیگری رژیم ترس است و با عملکردهای فاشیستی، فوق ارتجاعی و بدویاش در کار بازتولید نفرت دست همه رژیمهای بسته و سرکوبگر را از پشت بسته است، بیش از هر رژیم سیاسی دیگری در افغانستان به امنیت روانی مردم آسیب زده و اضطراب آفریده است.
ما در یک جامعه دلواپس و نگران زندهگی میکنیم. هنوز چشمانداز روشنی از اینکه افغانستان خانه امید درازمدت برای همهگان باشد، وجود ندارد. ناامنی و اضطراب بیشتر از هر پدیده دیگر در ذهن و زمان شهروندان افغانستان نهادینه شده و ترس از بدترشدن وضعیت همواره آنان را آزار داده است. جامعهای که امنیت روانی نداشته باشد، مردمش به دنبال دلخوشیهای روزانه میگردند تا غم غلط کنند؛ شایعه یکی از این دلخوشیهاست. شایعه یک پدیده اجتماعی است و از پایه مادی برخوردار است. وقتی مردم از شایعه مرگ یک زمامدار خوشحال میشوند، به این معناست که آنان از کارکرد وی راضی نیستند و میخواهند در حد شایعه هم که شده از شر او رهایی یابند. وقتی قادر به تغییر واقعیت بد نباشید، برای رهایی از وضعیت درماندهای که دچار آن شدهاید، دست به هر کاری میزنید، حتا احمقانهترین کارها.
شایعهها همه دروغ نیست و گاهی واقعیتی است که هنوز کاملاً به وقوع نپیوسته و دارد رخ میدهد. شایعه چنین رویدادی چند ساعت یا چند روز پیش از بروز آن پخش میشود و سپس میبینیم که رویداد مورد نظر چهره واقعی به خود میگیرد. پیش از سقوط کابل به دست طالبان، شایعهای همه را نگران و آشفته کرد که جنگجویان این گروه وارد فلان منطقه شهر کابل شده و در حال تصرف بقیه ساحات این شهر هستند، در حالی که وقتی به مناطق یادشده سر میزدید نشانی از طالبان نبود و مردم بهگونه عادی مشغول کاروبار روزانه خودشان بودند. اما چند ساعت بعد همین شایعه به واقعیت بدل شد. طالبان پس از فرار اشرف غنی وارد شهر کابل شدند و قدرت را بهدست گرفتند. البته تمام شایعهها این گونه واقعی نمیشود. بیشتر شایعهها دروغ از آب درمیآید و یا هم مبهم باقی مانده و سرانجام ناپدید میشود.