چادر گاچ سفیدرنگ را روی موهای کوتاه موجدار خاکستریاش جابهجا میکند. گوشوارههای نقرهای او که فیروزهنشان است، از زیر چادرش به چشم میخورد. با اشاره چشمان نافذش، که افقهای فراوانی از زندهگی را درنوردیده است، دو تن از دخترانی که همراهش هستند، از اتاق بیرون میروند. با بسته شدن دروازه اتاق، مرا به سمت خودش دعوت میکند تا نزدیکش شوم. میگوید گوشهایش گِرنگ شده و بهسختی میتواند صداهایی که در اطرافش پخش میشود را بشنود و به مشکل میتواند از کلمههایی که میشنود، جمله منظم و پیام درستی را دریافت کند. نزدیکش میروم و پس از سلام و احترام، به خاطر همه سالهایی که با متانت و شرافت شغل معلمی را به پیش برده است برایش خسته نباشید میگویم. او نیز با مهری که در پیشانیاش نقش میبندد، برایم خوش آمد میگوید.
استاد شکیلا، زنی پخته و کهنسال است. وی نزدیک به 30 سال از عمر خود را به شغل معلمی گذرانده است. زمانی که نوزدهساله بوده، در زمان حکومت محمدداوود، تحصیلات مسلکی خود را در دارالمعلمین ولایت بلخ در رشته تاریخ ادامه میدهد. پس از پایان تحصیلات، بهعنوان معلم مسلکی شروع به تدریس مضمون تاریخ میکند. در گذار و تغییر و تبدیل حاکمان که به گفته استاد شکیلا به مثل چشم برهم زدنی میگذشت، تا ختم دوران حکومت داکتر نجیب، وی به تدریس ادامه میدهد. با رویکارآمدن مجاهدین و به تعقیب آن دوره اول حاکمیت طالبان، که با مسدود شدن مکتبها به روی دختران همراه بود، او نیز خانهنشین میشود؛ ولی مخفیانه هرازگاهی، یک تعداد دختران را در خانهاش آموزش میدهد. پس از کوچ کردن استاد شکیلا و خانوادهاش از بلخ، آن صنف کوچک درسی هم به پایان میرسد.
دو سال پس از رویکارآمدن حکومت جمهوری در کشور، استاد شکیلا از طریق بستهای خدمتی، دوباره شروع به تدریس میکند. وی میگوید: «در دوران جمهوریت بسیار بهسختی صاحب وظیفه شدم. با آنکه استاد تحصیلیافته و باتجربه در رشته خود بودم، ولی صاحب اسناد نبودم؛ چون در جریان کوچکشی از بلخ، اسنادم مفقود شده بود. نزدیک به دو سال سرگردانی کشیدم تا توانستم دیپلوم المثنا برای خود تهیه کنم و به صفت معلم رسمی دوباره مقرر شوم.»
از آنجایی که استاد شکیلا بهطور مستقیم شاهد تغییر چند نظام در کشور بوده و رشته تحصیلی و مسلکیاش نیز تاریخ است، از او در مورد تفاوت تعلیمات دختران در حکومتهای پیشین و اکنون میپرسم. میگوید: «درس خواندن دختران در این سرزمین از گذشته مرسوم و مروج بوده است. خانوادهها به تعلیم دختران، برابر تعلیم بچههایشان اهمیت میدادند، هر وقت. از زمان امیر شیرعلی خان که اساس مکتب عصری را گذاشت، تا دوران حبیبالله خان و بالاخره در عصر امانیه، که بهطور اختصاصی مکتب دختران زیر نام عصمت باز شد، و چه هم در زمان حکومت ظاهر شاه، داوود خان و داکتر نجیب. مردم این سرزمین علمدوست هستند و درس و تعلیم را برای همه میخواهند، چه دختر باشد چه پسر، چه خان باشد، چه غریب. اینکه در دوران دیروز و امروز طالبان دختران از درس خود پس ماندهاند، به خاطر فکر تاریک و خودخواهانه بادارهایشان است که روادار نیستند این مردم به جایی برسند. روادار نیستند که خوشی مردم را ببینند. خانهای که در آن دختر خانواده و خانم خانواده دق و دلتنگ باشد، بیسواد باشد، بیمضمون باشد، آن خانه تاریک است. خانه تاریک هم آهستهآهسته جامعه را سياه کرده و روز روشن مردم، مثل شام تار میشود.»
تا زمان رویکارآمدن حکومت طالبان، شکیلا مضمون تاریخ دوره لیسه را تدریس میکند؛ ولی پس از آن، با بسته شدن مکتب به روی دختران بالاتر از صنف ششم، وی نیز به سن تقاعدی میرسد. اما پس از طولانی شدن کارهای اداری و ورقبازیهای آن، آوازه لغو شدن پرداخت معاش متقاعدان همهجا پخش و در نهایت این اعلام رسمی میشود. پس از شنیدن رسمی شدن این خبر، شکیلا دچار حملههای عصبی میشود و در نتیجه، گوش راست وی چهل درصد و گوش چپش نود درصد شنواییاش را از دست میدهد. شکیلا میگوید: «خبر بند شدن معاش متقاعدان، سختتر از تحمل سالها فشار معلمی و تدریس برایم بود.» بعد در حالی که قطرههای اشکش را با گوشه چادرش پاک میکند، ادامه میدهد: «در تمام عمر معلمیام، چشمهایم را بستم به روی هر گونه امتیاز و معاش بلند. چیزی را که در ذهن اندوخته و آموخته بودم، تا حد توان به دختران این سرزمین آموختاندم. تنها به این امید که در پایان عمر و پسپیری، دستم پیش کسی دراز نماند و چشم به راه و منتظر نمانم.»
استاد شکیلا تصویری از یک زن قوی و پرنور است. او با وجود ضعف و تکلیفی که دچارش شده، باز هم ایستاده و استوار زندهگی میکند. او زنی است پر از نیروی رهایی و ایستادهگی. شاید همین قوی بودن و همین عادت به استقامتش بوده که تحمل لغو شدن حقوق بازنشستهگی در همان آغازی که او بازنشسته میشود، برایش ناگوار و تلخ تمام شده است. شکیلا یک زن از هزاران زنی است که با لغو شدن پرداخت حقوق بازنشستهگی از سوی طالبان، در وضعیت بد اقتصادی قرار گرفتهاند.