حدود سه سال از تسلط گروه طالبان بر افغانستان میگذرد و تعامل با این گروه هنوز یکی از جنجالیترین بحثهاست.
یکی از محلات نزاع، راهکار تعامل با طالبان و بهویژه سلسلهنشستهایی است که به ابتکار سازمان ملل متحد در دوحه برگزار میشود. در حالی که نشست دوم این روند در ماه فبروری 2024 بدون حضور گروه طالبان و با اشتراک چند تن از نمایندهگان جامعه مدنی افغانستان برگزار شد، در نشست سوم دوحه در ماه جون/جولای سال روان تنها از نمایندهگان طالبان دعوت شده و آجندای مجلس نیز به خواست این گروه طرح شده است.
نحوه برخورد دنیا با افغانستان که سلسلهنشستهای دوحه نشانهای از آن است، بیانگر یک واقعیت است: اینکه قطبیسازی تعامل در کوتاهمدت غیرواقعبینانه است؛ به این معنا که تلاش برای حذف طیف وسیع بازیگران افغانستان از میدان سیاست و یا مخالفت تمامعیار با تعامل جهان با گروه طالبان هر دو عملی نیست. در آینده نیز ممکن است مجالس بینالمللی با حضور انحصاری طالبان و یا با اشتراک انحصاری نمایندهگان جامعه مدنی ادامه یابد. بنابراین، مهم است تا عمیقتر، هوشمندانهتر و فراتر از دوحه سوم وارد گفتوگو با همدیگر و جامعه جهانی شویم.
آن عده نخبهگان افغانستان که مخالف سیاستهای گروه طالبان هستند، در موضوع تعامل عمدتاً به دو دسته تقسیم شدهاند: دسته اول در جستوجوی «تاثیر» بالای رفتار گروه حاکم و دسته دوم به دنبال «تغییر» رژیم است. اولی، تعامل جهان با گروه طالبان را ابزار مناسب برای اثرگذاری میپندارد و برعکس گروه دوم نهتنها این راهکار را غیرموثر میداند، بلکه آن را وسیلهای برای تقویت گروه طالبان میبیند.
در سطح کلان ادعای هر دو دسته حفظ منافع مردم افغانستان است. اگر واقعاً منافع مردم عام مد نظر باشد، باید در جستوجوی نقطه وصل میان نخبهگان افغانستان مقیم در داخل و خارج از کشور شد. واژه «نخبهگان» شامل جامعه مدنی، نخبهگان علمی، جامعه دیپلماتیک، سیاستمداران و سایر گروههای بانفوذ میشود.
در این مقاله، نویسنده بحث تعامل را از قطبیسازی خارج ساخته و راهکار عملی با هدف ایجاد نقطه وصل میان نخبهگان افغانستان را ارایه میدهد.
برای دستیابی به این هدف، نیاز است نخست هر دو رویکرد یادشده بهگونه عمیقتر مورد ارزیابی قرار گیرند.
رویکرد «تاثیر»
چند هفته از آمدن طالبان در کابل نگذشته بود که بحث اثرگذاری بالای آنها از جانب خارجیها و عدهای از نخبهگان افغانستان طرح شد. اثرگذاری به معنای نفوذ روی رفتار طالبان به هدف اصلاح است. این بازیگران داخلی و بیرونی استدلال میکردند که تعامل راهی است به سوی نفوذ بالای گروه حاکم فعلی افغانستان. از جانبی هم سازمان ملل متحد وضعیت بشری افغانستان را بیپیشینه توصیف کرد و مددرسانی به مردم آسیبپذیر را مهمترین دلیل تعامل دانست.
کشورها برای اعمال نفوذ از یک سلسله ابزارهایی استفاده میکنند که آنها را به نوبت و با درنظرداشت موضوعات خاص طی سه سال گذشته در رابطه با افغانستان به کار بردهاند. گفتوگوی مستقیم دیپلماتیک، ارسال میانجی از کشورهای مسلمان بهویژه علما، ارایه استدلال دینی، ابراز احساسات، توصیههای اخلاقی و صدور اعلامیه و قطعنامه از جمله اسبابی بوده که مورد استفاده قرار گرفتهاند. علاوه بر آن، کشورهای جهان مخصوصا ایالات متحده امریکا به تاکتیک «عمل متقابل» نیز روی آورد. این کشورها بدین باور بودند که اگر امتیاز بدهند، گروه طالبان نیز در مقابل چیزی خواهد داد. بر این اساس، کمکهای مالی به افغانستان تحت تسلط طالبان آغاز شد و هنوز ادامه دارد و اینک از جدیت تعزیرات بالای طالبان نیز کاسته شده است، چنانچه بارها به افرادی که شامل فهرستهای سیاه از جمله فهرست 1988 هستند، جواز سفر داده شده است.
در تعیین روابط دنیا با طالبان در واقعیت امر هدف وسیله را توجیه کرده است. بازیگران مختلف در منطقه و کشورهای دورتر به شمول غربیها به دلایل گوناگون وارد تعامل با طالبان میشوند، از جمله جمعآوری اطلاعات استخباراتی در مورد رژیم حاکم، ترصد بالای فعالیت گروههای القاعده و داعش، رهایی گروگانهای خارجی، رقابتهای ژیوپولوتیک و در آخر فهرست اولویتها، موضوعات حقوق بشر و حقوق زنان نیز بهطور تزیینی قرار دارند.
طرفداران رویکرد تاثیر، باید به یک سوال ابتدایی ولی مهم براساس شواهد ملموس پاسخ بدهند: اولویتهای مردم افغانستان کدامهایند و تا اکنون دستاورد تعامل با طالبان در رابطه به اولویتهای مردم افغانستان چه بوده است؟
رویکرد «تغییر»
عمدهترین تفاوت میان طرفداران «تغییر» نسبت به طرفداران «تاثیر» این است که اولی بستر سیاسی و حکومتداری را اولویت میدهد، ولی دومی بالای موضوعات عاجلی مانند وضعیت بشری تاکید میکند. هر چند در اصل این دو نکته مورد تاکید هر دو گروه، در تضاد باهم نیستند، اما چنین اولویتبندیهایی پیامدهای جدی سیاسی دارد.
طرفداران «تغییر» هراس دارند که رژیم طالبان با غنیمت دانستن فرصت پیشآمده، وضعیت بشری در کشور و بیاعتنایی جهان، قدرت خود را محکمتر و بحرانهای جاری را دایمی بسازند. طرفداران این رویکرد بدین باورند که گروه طالبان تا زمانی به گفتوگو حاضر نخواهد شد که در قدرت طرفها توازن ایجاد نشود. منظور از قدرت در اینجا کنترل بر جغرافیای کشور، دسترسی به عواید و منابع مالی، امکانات نظامی و اداره نهادهای حکومتی است. نویسنده چگونهگی ایجاد شرایط برای گفتوگوهای سیاسی را در مقاله جداگانهای به تفصیل شرح داده است.
برای ایجاد تغییر، طرفداران این رویکرد سه ابزار را در دست دارند:
اول، انسجام مردمی: به هر اندازهای که فشار، محدودیت و سختگیری از جانب طالبان بیشتر میشود، به همان اندازه برای انسجام بیشتر نیاز احساس میشود. در پهلوی وضعیت اقتصادی وخیم در کشور، ظلم روزافزون رژیم حاکم، تنفر مردم از این گروه را به مرور زمان افزونتر میسازد. ظلم برای مبارزه هم انگیزه میدهد و هم هیزم آن را فراهم میکند.
دوم، دادخواهی در سطح جهانی: تعداد زیادی از مخالفان گروه طالبان فعلا در پایتختهای کشورهای قدرتمند دنیا به سر میبرند. این امر باعث شده است تا آنها دسترسی بیپیشینهای به مردم و رهبران دنیا داشته باشند. بهگونه مثال، در سه سال گذشته زنان افغانستان تنها کسانی بودند که در نشستهای مهم شورای امنیت سازمان ملل متحد اشتراک و سخنرانی کردند. به همین ترتیب، زنان، مجالس منظم با اتحادیه اروپا و بهطور مستقیم با کشورهای عضو این سازمان نیز داشتهاند. در هر مجلس و سخنرانی، آنها وضعیت بد زندهگی زنان در افغانستان را مطرح و برای بهبود آن دادخواهی کردهاند.
سوم، مبارزه نظامی: براساس گزارشهای سازمان ملل متحد (یوناما) مخالفان گروه طالبان بهطور خاص جبهه آزادی افغانستان با استفاده از ابزار نظامی نیز به ایجاد درد سر برای رژیم حاکم آغاز کردهاند. اگر چه گروههای نظامی در حال حاضر با چالشهای جدی مواجهاند، اما هدف آنها نه راهاندازی عملیات گسترده نظامی بلکه داغ نگه داشتن تنور مبارزه با طالبان است. در صورت دوام بحران سیاسی و سایر بحرانهای کنونی، بعید نخواهد بود که مردم تحت ستم به این آدرسها بیشتر از پیش رجوع کنند.
نقطه وصل احتمالی طرفداران و مخالفان تعامل
طرفداران و مخالفان راهکار تعامل، هر یک موضع خود را برحق و عملکرد جانب مقابل را نهتنها غیرواقعبینانه، بلکه به ضرر مردم افغانستان میداند. اگر این دو جناح بزرگ واقعا نیت حمایت از منافع مردم عام را دارند، پس باید در جستوجوی دریافت زمینه مشترک شوند. در این صورت به نیازمندیهای فوری مردم، مانند کمکهای بشردوستانه و همچنان به بحران سیاسی و طولانیمدت نیز رسیدهگی خواهد شد.
برای ایجاد فضای گفتوگوی سازنده باید فراتر از موضعگیری تاکتیکی بر منافع طولانیمدت خود و دیگران تاکید شود. تعامل مطلق با طالبان با هزینه حذف دیگران قابل دوام نبوده و در عین حال نفی کردن نقش گروه حاکم در کوتاهمدت عملی نیست.
تامین منافع همه جناحهای افغانستان نیازمند این است تا راهکار فعلی «طالبانمحور» جهان به یک راهکار «افغانستانشمول» تبدیل شود.
این درست است که رهبری نهادهای حکومت افغانستان در حال حاضر در کنترل طالبان است، اما در افغانستان مانند هر کشور دیگری تنها یک گروه نه، بلکه بازیگران مختلف وجود دارند. جامعه مدنی، بزرگان اقوام، جریانهای سیاسی، حرکتهای اجتماعی، رسانهها و جامعه اکادمیک کشور مقیم در داخل و خارج از افغانستان هر کدام نقش خاصی را در جامعه ایفا میکند و نمیتوان نقش آنها را نادیده گرفت. به رغم تهدیدات امنیتی از جانب گروه طالبان، اقشار مختلف جامعه مانند گذشته خواهان ارتباط مستقیم با جامعه جهانیاند. با درنظرداشت غایت امر، تعامل با این بازیگران احتمالا مهمتر از تعامل با گروه طالبان است.
بازیگران دیگر کیهایند؟
در سه سال اخیر تحقیقات منظم راجع به بازیگران افغانستان صورت گرفته است و جامعه جهانی میتواند از این مطالعات برای شناسایی شرکای خود در افغانستان استفاده کند. بهطور مثال تحقیقی که بهشکل مشترک از طرف انستیتوت کراک برای مطالعات جهانی صلح و یک نهاد داخلی به نام ابتکار صلح افغانستان انجام یافته، نشان میدهد که حدود 64 گروه سیاسی و اجتماعی در افغانستان فعالیت دارند و تعداد زیادی از آنها در سه سال اخیر ظهور کردهاند. نکته قابل اهمیت این است که تمام این حرکتها در موارد مختلف میتوانند شرکای جامعه بینالمللی برای تعامل باشند.
در قسمت تعامل با سایر جریانها معمولا دو نگرانی مطرح است. نگرانی اول این است که مردم افغانستان از اکثر سیاستمداران و رهبران دوران جمهوریت خاطرات تلخ دارند. مردم رنجدیده و آزردهخاطر افغانستان کاملاً حقبهجانب هستند. همین مردم از گروه طالبان خاطرات تلختری دارند. اگر معیار تعامل، اعمال گروهها باشد، باید با تعداد زیادی از گروهها به شمول طالبان تعامل صورت نگیرد. در عوض باید تنها با زنان و جوانان کشور تعامل شود، در حالی که این طبقه یا در تصمیمگیریها دعوت نمیشوند و یا دارای نقش سمبولیک هستند.
اما معیار جهان برای تعامل، نفوذ بالفعل و یا نفوذ بالقوه در یک جغرافیا میان یک مردم است. گروه طالبان عملاً قدرت را در دست دارند، ولی تضمینی وجود ندارد که بتوانند آن را برای مدت طولانی حفظ کنند. اگر چنین اتفاقی بیفتد، بدین معناست که کسان دیگری ممکن است در آینده قدرت را بهصورت کامل و یا بهصورت قسمی به دست گیرند. در آن صورت، جهان تعامل با این گروهها را توجیه خواهد کرد. نکته قابل توجه این است: استدلالی که برمعیار «اعمال» تاکید دارد، با بحث تعامل بیربط است.
دوم، متفرق بودن حرکتهای سیاسی و اجتماعی کشور دلیل دیگری است که برای عدم تعامل با ایشان ذکر میشود. این درست است که وحدت کافی میان این حرکتها وجود ندارد، اما شماری از آنها پیشینه ایجاد ایتلاف و وحدت سیاسی را دارند. اساس جمهوریت را در بن اول ایتلاف احزاب تشکیل داد. در این اواخر، در آستانه نشست دوم دوحه در فبروری 2024 زمانی که سازمان ملل متحد آمادهگی نشان داد تا از جامعه مدنی دعوت کند، تعداد ایتلافهای سیاسی و اجتماعی بیشتر شد. با آنکه این جریانها منسجم نبودند، اما متفرق بودن آنها بهانهای است برای عدم تعامل با آنها.
نیروهای افغانستان از حرکتهای زنان تا اتحادیههای جامعه مدنی و ایتلافهای سیاسی نشاندهنده این است که ظرفیت همکاری میان گروههای بانفوذ افغانستان وجود دارد. از مساله حقوق بشر تا شکل حکومت آینده، از بحران بشری تا مبارزه با تروریسم، در همه این موارد نیاز است تا بیشتر از یک گروه در گفتوگو با جامعه جهانی شامل باشد. این باعث خواهد شد تا طیف وسیعی از مردم با جامعه جهانی همکاری کنند و برای حل بحرانهای جاری دیدگاههای متنوع شامل باشد.
جمعبندی بحث
اکنون این موضوع پذیرفته شده است که گروه طالبان حکومت را تصرف کرده است، اما دانش و توان حکومتداری ندارد. علاوه بر آن، گروه طالبان در فهرستهای مختلف تعزیرات از جانب سازمانهای بینالمللی به شمول سازمان ملل متحد قرار دارد که ـ با وجود راهکار تعامل ـ مراودات مالی را با آنها بهطور چشمگیری زمانگیر و حتا در مواردی ناممکن ساخته است. گروه حاکم همچنان نماینده مردم افغانستان نیست، بلکه تنها از خود نمایندهگی میکند.
با وجود این و به دلیل اینکه نهادهای حکومتی در حال حاضر در دست گروه طالبان است، کشورهای جهان بنا بر منافعشان هر کدام با این گروه در تعامل است و به نظر نمیرسد این امر بهزودی تغییر کند. خارجیها در تعامل با طالبان اهداف کوتاهمدت خود را در نظر دارند و در این زمینه برای مردم افغانستان توضیحات مبهم ارایه میکنند و یا هم بر اهداف درجه دوم و درجه سوم تاکید میکنند، هر چند حتا در رسیدن به هر یک این اهداف نیز ناکام بودهاند؛ مانند حمایت از تلاشها برای تامین حقوق زنان و یا بهبود وضعیت اقتصادی مردم.
با این حال، نفی تعامل بهصورت مطلق هر چند به لحاظ ارزشی بااهمیت است، ولی از لحاظ عملی سودی نخواهد داشت؛ زیرا کشورها الزاماً براساس اصول و منافع مردم افغانستان نه، بلکه براساس محاسبات سیاستهای داخلی و خارجی خود راهکارشان نسبت به افغانستان و بازیگران آن را تعیین میکنند.
اما اگر بحث تاثیرات تعامل روی سرنوشت مردم افغانستان را در نظر بگیریم، برای اینکه تعامل موثرتر شود، باید دایره آن وسیعتر شود. برای رسیدن به این هدف، لازم است راهکار «طالبانمحور» جای خود را به یک راهکار «افغانستانشمول» عوض کند. چنین روشی در درازمدت به زیان کشورهای بیرونی نبوده و به نفع افغانستان نیز است.