در مسیر رفتوآمد به مدرسه تازهتاسیس، چندین بار آزارواذیت قرار میگیرد. البته کسی به بدن سراپاسیاه پوشیدهاش دستدرازی نمیکند و کسی به شنگ روسریاش هم دست نمیزند؛ اما شماره انداختن، اشاره کردن به اندام جنسی، حرفهای با محتوای جنسی، بیان تخیل جنسی و تعریف و تمجید از بدن زنانه از آزارواذیتهایی است که چندین بار با آن مواجه شده و مجبور به تحملش شده است. آزارواذیت خیابانی در شهر کوچکی که او زندهگی میکند، بهندرت اتفاق میافتد؛ چون تقریبا همه یکدیگر را میشناسند و کسی خطر آزار دادن را در چنین مکانی به جان نمیخرد. اما از مدتی که مدرسه تازهتاسیس در منطقه نویده ایجاد شده، این آزارواذیتها هم افزایش یافته است، طوری که او پس از دو هفته رفتن به مدرسه، از هفته سوم مورد آزارواذیت خیابانی قرار گرفته است.
نویده (اسم مستعار) سه سال است که از رفتن به دانشگاه بازمانده است. بهتازهگی تصمیم گرفته بود که به مدرسه برود و در آنجا هم دوستانش را ببیند و هم چیزی یاد بگیرد؛ اما با رفتن به مدرسه، چشم گرگان گرسنه زیادی دنبالش میدوند. شاید او تنها دختری نیست که در آن مسیر چنین چیزی را تجربه کرده است. نویده میگوید: «من سراپا سیاهپوش هستم. چپن بدننما نمیپوشم و حتا دستکش سیاه میپوشم و غالبا بوتهایم هم سیاه میباشد.» نویده پس از دو بار تجربه آزارواذیت خیابانی، حتا چشمهایش را هم با پرده میپوشاند: «اول توصیف از چشمهایم شروع شد. خودم هم ندانستم که مرا میگویند تا اینکه تکرار کردند! بعد شنیدن آن رویمال پوشیدم.»
تکه سیاه جاندار که راه میرود، چطور ممکن است شهوت مردی را برانگیزاند؟ نویده هر قدر پوشیدهتر و سربهزیرتر میشود، شیوه و محتوای آزارها هم جنسیتر و بدتر میشود. او چنین میگوید: «اول از چشم و ابرو میگفتند و مثل شاعرها شروع میکردند. من هم با اینکه بدم میآمد، جدی نگرفته و تندتند قدم میزدم تا زود به کوچهگک خودمان برسم؛ اما دیدم که چیزهای دیگری به زبان آوردند. گویا فقط من پیششان لخت و لچ هستم و آنها کل جانم را تماشا دارند.» حرفهایی که نویده شنیده است، بسیار زننده و رقتانگیز است، طوری که میگوید: «از گفتنشان میشرمم.»
پس از بالا گرفتن آزارواذیتها، نویده مجبور به تغییر مسیر میشود. او راه راست و مستقیم را گذاشته از مسیر دیگری میرود. البته از این هم میترسد که اگر روزی خانوادهاش در آن مسیر ببیندش، چه جوابی برای آنها بدهد. اما با تغییر مسیر هم از آزارواذیت خلاصی نمییابد. نویده میگوید: «راهم را که تغییر دادم، حرفهایشان کم شد. دیگر واضح چیزی گفته نتوانستند و به «هیش، ایسو و چش» و اشارهبازی رسید. اما پیش پایم کاغذ میانداختند.» وقتی میبینند که در جای دیگر نمیتوانند واضح تخیل جنسیشان را به زبان بیاورند، شروع به ورقاندازی پیش پای نویده میکنند. نویده حدس میزند که در آن ورقها شماره تماس خود را مینوشتند.
با گذشت سه هفته و دوام آوردن در چنان وضعیت، نویده نهتنها آرامش روح و روانش را از دست میدهد که ترس وجودش را فرا میگیرد؛ ترس از واکنش و عدم حمایت خانواده، ترس از حرف مردم و ترس از دست دادن اجازه بیرون شدن از خانه و بسیار ترسهای دیگر. «اگر از چادرم را کَش کنند چه؟ اگه فامیلم بداند، با من چه خواهد کرد؟ اگر دیگر مرا بیرون از خانه نگذارند چه؟ اگر کدام آدم شناخته ببیند و همهجا حرف ناحق پخش کند چه؟ این تمام سوالاتی بود که مدام از خودم میکردم و وحشت میکردم.» دیگر صبر نویده لبریز میشود، تمام ترس را به جان خریده با کمی پنهانکاری به برادرانش قضیه را قصه میکند.
در جامعهای که همه کوزهها بر سر زن شکسته میشود و سیستمی هم در حمایت از زنان وجود ندارد، با رخ دادن اتفاقی که زن در آن تقصیری ندارد، راحتی، آرامش و حق گشتوگذار را از دست میدهد. پس از روزهای زیادی در ترس و وحشت، نویده نشانه کسانی را که آزارش داده، به برادرانش میدهد. پس از اندکی جستوجو معلوم میشود که آنها از افراد طالبان بودهاند! برای نویده پرسشبرانگیز است که چهطور گروهی که زنان را مجبور کرده چپن سیاه و چادری داشته باشند و مدام به بهانه «بداخلاقی» زنان را زندانی میسازد، خود دست به چنین کارهایی میزند! چه کسی از آنها سوال کرده و مورد بازخواست قرارشان میدهد؟ نویده میگوید: «وقتی به برادرانم قصه کردم، شانههایم سبک شد. به مجرد اینکه فهمیدم از افراد طالب بودند، ترسم زیاد شد و تصمیم گرفتم دیگر به مدرسه نروم. حالا با اینکه دیگر به مدرسه نمیروم، آرام هستم. شاید من تنها نیستم و بسیاری دیگر از دختران که به مدرسه میروند، هم چنین چیزی را تجربه کردهاند.»
زنان بسیاری در زندانهای طالبان به اتهام «بداخلاقی» در بند به سر میبرند. تعداد زیادی از این زنان بدون اینکه روند قانونی را طی کرده باشند یا محکمه شده باشند، مستقیم دستگیر و به زندان افگنده شدهاند. معلوم هم نیست که این «بداخلاقی» که طالبان بر آن میکوبند، دقیقا چه تعریفی از آن دارند و با چه سندی اتهامهایشان را ثابت میسازند. دور از تصور نیست که شاید خودشان گاهی برای کشاندن زنان به زندان و سوءاستفاده از وضعیت آنان در آنجا، دست به چشمچرانی بزنند تا بعد زن را محکوم کنند. به نظر نویده، اگر در داماندازیهای طالبان فریب میخورد، شاید امروز در زندان بود: «بدون شک که طالبان میخواهند بهانهای پیدا کنند تا ما زنها را به خانه برانند و یا زندانی کنند. شاید اگر شمارهشان را از زمین برمیداشتم، اگر فریبشان را میخوردم، حالا به همه بداخلاق معرفی شده بودم و جایم هم زندان بود.»