احمد ظاهر به همان پیمانه که اشعار کلاسیک فارسی را در آهنگهایش خوانده، به شعر معاصر و یا شعر نو و ترانه هم توجه خاصی داشته است. او از لابهلای مجلاتی که از ایران به کابل میآمد، شعرهای شاعرانی چون فروغ فرخزاد، رهی معیری، سیمین بهبهانی و شماری دیگر را انتخاب کرده و رویش طرزهای زیبایی میساخت و میخواند. اگر هم میشنید که فلان آهنگساز آهنگی را براساس شعری ساخته که طرز و یا شعرش قشنگ است و ظرافت دارد، به هر قیمتی که میشد آن آهنگ را از آهنگساز میگرفت، موسیقیاش را تنظیم میکرد و میخواند. به همین سبب است که برخی از آهنگهای از قبل خواندهشده را بازخوانی کرده است. یکی از آنها آهنگ «امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم» است که استاد شاهولی ولی ترانهساز آن را براساس شعر بهادر یگانه، ترانهسرای معاصر ایران، ساخته بود. قرار بود این آهنگ را استاد الفت آهنگ در رادیو افغانستان ثبت کند، ولی احمد ظاهر با شنیدن طرز و شعر آن، نزد استاد الفت آهنگ رفت و از ثبت آهنگ جلوگیری کرد تا خودش آن را بخواند. او هزینه قرارداد را نیز پرداخت.
البته احمد ظاهر قبلاً هم شعری را از بهادر یگانه خوانده بود. بهادر یگانه برای اکثر خوانندههای موسیقی سنتی ایران تصنیف ساخته بود و شهرت بلندی در موسیقی سنتی ایران داشت.
تلاش و زحمات احمد ظاهر در برقراری روابط با برخی ترانهسرایان و شاعران معاصر کشور هم بیثمر نبود. همیشه تلاش میکرد با شاعران رابطه برقرار کند تا کارهای مشترکی را در حوزه کارش انجام دهد. با استاد ترانهساز، احمدشاه اظهر فیضانی، ضیا قاریزاده (کبوتر)، عبدالاحمد ادا، ناصر طهوری، و دهها شاعر و ترانهسرای دیگر دوست بود و کارهای ارزشمندی را در موسیقی افغانستان انجام دادند که تا امروز شنیده میشود. اگر نه همین شاعران و ترانهسراها در اختیار دیگر خوانندهها هم قرار داشتند.
در مواردی هم از برخی شاعران، تنها یک شعر را خوانده است که اگر تمام اشعار آن شاعر را مطالعه کنیم، درمییابیم که همان یک کار قشنگ دارد که به درد موسیقی میخورد، مثل شعر «کیستم من رهنورد آواره و دیوانهای». شاعر این شعر کریم شیون، از دوستان نزدیک احمد ظاهر است. و یا هم شعر «ای به دیدهام تاریک ماه آسمان بیتو» از مرحوم عبدالحی آرینپور، یکی از این شاعران که تنها یک شعرش در موسیقی و صدای احمد ظاهر راه پیدا کرده است.
شعر «سرود مهتاب» از مرحوم محمدیونس سرخابی و یا «یونس اوزبیک» است. این شعر با این بیتش در میان علاقهمندان احمد ظاهر شهرت دارد:
«حسنت رباید آبوتاب از آفتاب ای ماهتاب/برکن سحابی چون نقاب ای باحجاب ای ماهتاب»
این شعر را استاد حفیظالله خیال در سال ۱۹۶۰ میلادی آهنگ ساخت و در رادیو افغانستان به صدای خودش ثبت کرد. چند سالی که از ثبت این آهنگ گذشت، احمد ظاهر آن را با موسیقی و تنظیم جدید در یکی از نوارهایش ثبت کرد که به آهنگ جان تازهای بخشید. احمد ظاهر با محمدیونس سرخابی رفاقت دیرینه داشت و گاهگاهی با استاد فضلاحمد نینواز به منزل مرحوم سرخابی میرفتند و نشست و برخاستهایی داشتند. منزل مرحوم سرخابی درست روبهروی خانه پدری احمد ظاهر در چهارراهی انصاری قرار داشت.
در یکی از روزها قرار شد احمد ظاهر یکی از شعرهای مرحوم سرخابی را بخواند. انتخاب احمد ظاهر تنها همین شعر «سرود مهتاب» بود؛ شعری که انگار بیتبیتش با تحریرهای موسیقی و همین طرزی که روی آن ساخته شده به دنیا آمده است. منزل مرحوم محمدیونس سرخابی پاتوق هنرمندان، روشنفکران و مشروطهخواهان معاصر بود. در و دیوارش با مبارزات و خاطرات میمنهگیها و مینگباشیها مزین شده بود؛ مردمانی که نسل در نسل طعم تلخ مبارزه و تبعید را چشیده بودند. از این رو برای احمد ظاهر و نینواز دوستداشتنی بود. بعدها مرحوم محمدیونس سرخابی مدتی را در مکروریان زندهگی کرد و در آنجا همسایه استاد محمدحسین سرآهنگ و استاد سرمست بود. کنشکا سرخابی، پسر کهتر مرحوم سرخابی، حضور استاد محمدحسین سرآهنگ را که شب بزمهای غزل برپا میکرد، به خاطر دارد و از دوستی و ارادت پدرش نسبت به استاد محمدحسین سرآهنگ یاد میکند.
محمدیونس سرخابی کی بود؟
میمنهگیها نامهای آشنا در حوزه هنر و سیاست هستند که با کارکردهایشان همهگان آشنایی دارند. عبدالباقی مینگباشی، پدر غلاممحمد میمنهگی، نقاش معروف کشور در زمان حکومت عبدالرحمان، نخستین کسی بود که از این دودمان سر بلند کرد و علیه سیاستهای نادرست عبدالرحمان شورید.
محمداکرم عثمان، نویسنده معروف که از دوستان نزدیک ایشان بود، در مجموعه داستان قحطسالی، داستانی را زیر نام «تبعیدی» نوشته است که ماجرای انتقال محمدیونس سرخابی از کابل به میمنه، زادگاه مادریاش، را به تصویر میکشد. او داستان را اینگونه آغاز میکند:
«موتر چكله باری سينهكش محمديونس را به سوی ميمنه میبرد. هنوز ساعات نخستين مسافرت بود. موتر از كوتل خيرخانه غُرغُرکنان راه سرازيری را میپيمايد و در سرك باريك و خوشآبوهوای «شمالی» قلنج میشكند و قدش را راست ميكند، گرد میتكاند و نفس تازه ميكند.
ولچک را از دستهای سرخابی گرفتهاند، اما پاهايش كماكان در زولانه است تا فرار نكند. موتر از چيزهای رنگارنگی پر است. پيپهای تيل خاك كه بايد به «تاله و برفک» برسند. بوجیهای بوره، چند تا اشتوپ كه معلوم بود متاع قابل انتقال دكانداری به يكی از دهات است. يك جوال «گر مغزی» و يك قفس بزرگ پر از مرغ و چوچه مرغ خسته و گرسنه كه با تكانهای موتر بر سر و صورت يكديگر میغلتند و سروصدایشان مخل اوقات مسافران میشود. دو نفر سپاهی ژوليده در راست و چپ يونس نشستهاند و از وضعشان برمیآید كه محافظان اويند. پيرمردی كه كنار دست يكی از سپاهیها نشسته است، آهسته از آن سپاهی میپرسد: بندی ره كجا میبری؟
سپاهی جواب میدهد: ميمنه.
باز میپرسد: چی كده؟ سر چی دستگير شده؟ دزدی كده يا قمار زده؟
سپاهی جواب میدهد: خوب خبر ندارم، ميگن كه مكتبیبچه است و حكومته بد و بيراه گفته.»
محمداکرم عثمان تمامی ماجرای تبعید شدن او را در این داستان کوتاه و مستند به زبان ساده بیان میکند. این سرنوشت تمامی سرخابیها و میمنهگیهاست. گاهی تبعید و گاهی هم نامهای خانوادهگیشان را عوض میکردند و آنها همواره علیه نابرابریهای اجتماعی اعتراض کردهاند. گفتنی است که محمدیونس سرخابی زمانی که دانشجوی دانشگاه سوربون در فرانسه بود، آنجا هم از سوی پولیس به دلیل اشتراک در یک تظاهرات دانشجویی بازداشت شده بود. شعر سرود ماهتاب او هنوز هم به کرات از حنجره هنرمند افسانهای افغانستان شنیده میشود. او یگانه شاعر ترکتبار است که شعرش را احمد ظاهر خوانده است.
ناگفته نباید گذاشت که این شعر توسط داکتر صادق فطرت ناشناش هم به زیبایی خاص بازخوانی شده است.