بهتازهگی نشریه «مطالعات سکولار» پژوهشی را درباره گسترش خداناباوری در چند کشور اسلامی از قبیل عربستان سعودی، ترکیه، تونس و الجزایر نشر کرده است. شاید نتایج این پژوهش برای عدهای از ناظران، حیرتآور و غافلگیرکننده باشد. برمبنای این پژوهش، درصد بالایی از ساکنان کشورهای یادشده به خداناباوری روی آوردهاند و این آمار در میان نسل نو و جوانان، بالاتر است. نویسندهگان این پژوهش، گسترش روزافزون بیاعتقادی به خدا در کشورهای اسلامی را «سونامی خاموش خداناباوری» نامیدهاند. البته آنها به این نکته اشاره کردهاند که بعضی از اصطلاحاتی که در این زمینه در کشورهای مسلمان بهکار برده میشود، تفاوتهایی از نظر معنا با فضای غربی آن دارد. این پژوهشگران این مساله را هم یادآور شدهاند که موضوع الحاد و خروج از اسلام، موضوعی است که ممکن است از لحاظ حقوقی پیامدهای خطرناکی داشته باشد و از این رهگذر احتمالاً بعضی از اشخاص حاضر نشوند از ترس مواجه شدن با سرنوشت تلخ، بیباوری خود را نسبت به عقاید رایج در جامعه آشکارا اعلام کنند.
اگرچه این پژوهش به افغانستان نپرداخته و ما بهصورت دقیق نمیدانیم چه تعداد از ساکنان این کشور با تعهدات و التزامات دینی خداحافظی کردهاند، اما قراین و شواهد حاکی از آن است که در این کشور نیز بیباوری نسبت به عقاید اسلامی و گریز از الزامات دینی، در مقایسه به مثلاً ده سال قبل، افزایش یافته است. شما اگر در جامعه افغانی زندهگی کنید و در عین حال اندکی کنجکاوی داشته باشید، افراد پرشماری را میبینید که در مجالس خودمانی نسبت به کلیت دین نقدهایی وارد میکنند و خدا را به آن معنای متعارفش بهرسمیت نمیشناسند، هرچند در تعاملات روزمره خود میکوشند طوری رفتار کنند که در معرض خطر واقع نشوند و کسی از سستدینی آنها آگاه نشود. در جامعههایی که تکثر و تنوع به رسمیت شناخته نشده باشد، اقلیتهای فکری ناگزیرند در خفا زندهگی کنند، چون همیشه خود را در خطر میبینند و ازاینرو تظاهر به همرنگی با جماعت میکنند.
رواج دینگریزی در جامعههای مسلمان و بهویژه در افغانستان، سوالاتی را بهوجود میآورد. یکی از آنها این است که چه عواملی به گریز عدهای از مردم و مخصوصاً شماری از جوانان از دین و عقاید دینی دامن زده است؟ روزانه ساکنان جامعه افغانی، حجم انبوهی از تبلیغات و ارشادات دینی را دریافت و از صبح تا شب، خواسته یا ناخواسته معلومات دینی را در ذهن خود ذخیره میکنند. در رادیوهای محلی تبلیغ و اندرز دینی همه روزه برای ساعتهای پیاپی جریان دارد. قسمت بزرگی از برنامههای تلویزیونها نیز به تشریح مسائل دینی و مباحث فقهی اختصاص یافته است. همچنین شبکههای اجتماعی افغانستان از سوی تبلیغگران دینی، بیمحابا مورد بمباران واقع میشود. ملاها از بلندگوهای مساجد، علاوه بر روزهای جمعه، در سایر روزهای هفته نیز مردم را به پایبندی به دین و شریعت فرا میخوانند. فرض بر آن است که حجم گسترده تبلیغات دینی سبب میشود که علاقهمندی مردم به دین و دینداری، بیشتر شود. این در حالی است که علاقه قلبی به ارزشهای دینی در مقایسه به آن زمانههایی که تبلیغ دینی در جامعه ما اینهمه گسترده و فراگیر نبود، نه تنها افزایش نیافته بلکه از قراین بر میآید که کاهش یافته است. این را با ملاک قرار دادن مشاهدات شخصی خود مینویسم.
طبعاً رواج گریز از دین در جامعه ما پدیده متکی به یک عامل نیست بلکه عاملهای گوناگونی در شکلگیری آن دخالت دارد و نیز عوامل بهوجودآورنده آن از یک کشور تا کشور دیگر تفاوت دارد. جهانی شدن، رشد و گسترش تکنولوژی ارتباطات و رشد سواد میتواند از جمله دلایل پدیدآورنده این وضعیت باشد. با اینحال، آنچه در خصوص وضعیت جامعه ما اهمیت بیشتری دارد، ناتوانی گفتمان دینی مسلط در پاسخگویی به مطالبات و نیازهای جوامع معاصر است. گفتمان دینی مسلط از آن جهت که خود را مالک حقیقت میشمارد و حقیقت را در انحصار خود میداند، هیچگاه تمایل نشان نداده که به نقدها گوش بسپارد و با توجه به این نقدها در رفتار خود تجدید نظر کرده و شکل و شیوه کارش را با ضرورتهای زمانه سازگار کند.
کافی است شما فقط چند ساعت را برای شنیدن، دیدن و خواندن محتواهایی که از سوی تبلیغگران دینی تولید میشود اختصاص دهید. با حجم عظیمی از موضوعات بیارزش و حرفهای بیهوده روبهرو میشوید و تعجب خواهید کرد که چرا این تبلیغگران دینی، این قدر تلاش و تقلا به خرج میدهند تا محتوای دینی نازل را در میان مردم پخش کنند و زمینه را برای منتقدان فراهم آورند تا دین را زیر پرسش ببرند و مورد انتقاد قرار دهند. آیا این افراد با مخالفان دین همدست و همپیمانند و قصد دارند به دینی که مدعی تبلیغ آن هستند ضربه بزنند؟ واقعیت تلخ آن است که شمار زیادی از این تبلیغگران، با بدیهیات زمانه خود ناآشنایند و از شعور و سواد لازم برای پرداختن به مسایلی که شاید سرنوشت میلیونها آدم با آن گره خورده، بیبهرهاند.
یکی از آنها یک ساعت از وقت رادیو را به سخن زدن از فضیلت ریش اختصاص میدهد و ریش را از ارکان اسلام میداند. دیگری مدعی میشود که در کشورهای بیرونی از ریش مالیات میگیرند و ما باید خوشحال باشیم که در سایه طالبان با چنین معضلی روبهرو نیستیم. او میافزاید که مسلمانان جهان به ما افتخار میکنند که توانستهایم ریشهای خود را نگه داریم و نتراشیم. شخص دیگری از همین قماش افراد، میوههای بهشت را برمیشمارد و ادعا میکند اولین میوهای که برای یک بهشتی در «آن دنیا» میآورند جگر ماهی است. نفر چهارمی روایتی را نقل میکند در مورد این که صحابه رسول خدا ادرار آن حضرت را مینوشیدند تا شفایاب و متبرک شوند و در این راه با هم مسابقه میدادند. شخص پنجمی چندین سال است که از رازورمز استنجا حرف میزند و هنوز فرمایشاتش تمام نشده است. آدم ششمی که برای طالبان فتوای کشتن بیگناهان را میداد و آن را در راستای ضربه زدن به دشمن، جایز میدانست و از این جهت، خون بیگناهان بیشماری بر گردن اوست، اما حالا که حکومت مورد نظرش مستقر شده، به تشویق مردم به خواندن نماز تهجد در شب و روزه گرفتن در روزهای دوشنبه و سهشنبه سرگرم است. و قس علیهذا.
آنانی که درد و دغدغه دینی دارند و تصور میکنند دینی که در اختیارشان قرار دارد سرمایه باارزش و گرانسنگ است و باید از آن محافظت صورت گیرد، باید بیش از هر چیز به این مساله توجه کنند که برای حضور معنادار یک دین در گستره جامعه، منتقدان دین به آن اندازه خطرناک نیستند که مدافعانی که دین را بهصورت ضعیف و کاریکاتوری عرضه میکنند و توهمات خود را بهنام دین رواج میدهند. حضور و فعالیت این گونه افراد در یک جامعه، عواقب ناخوشایندی برای دین دارد و چهره زشت و دلآزار از آن به نمایش میگذارد.
نکته قابل ذکر دیگر این است که شاید برای عدهای از تئوریسینهای اسلام سیاسی، استقرار حکومت طالبان در افغانستان، اتفاق فرخنده و مبارک تلقی شود و به گمان آنها زمینه را برای اعتلا و گسترش اسلام در سراسر جهان مساعد میکند. سید قطب میگفت که نوشتن هزاران کتاب و رساله راجع به مزایای اسلام و تأسیس صدها دانشگاه و مدرسه درجهیک در جهت تحکیم تئوریهای اسلام سیاسی، به اندازه استقرار نظام اسلامی در یک جزیره کوچکِ دورافتاده اهمیت و ارزش ندارد. از ظواهر امر پیداست که طالبان هم همین باور را دارند و فکر میکنند که کسب قدرت سیاسی، فرصت طلایی در جهت ترویج دین اسلام (خوانش مخصوص آنها از اسلام) برای آنها ایجاد کرده است. با اینحال، راست آن است که بازگشت طالبان به قدرت نه تنها کمکی برای تقویت دینداری نکرده بلکه چه بسا روند فاصلهگیری مردم از دین را تسریع بخشیده است.
طالبان از یکسو مدعی حکمرانی بهنام اسلام و تطبیق شریعت هستند و نظام خود را یگانه نظام اسلامی در کل جهان میدانند، اما از جهت دیگر، فضای اختناقآلود ایجاد کردهاند و آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی را به کلی از بین بردهاند، زنان را از جامعه راندهاند، صدای استادان دانشگاه، معلمان مکتبها و نخبهگان فکری را خاموش، مخالفان سیاسی خود را تعقیب، زندانی و شکنجه کردهاند. هر کار غلطی که طالب مرتکب میشوند به پای دین نوشته میشود و صورت دین را غبارآلود میکند. مقصود آن که طالبان الگوی خوشایند و قابل قبولی از حکومتداری عرضه نکردهاند که باعث شود مردم مجذوب دین و معنویت شوند.
جمهوری اسلامی در همسایهگی ما قرار دارد. بیشتر از چهل سال است که برای تقویت و گسترش ایدئولوژی مورد نظر خود در میان ایرانیان کوشش میکند، اما تا کنون موفقیتی بهدست نیاورده است. تجارب آشکار کرده که دستیابی دین به قدرت سیاسی، آن را از محتوا خالی میکند و در درازمدت حضور آن را در جامعه به مخاطره میاندازد. یکی از پیامدهای فوری سیاستزده شدن دین این است که دین از چشم مردم میافتد و ابهتش را از دست میدهد. قطعاً مردم از دین و خدایی که ستمگران را مشروعیت دهند و حقوق و آزادیهای مردم را سلب کنند، بیزاری میجویند. مردم به خدا متوسل میشوند تا سودی به حالشان برساند نه این که گرفتاریهایشان را بیشتر کند.