ناقوس وحشت

اوضاع، اوضاع بدی است. یکی از کارمندانم در شرکت صاف ستره، خاله گلشاه نام دارد.
از زمانی که صاف ستره ایجاد شده خاله گلشاه با ما کار میکند. از ولسوالیهای اطراف پلخمری است. خانهاش را به دلیل جوان شدن دختران و یگانه پسرش ترک کرده و به کابل آمده است.
برای اینکه خانهاش را طالبان غصب نکنند و یا نفروشند، ماهانه مبلغی را برای طالبان قریهشان میفرستد. هر روز برایشان پیغام میآید که باید خودشان به قریه برگردند و سر خانه و زمینشان باشند.
روزی خاله به خانهام آمد و با حالتی پریشان و اشکبار برایم گفت طالبان به پایگاه نظامی که برادرش فرمانده آن است حمله کرده و ۱۱ تن آنان را با خود برده و یک تن دیگر را شهید ساختاند.
غزنی- پوسته پولیس
نزدیک صبح است و شیفت نگهبانی به یکی از همسنگران میافتد. از دوستانش میخواهد آسوده بخوابند و او مراقب اوضاع است.
خورشید در حال طلوع است که صدای مرمی از بیرون اتاق شنیده میشود. چند مرد با سر و صورت پوشیده وارد میشوند. سلاحها از کنارشان برداشته شده بود و همسنگرشان با طالبان دست را یکی کرده و پوسته را فروخته و در این میان یکی از همسنگران که تلاش برای نجات پوسته و همکارانش داشته است نیز شهید میشود.
بدون درگیری در داخل اتاق میان آنان و طالبان دست و چشم و دهانشان بسته، در موترهای آنان جابهجا میشود.
چشمهایشان که باز میشود میبینند در غاری در میان کوهها رو به دل خوابیدهاند دستها و پاهایشان را با ریسمان بستهاند و همین که به هوش میآیند مورد لتوکوب قرار میگیرند.
پلخمری
خاله گلشاه برای نجات برادرش به پلخمری میرود، خانه و زمین برادرش را میفروشد و ۳۸۳ هزار افغانی را تهیه میکند و برای نجات برادرش به غزنی میفرستد. بعد از فرستادن پول، سه ماه از سرنوشت برادرش خبر نداشت.
کابل
همه ناامید شده بودند و دیگر امیدی به رهایی برادر نبود تا اینکه نزدیک چاشت زنگ تلفن به صدا در میآید و برادرش از پشت تلفن میگوید که طالبان آزادش کردهاند.
به گفته خاله شاهگل طالبان از جمع اسیران هفت تن را آزاد کردهاند و چهار تن دیگر را هنوز هم در چنگ خود نگهداشتهاند. برادر به خانه برمیگردد، لاغر و رنگ و رو رفته، جای ریسمان در مچ دستش باعث شده رد فرورفتهگی در گوشت باقی بماند. طالبان انگشت اشاره و انگشت شصت فرمانده و دوستانش را قطع کردهاند تا دیگر نتوانند در مقابل آنان سلاح به دست بگیرند.
این داستان نمونهای از هزاران داستان انسانهایی است که به خاطر معاش اندک و حس وطندوستی زیاد، شبانهروز در شرایط دشوار از خاک و مردم و عزتمان دفاع میکنند.
این وقایع دقیقاً در روزهایی اتفاق میافتد که ما هر روز شاهد گفتوگوهای صلح با طالبانیم. طالبانی که در یک سر میز به صلح میاندیشند و در سر دیگر میز ما را به رگبار میبندند.
صدای پای طالبان و آمدنشان برای همهی آنانی که سالهای سال وقت و عمر خود را برای تغییر و رشد جامعه صرف کردهاند، ناقوس ناامیدی و وحشت است.
سمیرا سادات