اکثر مردم افغانستان نظام طالبانی نمیخواهند، اما نمیدانند که دقیقاً چگونه نظامی میخواهند. اینکه مردم نظام طالبانی نمیخواهند، حتا برای خود طالبان نیز مسلّم است و از همانرو از انتخابات میهراسند و به نظامی مبتنی بر اراده مردم تن نمیدهند. آنان اگر مطمین میبودند که اکثر جامعه با نظراتشان موافق است، قطعاً انتخابات را که شیوهای مدرن و معتبر در دنیای امروز است میپذیرفتند؛ در حالی که اکنون داستان طالبان با انتخابات مانند داستان «جِن و بسمالله» شده و با نام آن نیز حساسیت دارند. فقدان درک روشن از نوعیت نظامهای سیاسی و سردرگمی گسترده در این زمینه، مخصوص عامه مردم نیست، بلکه بسیاری از فعالان سیاسی و گروههای درگیر با وضعیت نیز نمیدانند که دقیقاً چگونه نظامی میخواهند.
یک دهه قبل، در بهار عربی، که شماری از رژیمهای منطقه در پی آن فروپاشید و امکان ورود گروههایی با گرایش اسلامی، لیبرال، چپ و محافظهکار به عرصه سیاست مساعد شد، یکی از پرسشهای جدی این بود که آیا گروههای اسلامگرای سیاسی «دولت دینی» میخواهند؟ اکثر صاحبنظران این گروهها در پاسخ به آن تأکید میکردند که آنان دولت دینی نمیخواهند، بلکه دولتی مدنی با مرجعیت اسلامی میخواهند! چرا آنان از قبول اینکه خواهان دولت دینی هستند ابا می ورزیدند؟ علتش این بود که دولت دینی در علوم سیاسی تعریف مشخصی دارد. دولت دینی یعنی نظامی که در علوم سیاسی به آن تئوکراسی میگویند و تعریف آن این است: «نظامی از دولتداری که در آن رجال دین/ ملاها به نام خدا بر مردم فرمانروایی کنند.» چنین نظامی در تاریخ بشر بارها تکرار شده و همواره مصیبت و فاجعه آفریده است و به این جهت یکی از بدنامترین نظامهای سیاسی است که هیچ کس جرأت نمیکند آشکارا از آن دفاع و یا به آن دعوت کند. چهرههای مشهوری مانند یوسف قرضاوی که از نظریهپردازان اسلام سیاسی بودند، همراه با سازمانهایی مانند اخوانالمسلمین، با آگاهی از این تعریف و آن تاریخچه تأکید میکردند که آنان خواهان دولت دینی نیستند، بلکه خواهان دولت مدنی با مرجعیت اسلامی هستند. البته بسیاری از صاحبنظران علوم سیاسی میپرسیدند که مراد از مرجعیت اسلامی برای دولت مدنی چیست و آیا چیزی از قبیل نظارت استصوابی شورای نگهبان در ایران است؟ اگر به فرض چنین نظامی تشکیل شود در کدام دسته از نظامهای سیاسی شناخته شده قرار میگیرد؟
در افغانستان اغلب کنشگران سیاسی، دستکم به لحاظ تیوریک در نابالغی مطلق قرار دارند و در زمینه نوع نظام سیاسی گرفتار تناقضهای شترمرغیاند؛ نه میخواهند که نظام حاکم بر افغانستان طالبانی/ تئوکراتیک باشد و نه میخواهند نظامی رسما لیبرال/دموکراتیک باشد. همچنانکه نه با نظامی سکولار و بیطرف نسبت به همه اعتقادات کنار میآیند و نه به دخالت دولت در امور دینی و اعتقادی رضایت میدهند. این تناقض و آشفتهگی نظری به سردرگمی و آشفتهگی عملی انجامیده و معلوم نیست که باید مردم بر سر چه چیزی برزمند و بابت برپایی چه نظامی خود را به کشتن بدهند. تا هنگامی که از مفاهیم اساسی درباره نظام سیاسی ابهامزدایی نشود، ما دچار خودفریبی خواهیم بود و این به دیگرفریبی در عرصه عمومی خواهد انجامید. موفقیت فعالیتهای سیاسی و نتیجه بخشیدن آنها بیش از هر چیزی بستهگی دارد به رهایی از تناقضها و زدودن ابهامها و برخورد صادقانه با خود و با دیگران؛ تا هم مردم تکلیف خود را بدانند و هم دنیا با ما به نتیجهای برسد و هم مسیر مبارزات آینده روشن باشد.