به نام دین، به کام نهاد قدرت

شهاب

این روزها خبرهایی درباره روزه مرگ پیروان یک فرقه مسیحی در کینیا، کشوری در شرق قاره افریقا، منتشر شده است. به گفته پولیس این کشور، تا کنون حدوداً ۱۰۰ تن از پیروان این فرقه از شدت گرسنه‌گی جان باخته‌اند. رهبر این فرقه کشیشی است به نام پاول مکنزی که پیروانش را متقاعد کرده برای رسیدن به بهشت و دیدار با عیسا مسیح، باید به حدی گرسنه‌گی بکشند تا بمیرند. در جریان جست‌وجوهای پولیس، گورهای دسته‌جمعی در مقر «کلیسای بین‌المللی گود‌نیوز» به رهبری کشیش مکنزی در شرق کینیا کشف شده است.

تا کنون اشخاص و نهادهای مختلف در مورد این خبر واکنش نشان داده‌اند. رییس جمهور کینیا از این «رویداد غم‌انگیز» یاد کرد و گفت که آموزه‌های ماکنزی با هیچ دیانتی سازگار نیست. او گفت: «آقای ماکنزی تظاهر به کشیش بودن می‌کند، حال‌آن‌که او مجرمی پلید است.»

شایان ذکر است که پاول مکنزی پیش از این هم بر‌اساس اتهام‌های مشابه بازداشت شده، اما پس از مدتی با پرداخت وثیقه از بازداشت رها شده بود. این نشان می‌دهد که کشیش یاد‌شده از نفوذ قابل توجهی در دستگاه پولیس و قضای کینیا برخوردار است.

کینیا یکی از کشورهای افریقایی است که در آن، مسیحیان دارای اکثریت مطلق‌اند و طبق گزارش‌ها، ساکنان آن به مناسک، آیین‌ها و آموزه‌های دینی مورد علاقه‌شان پای‌بندی خاصی نشان می‌دهند.

تجربه هزاران‌ساله بشر ثابت کرده که دین ممکن است به اعتبار پیروان و معتقدان آن، نقش‌ها و کارکردهای مختلف و متفاوتی داشته باشد. در بسا موارد اتفاق افتاده که دین در خدمت بهره‌کشی از انسان‌ها برای دست‌یابی به منافع و مصالح دنیوی محض قرار گرفته یا از آن برای در رنج و عذاب انداختن مردم استفاده صورت گرفته است. از سوی دیگر، ممکن است که از دین به‌عنوان وسیله‌ای برای خدمت‌گزاری به جامعه و سود‌رسانی به آدم‌ها نیز بهره گرفته شود. البته این را هم باید یادآور شد که وقتی از دین سخن می‌زنیم، مقصود ما متون، آموزه‌ها و آیین‌هایی است که خاستگاه دینی دارد. بنا‌بر‌این، زمانی که نسبت به نقش و کارکرد دین در یک جامعه نقدی صورت می‌پذیرد، این نقد بیشتر از آن‌که متوجه ذات دین باشد -اگر چنین چیزی واقعاً وجود داشته باشد- متوجه اشخاص و نهادهایی است که متصدی امور دینی و دست‌اندر‌کار تفسیر و تاویل متون دینی هستند و تصمیم دارند ارزش‌ها و مفاهیم دینی را از دل متون استخراج و سپس در عمل پیاده کنند.

شما به تاریخ صد سال اخیر افغانستان نظر بیندازید؛ کارکرد دین در صد سال پسین در این کشور را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ کارنامه صد‌ساله متصدیان امور دینی در افغانستان، ما را به این نکته رهنمون می‌کند که روی‌هم‌رفته دین در این کشور به جای این‌که برای آزادی معنوی و آسایش روحی و رفاه مادی به کار گرفته شود، در جهت سرکوب خواست‌ها و امیال مشروع انسانی استفاده شده است. دین در این‌جا به جای این‌که برای انسان باشد، انسان‌ها قربانی خواست‌ها و خواهش‌های قدرت‌طلبانی شده‌اند که دین را برای اشباع هوس‌های شیطانی خود ابزار ساخته‌اند.

درست است که اسلام سیاسی پس از تهاجم ارتش سرخ به افغانستان مجال یافت که در میان مردم به‌صورت وسیع گسترش یابد و در جامعه افغانستان ریشه بدواند. در این مرحله زمانی، قدرت‌های بزرگ جهانی برای ضربه زدن به اتحاد جماهیر شوروی، از احساسات دینی مردم افغانستان و دیگر کشورهای اسلامی استفاده کردند و برای بسیج نیرو علیه ارتش سرخ، اسلام سیاسی را بهترین وسیله تشخیص دادند. علاوه بر آن‌که اشغال افغانستان توسط شوروی، ابرقدرتی که با دین از ریشه دشمنی داشت، عواطف دینی مردم را جریحه‌دار کرد و آنان را در هراس انداخت و برای دفاع از ارزش‌های دینی در معرض خطر قرار گرفته خود متحد و یک‌پارچه ساخت. با همه این‌ها، پیش از اشغال کشور توسط ارتش سرخ نیز محافظه‌کاران دینی در افغانستان از نیروی قابل ملاحظه برخوردار بودند و هر‌از‌گاهی دست به شورش می‌زدند و ضرب شست نشان می‌دادند و با دشمنی با مظاهر مدرنیسم در عقب نگه داشته شدن جامعه نقش فعال ایفا می‌کردند. با تسلط کمونیست‌ها بر افغانستان و سپس تهاجم ارتش سرخ به این کشور، نیروهای واپس‌گرا به فرصت طلایی برای تقویت و گسترش فعالیت‌های خود دست یافتند. این امر موجب شد که این کشور برای دهه‌های پیاپی گرفتار اسلام سیاسی باشد و با وجود تلاش‌های مکرر نتواند از دام آن خود را برهاند.

افغانستان از جمله معدود کشورهای جهان است که تا هنوز هم افراط‌گرایی دینی بر آن حکم‌روایی می‌کند. از این جهت، افغانستانی‌ها بهتر از هر مردم دیگری این نکته را درک می‌کنند که دین اگر به دست افراد نامطلوب و در خدمت ذهن‌های بیمار قرار گیرد، به چه بلای خانمان‌سوزی تبدیل می‌شود و چه مصیبت‌های بزرگی را بر مردم بار می‌کند. مردم افغانستان چندین دهه است که به قول نصر حامد ابو زید «میوه ممنوعه حکومت اسلامی» را می‌خورند و به همین علت است که می‌توان گفت، به‌خوبی از زیر‌و‌بم‌های آن آگاه‌اند و به قدر کافی از پدیده افراط دینی شناخت دارند و سخت از آن نفرت دارند. حتا طالبان هم به‌درستی دریافته‌اند که اگر مردم افغانستان فرصت بیابند، برای یک لحظه هم راضی به بقای نظام طالبانی نیستند و در نابودی رژیم طالبان از هیچ کاری مضایقه نمی‌کنند. پس بی‌جهت نیست که رژیم طالبان برای سرکوب اندک‌ترین مخالفت، به عنیف‌ترین شکل ممکن از قوه قهریه استفاده می‌کنند و همه توان خود را به کار می‌گمارند تا تک‌صدایی را در جامعه تحمیل و صدای منتقدان را خفه کنند. طالبان از تکثر و تنوع و چند‌صدایی می‌ترسند.

اگرچه در ظاهر به نظر می‌رسد که با روی‌کار‌آمدن طالبان، گرایش به دین‌داری نیروی بیشتری یافته است، ولی آنانی که تلاش می‌کنند به ژرفای مسایل برسند، اذعان می‌کنند که با بازگشت طالبان به قدرت و عمل‌کرد نادرست آنان در برابر مردم در عین طرح شعارهای دینی، گرایش به نفرت از دین در میان جوانان به‌صورت نسبی گسترش یافته است. وابسته‌گی دین به نهاد قدرت، خواه ناخواه، به تضعیف دین در جامعه می‌انجامد، خاصه آن‌که آنانی که در راس قدرت سیاسی قرار دارند، بدترین رفتارها را در حق شهروندان به نمایش می‌گذارند و چون رژیم سیاسی قادر نیست نظم و عدالت را در جامعه برقرار کند، مردم از آن روی‌گردان می‌شوند و به تبع آن از دینی که وابسته به آن رژیم است، نیز فاصله می‌گیرند. علاوه بر آن، دین امری است مربوط به اعتقاد قلبی و با زور سرنیزه نمی‌توان آن را ترویج کرد.

اگرچه مبنای اصلی حکم‌روایی طالبان را شکنجه، خشونت و قوه قهریه تشکیل می‌دهد، ولی آن‌ها از بهره‌گیری از ابزارهای نرم نیز غافل نیستند. آن‌ها از ابزارهای نرم گوناگون برای از بین بردن آن‌چه ملا هبت‌الله «اثرات اشغال» می‌داند، استفاده می‌کنند. یکی از این ابزارها شعار اسلام‌خواهی و دیانت‌پروری است. طالبان از همان آغاز تاسیس تا کنون به نیکویی به این امر توجه داشته‌اند که عنصر دین در جامعه افغانستان عامل مهم و تعیین‌کننده است و می‌توان به‌خوبی از آن برای فریب افکار عمومی بهره برد. متاسفانه به دلیل جهل گسترده و کمبود سواد در میان مردم افغانستان، طالبان و هر گروه دیگری که شعار اسلامی سر دهد، آسان‌تر می‌تواند مردم را بفریبد و در راستای اهداف خود از آن‌ها کار بگیرد. کم نیستند افرادی در جامعه ما که هر فرد یا گروهی که شعار دینی طرح کند را به‌آسانی می‌پذیرند و به عمق شیطنت و ریاکاری شعاردهنده‌گان پی نمی‌برند.

عبدالرحمان کواکبی گفته بود که استبداد دینی بدترین نوع استبداد است. یکی از دلایلش این است که مقابله و مبارزه با استبدادی که به نام دین بر شانه مردم سوار می‌شود، دشوار و هزینه‌زا است و از این لحاظ از بین بردن و ساقط کردن آن، کاری زمان‌بر و طاقت‌فرسا‌ است. حاکمان مستبد دینی به‌آسانی و بدون آن‌که واکنش عوام دین‌زده را تحریک کنند، قادرند مخالفان را زیر نام مخالفت و ستیز با دین سرکوب کنند. حتا ممکن است سرکوب مخالفان زیر شعار دین‌خواهی باعث جلب همراهی بیشتر عوام با حکومت شود. دلیل دیگرش شاید این باشد که استبداد دینی نوعی خاص از برداشت‌های دینی را تبلیغ و نهادینه می‌کند. برداشت دینی مطمح نظر استبداد‌پیشه‌گان اگر رواج و رونق یابد، شهروندان را به‌گونه‌ای تربیت می‌کند که با پیشانی باز ستم‌گری و ظلم و بی‌عدالتی را تحمل می‌کنند و چه بسا از آن لذت هم می‌برند؛ همان کاری که پیروان بول مکنزی در کینیا انجام می‌دهند و با تحمل گرسنه‌گی به استقبال مرگ می‌شتابند، به این امید که به دیدار مسیح نایل شوند. بی‌مناسبت نیست که در این‌جا سخنی از الکساندر آستروفسکی، نمایش‌نامه‌نویس قرن نوزدهم روس، را نقل کنیم که گفته است: «تلاش بیش از حد یک حکومت در راه مذهبی‌سازی جامعه، به این دلیل است که آن‌ها به‌خوبی می‌دانند جوامع مذهبی دارای آستانه تحمل بسیار بالاتری در برابر بی‌عدالتی نسبت به جوامع عادی هستند، زیرا معتقدند خدا در دنیایی دیگر انتقام‌شان را خواهد گرفت. پس هیچ‌گاه تلاش برای احقاق حق خود نمی‌کنند.»

جامعه‌های توسعه‌نیافته برای مقابله با سوء‌استفاده از دین در توجیه استبداد و خشونت یا ترویج رنج و خرافه‌پروری، راه دور و درازی در پیش دارند. بُرنده‌ترین سلاح در این راستا، گسترش عقلانیت، آگاهی و تفکر انتقادی در میان مردم است. افراد، گروه‌ها و رژیم‌های سیاسی‌ای که به نام آموزه‌ها و متون دینی، بر مردم تسلط یافته‌اند، به‌آسانی سلطه را نمی‌خواهند از دست دهند و همه راه‌ها را برای بقای خود می‌آزمایند. آن‌ها می‌دانند که جهل و بی‌خبری مردم بهترین شرایط را برای دوام حاکمیت آن‌ها فراهم می‌آورد و به همین دلیل، تا می‌توانند مردم را در بی‌خبری نگه می‌دارند و در این میان از دین هم بی‌باکانه مایه می‌گذارند. آن‌چه برای آن‌ها اصل است، دوام حاکمیت‌شان است. دین و معنویت و اخلاق تا جایی برای‌شان محبوب است که پایداری سلطه‌شان را تضمین کند. در چنین حالتی، دین به عوض آن‌که هدف باشد، به وسیله‌ای مبتذل در دست شیادان و عوام‌فریبان تبدیل می‌شود.

دکمه بازگشت به بالا