در سایه شر؛ دور از دانشگاه و اجتماع چگونه سپری میکنیم؟
تمنا عارف

آنها ممنوع میکنند، پس هستند. جمله معروف رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی را به خاطر میآورم که گفته است: «من میاندیشم، پس هستم.» او بودن را ملزم به اندیشیدن میپندارد و برای تضمین بقا به تفکر تکیه دارد. چنین فهمیده میشود که آدمها، گروهها، رژیمها و باندها نیز برای بقای خویش به انجام اعمالی متوسل میشوند؛ مثل «امارت جنون» که حذف میکند، پس هست و ممنوع میکند، پس هست.
ممنوعیت در نهایت سراسری شد و زولانه کنجنشینی در سایه شر، به پای سرنوشت زنان و دختران قفل خورد. من مصمم به روایتم، روایتی ستره و سرشار از تجربههای روزانه که در زندهگی من و میلیونها همجنس و همسرنوشتم اتفاق میافتد. کلانترین ویژهگی این روزها یکلختی شدن و نابودی تنوع در زندهگی ما است. از حذف ساعات کاری و مشغله با دفتر و اداره شروع تا حذف ساعات صنف درسی دانشگاه تا تعطیلی دیدارهای روزانه ما در اجتماع با زنان و دختران، همه سخن از حذف تقسیماوقات کاری روزانه، هفتهوار و ماهانه ما است. «غیبتالله» ممنوع کرده است و همهچیز انگار جانِ زندهگیهای ما را توقف داده است.
یکی از روزهای گذشته، برای انجام کاری از خانه بیرون شدم. در تاکسی شهری که چوکی پیش روی آن را یک عضو و شاید هواخواه گروه «ممنوع است» اشغال کرده بود، به سمت شهر در حرکت بودیم. در قسمتی از مسیر که راهبندان سنگینی وجود داشت، میخواستم از صحنه عکسی بردارم و برای دوستم که منتظرم بود، بفرستم تا از با تأخیر رسیدنم اطلاع بدهم. جوان با لحنی آمرانه و دستوری از ممنوعیت عکسبرداری سخن گفت و برای من گوشزد کرد که نمیخواهد شاهد حضور دختری در آنجا باشد. من، با خوددرگیری روانخراش باقی مسیر را منتظر رسیدن ماندم تا پیاده شوم. شهر فرو رفته در فضای گورستانی و خالی از قدمهای زن برای زندهگی شده است.
در تماس با دوستانم از احوال آنان میپرسم، هر یک در گوشهای ـ در هر کجا که است ـ اینک به حقیقت دردناک بیپناه بودن پی بردهاند. همه از روزهای فاقد تنوع و یکپهلو سخن میگویند و در آخرین سخن از کتابهایشان قصه میکنند یا از حفاظت رویاهایشان در این شرایط یادآور میشوند. زنجیره و پیوست اجتماع به حدی دگرگون شده و پاشیده است که ما هر یک مبدل شدهایم به تنهای تنها.
دستور تازهای در پیوند به پذیرش و آزمون کانکور دانشگاههای غیردولتی سال تحصیلی ۱۴۰۲ صادر شده است. در این دستورنامه همچنان قید «اطلاع ثانی» در مورد عدم جذب دختران و زنان گذاشته شده است؛ یعنی دانشگاهها اجازه جذب زنان و دختران را بهحیث دانشجو ندارند. این یعنی چیزی عمیقتر از عمق فاجعه است.
ما آهستهآهسته در مواجهه با وضع ناخواسته و غیر قابل پیشبینیای که در برابرمان قرار گرفته است و همهروزه در هیأت دستورنامههای امارت جنون برای زن و مرد این جامعه تعیین تکلیف میکند، مبدل به «انبوه تنها» میشویم. نسلهای مستأصل و جداافتاده از اجتماعی شدن و در اجتماع زیستن، که رفتهرفته توانایی گفتوگو را بهمثابه یک ظرفیت پرورشیافته و نیازمند زمینههای بازتمرین، از دست میدهیم. جامعه بیطبقه و بیگفتوگو لابد درگیر سرنوشتی باقی میماند که مردمانش امکان انتخاب و گفتوگو را ندارند.
شالوده روزگار ما چه در هیأت زنانهزیستی و چه در جایگاه مردمی نیازمند «در اجتماع زیستن» که اکنون در حصارهای بلند «اطلاع ثانی» و «ممنوع است»ها ادامه میدهیم، در شرح بالایی وارد قالب روایت میشود.
خطاب من به همجنسانم از جایگاه یک زن و به همه انسانهای این جامعه از جایگاه یک همنوع و مرتبط به جامعه انسانی، این است که عزممان برای فروکشیدن این سیاهی و گذار از وضع موجود به مطلوب، جزمتر کنیم و از هیچ امکانی برای ایستادن «علیه ستمگری» فروگذاشت نکنیم. این روزگار تنها با بازوی پرتوان یک اجتماع و دارای کدهای ارزشی مشترک، شکستنی است، لا غیر.