با گذشت دو سال از خروج آشفته نیروهای امریکایی از افغانستان در پی به قدرت رسیدن دوباره طالبان، انتقادها از ضعف و بیکفایتی دولت جو بایدن همچنان جریان دارد. بهتازهگی یک عضو کنگره امریکا گفته است که شبکه القاعده با پشتیبانی طالبان در افغانستان در تلاش تحقق «رویای بنلادن» است. به گفته او، سربازان امریکا در آینده مجبورند برای مبارزه با تروریسم به افغانستان برگردند. شکی وجود ندارد که دولت بایدن با خروج شتابزده از افغانستان زمینه را برای احیا و تقویت بیشتر القاعده فراهم کرد؛ شبکه تروریستیای که امریکا در سال 2001 برای نابودی آن به افغانستان لشکر کشید؛ اما آنچه در این میان کمتر مورد توجه قرار میگیرد یا اصلاً به آن پرداخته نمیشود، ناکارایی استراتژی مبارزه با تروریسم دولت امریکاست.
حکومتهای جمهوریخواه و دموکرات، با وجود رویکردهای متفاوتشان، از این استراتژی غیرموثر در مبارزه با تروریسم استفاده میکنند، و بنابراین، نمیتوان تمام تقصیرها را بر گردن دولت بایدن انداخت. آنچه بار مسوولیت دولت کنونی امریکا را بیشتر میکند این است که بر روندی نقطه پایان گذاشت که در زمان حکومت باراک اوباما آغاز شده بود. بیکفایتی دولت بایدن در اجرای استراتژی خروج امریکا از افغانستان بود؛ ورنه توافقنامه دوحه با طالبان را که زمینهساز سقوط دولت پیشین شد، حکومت دونالد ترمپ امضا کرد.
پس، بهجای این که دولت بایدن یا ترمپ را مقصر بدانیم، باید بر عامل اصلی شکست امریکا در افغانستان انگشت بگذاریم و آن استراتژی مشکوک، دوپهلو، نظامیزده و سودجویانهای است که در نهایت سعی دارد تروریسم را مهار کند نه نابود. این استراتژی در ظاهر هدف نهاییاش را ریشهکردن تروریسم میداند و این را از طریق راهاندازی تبلیغات رسانهای به خورد همه میدهد؛ اما در عمل شما نهتنها نشانی از نابودی تروریسم نمیبینید، بلکه نوعی سازش دیالکتیکی مرگبار میان تروریسم و به اصطلاح دشمنان آن را مشاهده میکنید که در پی تقویت یکدیگرند.
ماهیت «جنگ علیه ترور» از آغاز تا امروز بهگونهای است که به تروریسم بیشتر از پیش بالوپر میدهد و سبب گسترش جغرافیای هراسافگنی میشود. وقتی امریکا در 2001 بر افغانستان و در سال 2003 بر عراق حملهور شد، تعداد معدودی از گروههای تروریستی بهشمول القاعده و طالبان وجود داشتند و خبری از دهها گروه دهشتافگن بینالمللی در افغانستان و خاور میانه نبود. در پی دخالت نظامی امریکا بود که بازار تندروی اسلامی بیش از هر زمان دیگری رنگورونق گرفت و گروههای متعدد تروریستی یکی پس از دیگری روی کار آمدند تا تجارت «جهاد» را در کشورهایشان مدیریت کنند.
به لطف امریکا، حالا افغانستان و بقیه کشورهای بحرانزده با وحشیترین گروههای تمدنستیز درگیرند و هیچ دورنمای روشنی از مدنیت انسانی در آنها نمیتوان دید. از جمله در افغانستان، امریکا نهتنها قصدی برای مبارزه با طالبان ندارد، بلکه برعکس با آن از در تعامل پیش آمده و تصور میکند میتواند از این گروه تروریستی علیه القاعده استفاده کند؛ همان القاعدهای که از پیوند ایدئولوژیک عمیقی با طالبان برخوردار است و بهنظر نمیرسد که این گروه در عمل کاری برای نابودی آن انجام دهد.
حالا که امریکا از بلندپروازی نابودی تروریسم و «ملتسازی» در افغانستان دست کشیده و تسلیم واقعیت بیرحم تروریسم طالبان شده است، گروههای تندرو اسلامیای که بهنحوی زاده استراتژی ناقص و شکستخورده «مبارزه با تروریسم» امریکا و همکارانش هستند، خود را یک قدم نزدیکتر به تحقق رویای برقراری «خلافت اسلامی» در سطح جهان، حس میکنند و به این دلیل، دستبردار امریکا و دیگر کشورها نخواهند بود. بهخصوص حالا که شبکه القاعده حمایت بیدریغ طالبان را با خود دارد، قاعدتاً باید برنامهریزی حمله بر اهداف جهانی را آغاز کرده باشد.
در کنار القاعده، داعش خراسان نیز تهدید جدی دیگری است که با خروج آشفته نیروهای امریکایی از افغانستان، آزادی عمل بیشتری پیدا کرده و در حال جذب نیرو و تقویت هرچه بیشتر خود است. این در حالی است که مبارزه امریکا با داعش از سوی کشورهای منطقه از جمله روسیه و ایران به دیده شک نگریسته میشود. حتا این کشورها صریحاً دولت امریکا را به حمایت از داعش خراسان در افغانستان متهم کردهاند. به باور مسکو و تهران، امریکا از داعش و القاعده برای رسیدن به اهداف ژئوپلیتیک خود استفاده میکند. اگر این اتهام درست باشد، بهرهبرداری از تروریسم شاید در کوتاهمدت برای امریکا مفید باشد؛ اما از آنجا که گروههای تروریستی غیرقابل اعتمادند، تقویت تروریسم در درازمدت به سود هیچ کشوری تمام نمیشود.
باری، یکی از دلایل مهمی که استراتژیهای مبارزه با تروریسم را ناکارا کرده، عدم شناخت از بسترهای اجتماعی پایدار و ریشهداری است که به تروریسم بالوپر میدهد و آن را زنده نگه میدارد. تندروی اسلامی تنها با نیروی قهرآمیز نابودشدنی نیست. استفاده از نیروی نظامی نتیجه برعکس دارد و باعث هارترشدن گروههای تروریستی میشود. دستکم تجربه افغانستان و پاکستان این ادعا را ثابت میکند.
از دیگر عواملی که استراتژی مبارزه علیه تروریسم را با شکست روبهرو کرده، بهرهبرداری دولتها از این پدیده بهعنوان ابزار ژئوپلیتیک است که از جمله ارتش پاکستان در این زمینه از مهارتهای زیادی برخوردار است. اما استفاده ابزاری از تروریسم پیامدهای ناخواسته هم دارد که به نظر میرسد نظامیان پاکستانی این روزها بیشتر از دیگران آن را با گوشت و پوست خود حس میکنند. تروریسمی که روزی ارتش پاکستان آن را برای زمینگیر کردن دشمنانش پرورش داد، حالا افسار پاره کرده و گلوی خودش را گرفته است.
دولت امریکا نیز همواره از سوی رقبای جهانیاش متهم به حمایت از داعش و القاعده در افغانستان و خاور میانه شده؛ اتهامی که هر بار از سوی واشنگتن رد شده است. با این حال، رشد سمارقوار گروههای تندرو اسلامی پس از حضور نظامی امریکا در افغانستان، نشان از این دارد که کارزار «جنگ علیه تروریسم» امریکا و متحدانش نتیجه برعکس داشته است. جهان در حال حاضر افزون بر شبکه القاعده با گروههای تروریستی جدیدی روبهرو است که در وحشیگری، جنایت و کشتار از القاعده و طالبان پیشی میگیرند.
اگر جایی برای یک جمعبندی مختصر مانده باشد، تنها نیرویی که از استراتژی موثر و کارا برای مبارزه با مردم و دولتها برخوردار بوده، تروریسم است. دشمنان تروریسم از نبود استراتژی موثر برای ریشهکنکردن این پدیده خانومانسوز رنج میبرند. باید استراتژی جدید و کارآمدی برای مبارزه علیه تروریسم تدوین کرد. نیاز است تا تنها به رویکرد نظامی بسنده نشده و در ضمن، با این پدیده بهعنوان یک جریان پایدار و ریشهدار برخورد شود نه پدیدهای که میتوان آن را در نتیجه یک عملیات زودگذر نظامی نابود کرد. این استراتژی همچنان باید بهرهبرداری از تروریسم را متوقف کند و تمایزی میان تروریسم خوب و تروریسم بد قایل نشود.