ساعت 3:30 عصر است. پدر از اینکه پسرش بیمار شده، اندوهگین است. برای لحظهای موبایلش را از جیبش بیرون میکند و با پسرش تماس میگیرد. از او میخواهد که به گولایی دواخانه، از مربوطات ناحیه ششم خودش را برساند تا برای درمان به یک داکتر مجرب مراجعه کنند. دقیق نیم ساعت بعد پسر به دکان پدر خود را میرساند و هر دو سوار موتر نوع تونس میشوند. پدر و پسر در کنارهم مینشینند و گولایی دواخانه را به مقصد پل سرخ ترک میکنند. از اقبال بد موتر حاملشان هدف انفجار ماین قرار میگیرد و به این ترتیب به زندهگی هردو نقطه پایان گذاشته میشود.
محمدحسین سلطانی ۳۸ ساله در ساحه «پل سوخته»، از مربوطات حوزه ششم شهر کابل یک دکان خوراکه فروشی داشت. با درآمدی که از این دکان داشت، مایحتاج خانواده شش نفری خود را تأمین میکرد. محمدحسین ازدواج کرده بود و ثمره ازدواجش چهار فرزند قد و نیمقد است. نخستین ثمره ازدواجش احمدعلی بوده که در این اواخر به دلیل تغییرات فصلی، دچار سرما خوردهگی شده بود. احمدعلی ۱۳ سال داشت و امسال قرار بود صنف هفتم را تکمیل و برای ورود به صنف هشتم آمادهگی بگیرد. او میخواست در جریان هفته جاری امتحان سالانهاش را پشت سر بگذارد.
محمدحسین اصالتاً از بهسود ولایت میدان وردک بود و سالها پیش برای داشتن یک زندهگی مرفه به کابل آمد. او از آنجاییکه میخواست فرزندانش در شرایط بهتر تحصیل کنند، کابل را جای مسکن اختیار کرده بود. فرزندانش را با همه زحمتی که میکشید، به مکتب و کورسهای آموزشی میفرستاد. با این حال سرماخوردهگی احمد مایه رنج پدر شده بود. برای اینکه پسرش زودتر صحت یاب شود و به درسهایش ادامه دهد، از او میخواهد که به داکتر مراجعه کند. از این رو، محمدحسین عصر روز چهارشنبه، بیستوششم عقرب، که بازار خرید و فروش گرم بود، به خانهاش تماس میگیرد و از احمد میخواهد که زودتر خودش را به دکان برساند. احمد نیز خواست پدر را لبیک میگوید و دقیقهای نمیگذرد که خود را به دکان پدر میرساند.
به محض رسیدن احمد، پدر کسب و کارش را تعطیل میکند و میخواهد که او را برای درمان به یک داکتری که از قبل در «پل سرخ» میشناخت، ببرد. پدر و پسر ساعت چهار عصر قصهکنان به طرف گولایی دواخانه حرکت میکنند و به موترهای لینی سوار میشوند. هردو پهلو به پهلو مینشینند و پدر سر قصه را باز میکند. شاید پدر و پسر در مورد امتحانات اخیر سال احمد حرف میزنند یا هم در مورد آرزوهای که احمد دارد، قصه میکنند. دقیقه نمیگذرد که این قصه با صدای مهیب انفجار ناشی از مقناطیسی پایان مییابد.
گروه داعش روز چهارشنبه، بیستوششم عقرب دو موتر مسافربری را در غرب کابل هدف قرار داد. نخستین انفجار در موتر نوع تونس در ساحه نقاش، از مربوطات حوزه سیزدهم امنیتی پولیس رخ داد. دقایقی نگذشته بود که انفجار دوم یک تونس مسافربری در ساحه چهاراهی شهید که احمد و پدرش از سرنشین آن موتر بودهاند، هدف قرار میدهد. در این انفجار احمد و پدرش با تمام آرزوهایش جان باختند. دقایقی پس از این حادثه، خانواده او از جان باختن پدر و پسر خبر میشوند و هردو را روز پنجشنبه، بیستوهفتم عقرب در گورستان عمومی «کوه قورغ» کنار هم به خاک میسپارند.
خانواده محمدحسین از افزایش انفجارها و ناامنی در شهر کابل انتقاد میکنند. آنان میگویند که در جریان روزهای اخیر حملات انفجاری افزایش یافته و نهادهای امنیتی حکومت سرپرست طالبان در جلوگیری از این انفجارها موفق نبودهاند. غلامرضا، پسر کاکای محمد حسین با دل پر از درد و چشمان پر اشک میگوید که دیگر از این وضعیت به تنگ آمده است. او میافزاید: «بیخی از زندهگی سیر شدیم. از تمام داروندار و این وطن به تنگ آمدیم. تو بیبین در یک روز پدر و پسر شهید شدند. این راه خدا است. امروز هردویشه یک جای دفن کدیم. یک محشر خدا جور شده در خانه. سر ما محشر است.»
حملات انتحاری و انفجاری در سالهای اخیر همانند محمد حسین و پسرش، هزاران تن دیگر را قربانی کرده است. پس از سقوط حکومت پیشین، مردم انتظار داشتند که دیگر شاهد جنگ، ناامنی و انفجار نخواهند بود، اما بر خلاف این توقعات، انفجارها افزایش یافته است. تنها در جریان سه ماه گذشته، بیش از ده حمله انفجاری و انتحاری در کشور صورت گرفته است. بیشتر این حملات جامعه «شیعه و هزاره» را هدف قرار داده است. در این حملات بیش از 200 تن کشته و نزدیک به 500 تن دیگر زخمی شدهاند. مسوولیت این حملات گروه داعش پذیرفته است. طالبان اما این گروه را تهدید جدی علیه مردم و کشور نمیدانند و مدعیاند گروه داعش در افغانستان وجود فزیکی ندارد.