محمداشرف غنی بعد از سقوط جمهوری و فرار غافلگیرکنندهاش به آسیای میانه و از آنجا به امارات، برای یک مصاحبه طولانی آماده شد و در مورد عوامل سقوط جمهوری سخن گفت. پرسشهایی که در یکساعتونیم مطرح شد، مطابق خواست غنی طراحی و تهیه شده بود. برای همین، او در مورد مسوولیت و تقصیرات سیاسیاش سخنی نگفت؛ بیشتر به مسایلی پرداخت که ربطی به سقوط جمهوری نداشت. او بیآنکه به جنایت طالبان در پنجشیر، اندراب، خوست و دیگر مناطق افغاستان اشارهای و یا آن را تقبیح کند، از خیانت اعضای جبهه شمال و ضرورت محاکمه آنان سخن گفت. حمله لفظی و عقدهمندانه به جبهه شمال به خاطر شیوه آزاد کردن کابل از دست طالبان، کشتار افشار، ولسوالی خواندن ولایت پنجشیر، اقلیت-تاجیکی خواندن حکومتی که بعد از سقوط طالبان شکل گرفت و محروم نگهداشتن ملیتهای پشتون، هزاره و اوزبیک از بدنه نظام و حکومت… مواردی بود که او با غیظ و عصبانیت به آنها اشاره کرد. نکات برجسته در مصاحبه او، برجسته بودن ناسیونالیسم قومیاش بود. چندین بار تاکید کرد که «تا آخرین سلولم افغان است».
غنی شمردن عوامل سقوط را از صبح ۱۵ آگست آغاز کرد. به مدیریت نادرست خویش طی ۷ سال که منجر به گسست اجتماعی، شکافهای قومی، بیاعتمادی ملی و در نتیجه بیباوری به نظام شد، اشاره نکرد. با آنکه تمام رویدادهای روزهای سقوط پیش چشم مردم رخ داد و مردم به مدد رسانههای داخلی و خارجی از روند تحولات روزهای سقوط بهدرستی در جریان بودند و هستند، او گفت آخرین نفری بودم که کشور را ترک کرد. او توجیه کرد که وزیر دفاع کشور پیش از او فرار کرده بود و رییس استخبارات در جلسه کابینه استدلال کرد که نیروی کافی برای دفاع از شهرها وجود ندارد. بنابراین، برای اینکه تجربه تلخ داکتر نجیبالله تکرار نشود و یا خونریزی عظیم در کابل اتفاق نیفتد، کشور را ترک کرده است. اما درست این است که عوامل سقوط به روزهای ماه آگست تقلیل داده نشود و غنی هم آخرین نفری نبود که وطن را ترک کرد. شیوه حکومتداری او به همه چیز از جمله اعتماد ملی ضربه محکم زده بود. دیوار نظام در دوران او تَرک غیر قابل ترمیم برداشته بود و در روزهای دشوار جنگ با طالبان هم او هیچ ابتکاری نداشت. افزون بر این، بهطور شرمآوری کابل را ترک کرد و اینگونه نظام نیمجان جمهوری بهکلی از هم پاشید.
غنی در گفتار، دادن آمار و ارایه طرح (در حد زبان) پیش کسی کم نمیآورد؛ اما عملکرد هفتساله او بهعنوان رییس جمهور، سیاه و تباهیآور بود. او در یک مورد برحق است: اینکه تنها مسوول فروپاشی نیست، شریکان جرمی او زیاد و در میان اقوام مختلف افغانستان بودند، اما او مسوول درجه اول در ماجرای سقوط جمهوری است؛ زیرا اختیار و صلاحیت به کار بردن قوتها و منابع کشور به دست او بود. ولی او طی هفت سال ریاست جمهوریاش، با یکدندهگی، انحصار و تندخویی پیش رفت. مانع اصلی اجماع سیاسی در افغانستان، او بود. او طی هفت سال ریاست جمهوریاش، با رهبران پرقدرتی چون عبدالرشید دوستم، اسماعیل خان، عطامحمد نور، محمد محقق، داکتر عبدالله و دیگران دست به گریبان بود. او به اندازهای که با رقیبان سنتی طالبان دستوپنجه نرم کرد، علیه طالبان نکرد. اینها کسانی بودند که در روزهای قبل از سقوط چند روزی توانستند از شهرهای بزرگی چون هرات، بلخ، سرپل و تخار دفاع کنند. فرماندهان جهادی که تا روزهای آخر سقوط جمهوری مورد نفرت و انزجار غنی بودند، از شهرها دفاع کردند و عدهای از آنها در جنگ با طالبان کشته شدند. غنی اما تا روزهای سقوط، علیه رهبران سیاسی مقابله کرد. اگر غنی بهعنوان یک سیاستمدار منصف، بدون داشتن ایدههای قومی و برتریطلبی، پیش از وخیم شدن اوضاع امنیتی و سیاسی با رهبران پرنفوذ و فرماندهان سابق به مشورت و همکاری میپرداخت (اجماع سیاسی را شکل میداد) احتمالاً در وضعیت جنگ تغییرات میآمد؛ اما او با رفتارهای قومی، حذف و کوتاهاندیشی، باعث بیاعتمادی ملی شد و برای همین در روزهای ماه آگست کسی به دفاع از او و نظام جمهوری (آنگونه که لازم بود) برنخاست.
او در مصاحبهاش گفت که تبعیض و تفرقه افغانستان را از میان برمیدارد، ولی خودش مثال واضح عامل تفرقه است. تنها کسی که در گفتار و عمل توانسته است با برهنگی کامل تبعیض روا دارد، او است. او با خشم ناشی از احساسات ناسیونالیستیاش (بیآنکه به بحث اصلی در مصاحبه او ربط داشته باشد) گفت کابل را جبهه شمال ویران کرد. از ورود فاتحانه جبهه شمال به کابل و شکست طالبان خشمگین و عصبانی بود. او تصریح کرد که تصرف کابل توسط جبهه شمال و تشکیل حکومت بعد از سقوط طالبان متعلق به یک قوم (تاجیک) و حتا به یک ولسوالی که منظورش پنجشیر است، بود. او بدون اینکه کلمه «تاجیک» را به زبان بیاورد، گفت حکومت اقلیت بود و اقوام غیرتاجیک در آن حضور نداشتند. از تظاهرات بزرگ مدنی سال ۲۰۱۴ مردم برای تقلب گسترده انتخاباتی هم خشمگین بود. گفت در سال ۲۰۱۴ تاجیکها میخواستند کودتا کنند و برای همین به جادهها بیرون شده بودند. او گفت من میدانستم که اینها مرتکب قتل میشوند، ولی من تاکید داشتم که ما باید از راه سیاسی به یک نتیجه برسیم. این در حالی است که چندین نهاد معتبر خارجی و داخلی بعد از تحقیقات اذعان کردند که در انتخابات ۲۰۱۴ تقلب گسترده صورت گرفته است. بعضی از مقامهای همان وقت حکومت که زمینه انتخابات و رییس جمهور شدن او را فراهم کرده بودند، نیز بارها گفتهاند که او دست به تقلب زده است.
به داکتر عبدالله و همسنگرانش را که کابل را از چنگ طالبان آزاد کرده بودند، ملیشه گفت؛ اما رهبر طالبان را که طی بیستوپنج سال اخیر جز خونریزی، ایجاد وحشت و ترور فعل دیگری نداشته است، با عنوان «ملا هبتالله صاحب» مورد خطاب قرار داد. ناراحت است که چرا ملا هبتالله اقتدار ملا عمر را ندارد، وحدت و یگانی در میان نیروهای طالبان وجود ندارد و طی یک سال چرا موفق نشدهاند قانون اساسی و حقوق را به وجود بیاورند. او برای عدم اقتدار عمری هبتالله نگران بود که کشور به طرف تجزیه شدن برود.
به نظر غنی، امریکاییها با کثیفترین نیروها همکار بودند و این یکی از عوامل عدم تحکیم پایههای جمهوری بود. منظور او از همکاران امریکا، نیروهای جبهه شمال است. او ناراحت بود که ایالات متحده امریکا قراردادهای تیل، ترانسپورت و سنگ را برای جنگسالاران (همان جبهه شمال) سابق داد. خشمگین بود که نیروهای جبهه شمال در همکاری به امریکا پشتونها را در ولایت هلمند، قندهار و بگرام به نام طالب شکنجه کرده و کشتهاند.
ظاهراً مصاحبه اشرف غنی برای بیان احساسات قومیاش طراحی شده بود. او همانند دیگر برتریطلبان قومی، نفرت و انزجارش را از جبهه شمال که قدرت را موقتاً از دست صاحبان سنتیاش به در کرده بودند، بیان کرد و تقصیر فروریزی همه چیز افغانستان را به گردن آنها انداخت.