در آغاز قرن بیستویکم جهان شاهد ظهور قدرتهای جدید اقتصادی در صحنه بینالملل بود. در هیاهوی این شرایط، جایگاه و نقش قدرتهای جدید اقتصادی در عرصه جهانی ورد زبانها در محافل آکادمیک و سیاسی شد. جیم اونیل، اقتصاددان برجسته بریتانیاییتبار، که بعدها وزیر دارایی بریتانیا شد، در موسسه گلدمنساکس ایده تاثیرگذاری و نقش قدرتهای اقتصادی نوظهور را مورد کنکاش قرار داده و ابداعکننده نام بریک شد که برگرفته از حرف اول نام قدرتهای نوظهور اقتصادی میباشد که شامل برزیل، روسیه، هند و چین میشود. بعدها افریقای جنوبی نیز به این اردوگاه پیوست و نام آن به بریکس تعویض شد. نام بریک با گذشت چند سال در محافل علمی و سیاسی مدام زمزمه شد و پنداشتها و تحلیلهای زیادی روی آن انجام یافت. همین زمزمهها سرانجام توجه قدرتهای نوظهور را جلب کرد، تا این که در سال 2006 میلادی برای اولین بار وزیران خارجه این کشورها روی ایجاد این نهاد به بحث و تبادل نظر پرداختند.
شانزدهم جون 2009 بود که چهار قدرت نوظهور جهانی در یکاترینبورگ روسیه رسماً نهاد بریک را ایجاد کردند و در سال 2011 با پیوستن افریقای جنوبی به این اردوگاه، نام آن به بریکس تغییر یافت. بریکس بهزودی توانست نهادهای قدرتمند درون سازمانی خود را احیا کند که این امر ناظران بیرونی را به ستایش و گاهی نگرانی واداشت. با سپری شدن چندین سال، بریکس به یک سازمان مهم و شناختهشده در سطح بینالمللی تبدیل گردید و سوءبرداشتهای زیادی را در اذهان جهانیان دیکته کرد. عدهای بریکس را جدیترین رقیب غرب با محوریت ایالات متحده امریکا میدانند، اما مخالفان این ایده آن را توهمی بیش ندانسته و روی ناهمسویی ارزشی و ناهمگرایی سیاسی میان اعضای آن پای مینهند و آن را جدی نمیپندارند. در این نبشته جایگاه سازمان بریکس در نظام بینالمللی چندقطبی که در شرف شکلگیری است، مورد کنکاش و تحلیل قرار میگیرد.
رابطه بریکس با غرب؛ تعامل یا تقابل؟
جهانی شدن اقتصاد و تجارت یکی از خصوصیات قرن بیستویکم است. امروزه تجارت میان کشورها چنان درهم تنیده و عجین شده است که هر نوع التهاب اقتصادی در یک گوشه جهان به سرماخوردهگی مالی در کنج دیگر جهان میانجامد. اصولاً هیچ کشوری نمیتواند بدون تعامل عمیق تجاری و اقتصادی با کشورهای دیگر به حیات سیاسی و رشد اقتصادی ادامه دهد. رشد اقتصادی چین زمانی شتاب گرفت که به بازار آزاد جهانی پیوست و مولفههای بازار آزاد را پذیرفت. در حال حاضر، غرب بهویژه ایالات متحده امریکا بزرگترین شریک تجاری و اقتصادی بریکس بهشمار میرود و هر گونه تقابل و گسست با غرب به اصطکاک و چه بسا انسداد رابطه تجاری با غرب خواهد انجامید که بدون تردید بریکس بازنده اصلی آن خواهد بود. ایالات متحده و اتحادیه اروپا بزرگترین طرف تجاری کشورهای عضو بریکس محسوب میشوند که این امر، ضرورت تداوم رابطه و تعامل با غرب را به این نهاد دیکته میکند. غرب بازار بزرگ مالی، صنایع سنگین و پیشرفته و در نهایت تکنالوژی توسعهیافته را در اختیار دارد که نمیشود از آن بهراحتی بدون تامل چشمپوشی کرد. این درست است که چین و هند و سایر اعضای بریکس در جمع اقتصادهای برتر جهان قرار دارند؛ اما این غرب است که اجناس تولیدشده این کشورها را خریداری کرده و به مصرف میرساند و تکنالوژی پیشرفته هنوز هم در حیطه کنترل غرب قرار دارد.
جنگ تجاری ایالات متحده و چین که در سال 2018 شروع شد، پیش از آن که به اقتصاد ایالات متحده آسیب جدی وارد کند ضربات کوبنده و مهلک به اقتصاد چین وارد کرد و به تعقیب آن، هرچند که نتوانست آهنگ رشد اقتصادی چین را متوقف کند، ولی تا حد زیادی روند آن را کند کرد. همه کشورهای عضو بریکس به این مهم واقفند که تعامل با غرب تامینکننده منافع اقتصادی آنها بهشمار میرود و هر گونه تقابل میتواند پیامدهای جدی و دردناکی داشته باشد. از جانب دیگر، برزیل و هند از متحدان استراتژیک ایالات متحده و غرب بهشمار میروند و رابطه عمیق تجاری، سیاسی و حتا امنیتی با غرب دارند. پیوستن این کشورها به بریکس تاکتیکی است و اگر قرار باشد میان غرب و بریکس یکی را انتخاب کنند، بیتردید انتخاب آنان غرب خواهد بود. ناهمگونی اهداف در میان اعضای بریکس این نهاد را سردرگم کرده و به نظر نمیآید در کوتاهمدت بریکس بتواند بهگونه منسجم به رقیب جدی غرب بدل شود.
بریکس؛ سازمان همگرا یا واگرا؟
بریکس نهادی است که از کشورهایی با اهداف نامتجانس تشکیل یافته است. گاهگاهی این اهداف و اولویتهای پارادوکسگونه اعضای بریکس به بُنمایه اختلاف میان اعضای آن تبدیل میشود. اعضای بریکس هنوز نتوانستهاند به اهداف مشترک استراتژیک دست یابند و هرازگاهی این اختلافات از درون آن نمود مییابد. بهگونه مثال، چین و روسیه خواهان کنارزدن دالر و کاهش نقش ایالات متحده در اقتصاد جهان هستند؛ اما برزیل و هند چنین ایدهای را نمیپذیرند. یک نمونه بارز دیگر واگرایی در اولویتهای کشورهای عضو بریکس، عدم توافق روی اتخاذ موضع مشترک در قضایای بینالمللی است. در جنگ سوریه، بریکس نتوانست موضع واحد اتخاذ کند. روسیه و چین طرفدار رژیم بشارالاسد بودند، در حالی که هند و برزیل به نقض حقوق بشر از سوی دولت سوریه واکنش منفی نشان دادند. در حال حاضر، روسیه یکی از اعضای اصلی بریکس، در جنگ اوکراین گیر کرده است، اما اعضای بریکس نتوانسته و یا نخواستهاند هیچ نقشی در آن داشته باشند. اگر فرض را بر آن نهیم که بریکس صرفاً یک نهاد اقتصادی و تجاری است، در این عرصه نیز به موفقیتهای چشمگیری دست نیافته که تبلورکننده نقش بارز این نهاد باشد. پیمان تجاری بریکس که قرار بود تسهیلات تجاری را برای اعضای آن فراهم کند و حجم مبادلات تجاری را تقویت بخشد، از سوی چین و افریقای جنوبی هنوز به دلیل این که آن را به ضرر سکتور صنعتی خود میپندارند، امضا نشده است. چین و هند دو عضو مهم بریکس میان خودشان مسایل مهم حلناشده دارند که یکی از این مسایل مهم، تنشهای مرزی میان دو کشور است. از طرفی، هند یکی از متحدان اصلی ایالات متحده بهشمار میرود و با این کشور پیمان امنیتی امضا کرده است. از جانب دیگر، برزیل رابطه عمیق تجاری توام با دوستی با غرب و ایالات متحده دارد. این در حالی است که روسیه رابطه پرتنشی با کشورهای غربی داشته و روسیه و چین رقبای اصلی غرب در صحنه بینالمللی بهشمار میروند. بریکس بهجز در چند مورد معدود، نتوانسته است به اهداف مشترک و استراتژیک خود دست یابد و هنوز سایه منافع انفرادی اعضا بر منافع جمعی آن سنگینی میکند.
گمگشتهگی ایدئولوژیک و استراتژیک
ایدئولوژی و راهبرد مشترک میتواند دوام و قوام ایتلافها و نهادها را تضمین کند و به یکپارچهگی میان اعضا بینجامد. در نبود استراتژی و ایدئولوژی مشترک شاید کشورها و افراد در برههای از زمان گرد هم آیند، اما هر گونه اتحاد آنها موسمی، شکننده و تاکتیکی است و تحولات آتی میتواند جوهره آن را متحول کند.
بریکس برخلاف گروه جی7 که دارای ارزشها و اهداف استراتژیک مشترک هستند، فاقد چنین خصوصیت میباشد. بسترهای همکاری میان کشورهای گروه جی7 از قبل پیریزی شده بود. ارزشهای مشترک جی7، لیبرال دموکراسی، مولفههای حقوق بشری، تکثرگرایی، اقتصاد بازارمحور و … است؛ اما بریکس در فقدان چنین یک ارزش و ایدئولوژی مشترک بهسر میبرد. به لحاظ سیاسی، برعکس گروه جی7 که تمام اعضای آن دارای لیبرال دموکراسی هستند، میان اعضای بریکس نوعی ناسازگاری سیاسی از منظر نهادی وجود دارد؛ چین دارای نظم تکحزبی است، در حالی که هند بزرگترین دموکراسی جهان است و نهادهای مقتدر دموکراتیک دارد. ایدئولوژی مشترک فراهمکننده زمینههای مشترک همکاری جهت تحقق اهداف است که در غیاب آن رسیدن به اهداف اگر ناممکن نباشد، دستکم مشکل است. بریکس پیش از آن که نگاه استراتژیک به قضایای مهم جهانی داشته باشد، نگاه اعضای آن بیشتر به شکل تاکتیکی نمود پیدا میکند و هر عضو آن در پی دستیابی به اهداف مورد نظر خودشان است. در غیابت ایدئولوژی است که بریکس نمیتواند تصامیم قاطع و موضع واحد و یک دست بگیرد. بریکس در مقایسه با جی7 که دارای یک ایدئولوژی واحد و نگاه استراتژیک میباشد، در قضایای بینالمللی چندان موثر عمل نکرده و از طرفی هنوز نتوانسته از تشتت آرا و پراکندهگی اهداف آن بکاهد. عدم همگونی ارزشی و همگرایی سیاسی بزرگترین چالش سد راه این ایتلاف تجاری بهشمار میرود. ناهمگونی و عدم تجانس ارزشی و هنجاری اعضای آن باعث شده تا نتوانند در عرصه بینالمللی آن گونه که سزاوار است، نقش بازی کنند.
اهداف بریکس؛ آرمانی یا عملگرایانه؟
قدرتهای نوظهور اقتصادی که از نظم نوین به رهبری ایالات متحده سرخورده شده بودند ابتدا جهت اصلاح نظام اقتصادی و تجاری بینالمللی همکاری کردند. اما با گذشت یکونیم دهه از تاسیس بریکس، هنوز اعضای آن موفق به آوردن اصلاحات لازم در نهادهایی همچون صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی نشدهاند. ایالات متحده هنوز هم بهمثابه هژمون بلامنازع در سطح بینالملل مطرح است و بریکس هیچ جاگزین و آلترناتیفی جهت به چالش کشیدن نهادهایی که تحت نفوذ عمیق غرب قرار دارند، معرفی نکرده است. تنها اقدام بریکس تاسیس یک بانک بهنام بانک توسعه جدید در سال 2014 است. چین میخواهد از بریکس همچون سکویی جهت نفوذ بیشتر بر جهان بهره ببرد؛ چیزی که هند و حتا روسیه موافق آن نیست. برخی از اعضای بریکس همچون هند، برزیل و افریقای جنوبی خواهان اصلاح شورای امنیت و به تعقیب آن عضویت در این شورا هستند. حتا در همین زمینه نیز اجماع نظر وجود ندارد. بهگونه مثال، چین نمیخواهد هند عضویت دایمی شورای امنیت را کسب کند. در قضایای مهم بینالمللی بریکس نتوانسته بهطور واحد و منسجم واکنش نشان دهد که این خود شکاف میان اعضای آن را برجسته میسازد و صرفاً توهم خودمقتدربینی کشورهای بریکس را واداشته تا به این اتحاد تن دهند. هرچند بریکس در زمینه تجارت و اقتصاد گامهایی را برداشته، اما در بخشهای سیاسی، امنیتی و نظامی هنوز کدام اقدام عملی و ملموس انجام نشده است.
بریکس و معادله جابهجایی قدرت
ظهور قدرتهای جدید اقتصادی در جهان باعث شد تا عدهای از کشورها به فکر تاثیرگذاری بیشتر در سطح بینالمللی بیفتند. بعد از سال 2017 با توسعه اقتصادی چین و هند و تعداد دیگر کشورها، هژمون برتر ایالات متحده اندکی به حاشیه کشیده شد و در ادبیات سیاسی و اقتصادی جهان اصطلاح چندقطبیشدن مطرح شده و طرفداران بیشتر یافت. ظهور قدرتهای جدید سبب گردید تا از تسلط اقتصادی غرب با محوریت امریکا بر جهان کاسته شود و هستههای جدید قدرتهای منطقهای شکل گیرد و علاوه بر غرب، مناطق جنوب و جنوبشرق آسیا و امریکای لاتین به کانون جدید اقتصادی مبدل گردد. توسعه اقتصادی شیرازه قدرت بهشمار میرود و سبب میشود تا قدرت نظامی و سیاسی نیز رشد و تحول یابد. برخلاف دهه نود قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم که ایالات متحده یک ابرقدرت چیرهدست و مسلط جهان بهشمار میرفت، در حال حاضر قطبهای جدید قدرت در اطراف و اکناف جهان در حال ظهور است که نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
فرجام
در آستانه گذار جهان به نظم چندقطبی، نهادهایی همچون بریکس میتوانند نقش تعیینکنندهای بازی کنند. بریکس بهرغم چالشهایی که در پیش دارد، میتواند با استفاده از تجارب اتحادیه اروپا و گروه جی7 به خودسازماندهی مجدد بپردازد و مشکلات فراراه خود را با خردمندی و دوراندیشی حل کند. در وهله اول، همگرایی هرچه بیشتر اقتصادی بهمرور زمان به همگرایی در ابعاد سیاسی و نظامی منتج خواهد شد. اما فایق آمدن بر چالشهایی که این نهاد با آنها روبهرو میباشد، کاری بسا دشواری است که بهسادهگی محقق نخواهد شد.
افزایش اعضای بریکس به تشتت بیشتر در این سازمان خواهد انجامید. عدم تجانس ساختار سیاسی اعضای بریکس، نبود یک ایدئولوژی مشترک، نبود اهداف معین راهبردی و رقابت دروننهادی اعضای بریکس از جدیترین چالشهایی است که در صورت عدم بهرهگیری از فراست و کیاست، میتواند به فروپاشی این نهاد بینجامد. اما این که آیا اعضای بریکس میتوانند منطق زمان را درک کرده و از آن بهره بجویند، گذشت زمان به آن پاسخ خواهد داد.