چشم‌انداز «صلح و حفظ جمهوریت» پس از قطع مذاکرات

باری سلام

دونالد تر‌مپ، رییس جمهور امریکا، هفته‌ی گذشته به صورت ناگهانی دستور توقف مذاکرات صلح میان امریکا و طالبان را صادر و برنامه میزبانی از رهبران طالبان در کمپ دیوید را لغو کرد. این تصمیم را ترامپ ظاهراً پس از آن اتخاذ کرد که نیروهای طالبان با اجرای حمله‌ی انتحاری بر کاروان نیروهای خارجی در ساحه شش‌درک کابل، شماری از افراد ملکی و نظامی را به شمول یک سرباز امریکایی به قتل رساندند. حمله‌ی انتحاری درست زمانی اتفاق افتاد که قرار بود رهبران ارشد طالبان به امریکا سفر کنند و با رییس‌ جمهور آن کشور ملاقات نمایند، و احتمالاً با رییس‌ جمهور افغانستان نیز از نزدیک دیدار کرده روی آغاز مذاکرات دوجانبه به هدف رسیدن به یک پیمان صلح به توافق برسند. این سفر می‌توانست برای طالبان تاریخ‌ساز باشد و مشروعیت این گروه را به حد بی‌سابقه‌‌ای افزایش دهد؛ اما طالبان بنا بر سرشت جنگ‌جویانه‌ و خشونت‌پرورانه‌شان نه‌ تنها این فرصت تاریخی را از دست دادند، بل شکست سیاسی‌شان را تا حد زیادی قطعی ساختند.

اما چرا آقای ترمپ در دقیقه نود، مذاکرات را لغو کرد؟ عوامل گوناگون می‌تواند در زمینه مطرح باشد؛ اما تأکید طالبان بر خشونت‌ورزی بی‌رویه، عدم ‌باورمندی این گروه به صلح فراگیر و کوبیدن بی‌مورد بر طبل پیروزی و فتح قریب، از عواملی است که به احتمال زیاد در تصمیم رییس ‌جمهور امریکا بی‌تاثیر نبوده است. در این نوشته فشرده، نگاهی می‌اندازم به ادامه جنگ‌طلبی و روحیه دگرستیزی طالبان در پوشش صلح و سپس سه دریافت و سه سفارش را به نشانی دولت افغانستان ارایه خواهم کرد.

 

ادامه روایت جنگی در پوشش صلح

اول: روایت طالبان با تأسف روایت خشونت و کشتار است. روایت مطرح‌شدن بیش‌تر از راه کشتن بیش‌تر و‌ روایت امتیازگرفتن سیاسی بیش‌تر از راه حملات تروریستی بیش‌تر است. طالبان حتا در آستانه رسیدن به توافق سیاسی با امریکا که نقطه عطفی در حیات سیاسی این گروه به شمار می‌رفت، نتوانست از خون‌ریزی دست بکشد یا خشونت‌ورزی را کاهش دهد. واقعیت این است که تفکر طالبانی بر اصل پیکارجویی خونین استوار است و بنا بر این تفکر، «خشونت» یگانه ابزار رسیدن به قدرت سیاسی و حفظ آن به شمار می‌رود. طالبان دست‌کشیدن از کشتار و خشونت را برای خود انتحار سیاسی می‌پندارند، چون با سایر ابزارها و شگردهای مبارزه سیاسی و جلب حمایت مردمی آشنا نیستند و به روش‌های صلح‌آمیز و دموکراتیک رسیدن به قدرت باور ندارند. طالبان حتا در زمان حاکمیت‌شان با استفاده از زور و فشار و سیاست‌های سرکوب‌گرانه ـ و در بهترین حالت به ‌وسیله تحقیر و توهین ـ بر مردم حکمروایی می‌کردند. آن‌گونه که تجربه نشان داد، حکومت‌داری برای طالبان شبیه گله‌داری و گوسفندچرانی بود. به همین سبب هر روز قمچین و شلاق به ‌دست به خیابان‌ها می‌ریختند و انسان‌ها را گوسپندوار این سو و آن سو می‌راندند. با تأسف، هیچ نشانه‌‌ای از تغییر در روش سیاسی طالبان و جهان‌بینی‌‌شان در بیست سال گذشته به میان نیامده است، بل برعکس تأکیدشان بر خشونت‌گرایی و مدنیت‌ستیزی تشدید شده است. رهبران طالبان در جریان مذاکرات صلح تلاش فراوان کردند تا از خود چهره‌ی پذیرفتنی‌تر به نمایش گذارند، اما در عمل نتوانستند حتا به صورت موقتی و تاکتیکی در رفتار نظامی و سیاسی‌شان تغییری ملموس وارد کنند. در حالی که مذاکرات جریان داشت، طالبان به کشتار بی‌رویه غیرنظامیان، محاکمه‌های صحرایی زنان، قتل مدافعان حقوق بشر و سایر جنایات سازمان‌یافته ادامه دادند. حتا در آستانه انعقاد پیمان صلح با امریکا، دست به حمله سازمان‌یافته و کشتار سربازان امریکایی و غیرنظامیان زدند.

دوم: در بعضی حالات، در آستانه مذاکرات، امکان تشدید جنگ میان طرفین منازعه وجود دارد و هر طرف برای امتیازگیری بیش‌تر می‌خواهد توانایی‌هایش را به رخ طرف مقابل بکشد. طالبان، اگر در جنگ جبهه‌‌ای از خود ابتکار و توانایی در برابر ارتش افغانستان یا نیروهای خارجی نشان می‌داد، مسأله جدا بود؛ اما راه‌اندازی حملات انتحاری و تروریستی در خیابان‌ها و کشتن صدها غیرنظامی و ایجاد ترس و وحشت، نه ‌تنها نشانه قوت نیست، بل عملی جنایت‌کارانه و هراس‌افگنانه است و هیچ توجیهی در «قوانین جنگ» و «قوانین بین‌المللی بشردوستانه» برای چنین اعمال وجود ندارد. مگر با قتل و قتال مردم عام و بی‌گناه، می‌شود در میز مذاکره ادعای سهم بیش‌تر کرد؟ طالبان با تشدید حملات بی‌رویه هراس‌افگنانه در آستانه مذاکرات، بار دیگر خامی و عقب‌مانده‌گی سیاسی‌شان را به نمایش گذاشتند. رییس‌ جمهور امریکا در توییتش این برخورد طالبان را «فشار کاذب» نامیده گفت:‌ «چگونه افرادی ظاهراً برای تقویت موضع چانه‌زنی‌شان این همه انسان‌ها را می‌کشند؟»

سوم: حکومت افغانستان با پذیرش موجی از انتقادها، برای نشان‌ دادن حسن نیتش نسبت به پروسه صلح، صدها زندانی طالبان را رها کرد. افزون بر این، حکومت با دعوت از طالبان برای مذاکرات مستقیم، مشروعیت این گروه را رسمیت بیش‌تر بخشید. اما طالبان در رهایی زندانیان و نشان‌ دادن حسن نیت بالمثل در برابر دولت، کاملاً کوتاه آمدند. آن‌ها به جای تن دادن به روایت مصالحه میان دو ‌طرف و رسیدن به توافق دوجانبه، بر طبل پیروزی یک‌جانبه و بیرون‌ کردن فاتحانه خارجی‌ها کوبیدند. با تأسف طالبان صلح را هم‌چون تاکتیکی برای رسیدن به پیروزی نظامی به کار بردند، نه کنار آمدن با دولت و مردم افغانستان از راه تفاهم و درک متقابل.

چهارم: سیاست‌مداران و تحلیلگران در واشنگتن در روزهای اخیر پیوسته هشدار می‌دادند که نباید به طالبان اعتماد کرد، زیرا آنان هیچ اقدام درخور توجه و هیچ تغییر معناداری که مایه امیدواری باشد، تا حال از خود نشان نداده‌اند. یگانه موردی که سرانجام با اکراه به آن توافق کردند، مذاکره با دولت افغانستان بود، اما هیچ تضمینی در میان نبوده و نیست که طالبان به ادامه مذاکرات با دولت تا رسیدن به صلحی فراگیر و مطلوب متعهد اند و هیچ تضمینی وجود نداشته و ندارد که طالبان در نیمه‌راه پای‌شان را از این معامله پس نکشند و راه نظامی رسیدن به قدرت را بار دیگر در پیش نگیرند.

نشانه‌هایی که در بالا برشمردم، بدون شک در تصیمیم آقای ترمپ برای لغو مذاکرات بی‌تاثیر نبوده است. هرچند، حمله انتحاری که در اثر آن یک سرباز امریکایی کشته شد، ظاهراً دلیل تصمیم آقای ترمپ بود، اما واقعیت این است که عمل‌کرد طالبان در طول یک‌ سال گذشته که مذاکرات در جریان بوده، پیوسته از جانب منتقدان و سیاست‌گران امریکایی زیر نظر بوده است. بعید به نظر می‌رسد که یک حادثه مجرد، سبب تغییر آنی سیاست امریکا در قبال صلح با طالبان بوده باشد.

 

چه می‌توان کرد؟

برخورد و عمل‌کرد طالبان در یک سال گذشته سه واقعیت را به اثبات می‌رساند:

نخست: این‌که طالبان خشونت و کشتار را یگانه ابزار مطرح ‌شدن و امتیاز گرفتن خویش می‌دانند و افزون بر این، هیچ تغییری در سیاست و رویکرد آن‌ها در قبال حقوق و آزادی‌های سیاسی-مدنی و اصل مشارکت و هم‌دیگرپذیری دیده نمی‌شود.

دوم: این گروه به صورت زیرکانه تلاش دارد تا روایت ضد طالبانی را از راه ایجاد شگاف در میان گروه‌های سیاسی تضعیف کند و تفاوت دیدگاه‌ها را که یک اصل دموکراتیک در نظام جمهوری است، برای تضعیف و برانداختن نظام جمهوری وسیله سازد.

سوم: طالبان مذاکره را نه برای مفاهمه، بل برای بیرون ‌راندن نیروهای خارجی و در نهایت برای تسلط کامل بر قدرت از راه نیرنگ و زور در پیش گرفته‌اند. طالبان از صلح به عنوان بخشی از تاکتیک جنگی خویش به هدف پیروزی کامل نظامی کار می‌گیرند، نه چیزی فراتر و کم‌تر از آن. به‌کارگیری ادبیات فتح و پیروزی، نشانه‌‌ای از چنین رویکرد است.

با توجه به سه نکته بالا، سه سفارش عمده را این‌گونه می‌توان مطرح کرد:

نخست: دولت‌های افغانستان و امریکا باید روش‌ مذاکره‌‌شان را مورد بازبینی جدی قرار دهند. مذاکره با طالبان باید تنها زمانی آغاز شود که این ‌گروه به کاهش خشونت‌ها و حتا به آتش‌بس دوامدار تن دهد. رییس جمهور ترمپ و رییس ‌جمهور غنی این شرط را به‌ گونه‌‌ای مطرح کرده‌اند، اما ایجاب می‌کند به آن پابند بمانند و آن را دقیق‌تر تیوریزه و عملی کنند.

دوم: حکومت وحدت ملی باید از فرصت کنونی برای بسیج همه نیروهای سیاسی و مدنی بهره‌برداری نموده در خصوص صلح یک روایت مشترک و واحد را ایجاد کند. رقابت‌های انتخاباتی و تفاوت دیدگاه‌های سیاسی، قطعاً نباید مخل و ‌مزاحم ایجاد این روایت مشترک باشد. ما به این درک مهم سیاسی باید رسیده باشیم که مهم‌ترین دشمن جمهوریت طالبان نه، بل ناهم‌آهنگی و از‌هم‌پاشیده‌گی در درون نظام است. نباید گذاشت گروه‌های سیاسی خود را از بدنه‌ نظام جمهوری جدا و بیرون احساس و برای ایجاد اداره موقت یا معامله یک‌جانبه با طالبان دادخواهی کنند. ایجاد اجماع درونی در خصوص منافع کلان ملی به ‌ویژه حفظ نظام جمهوری، مهم‌ترین چالش و در عین حال مهم‌ترین لازمه حفظ نظام و پیروزی سیاسی بر روایت طالبانی است.

سوم: استراتژی جنگ و صلح دولت افغانستان و امریکا باید تا حد ممکن هم‌آهنگ شود. اگر افغانستان نتواند منافع ملی‌اش را با منافع ملی امریکا چون گذشته گره زده هم‌آهنگ سازد،‌ این خطر موجود است که دو مسیر جداگانه در خصوص صلح پیموده شود که در آن ‌صورت پیامد مطلوب نخواهد داشت. به گونه مثال اگر بحث محوری امریکا در مذاکرات صلح تضمین این اصل باشد که «تروریستان از خاک افغانستان علیه امریکا و متحدانش استفاده نکنند» و بحث محوری دولت در مذاکرات «حفظ نظام جمهوری و حقوق شهروندی» باشد، این دو اصل باید به هم گره زده شوند، نه این‌که منافی  و مخالف یک‌دیگر واقع شوند. دولت افغانستان باید این پیوند را برجسته سازد که نمی‌توان «عدم استفاده از خاک افغانستان توسط تروریستان» را در درازمدت تضمین کرد، مگر این‌که ساختار و نظم سیاسی کنونی با قاعده وسیع‌تر حفظ شود. مسأله دوم برای امریکا، کاهش بیش‌تر نیروهایش در افغانستان است. آن‌گونه که برخی سیاسیون امریکایی نیز اذعان کرده‌اند، دولت افغانستان می‌تواند زمینه ‌را برای خروج بیش‌تر نیروهای امریکایی و کاهش مصارف آن‌ها مساعد سازد و دولت امریکا را قانع سازد که در درازمدت، دولت افغانستان به ادامه حمایت‌های سیاسی و کمک‌های مالی هم‌پیمانانش نیاز دارد، نه موجودیت نیروهای خارجی و مصارف گزاف حفظ این نیروها در کشور.

دکمه بازگشت به بالا