چندی پیش وزارت امر به معروف طالبان اعلام کرد که 15 هزار ملا را برای مبارزه با تفکر غربی استخدام میکند تا در افغانستان مبارزه هدفمند با این تفکر صورت بگیرد. طالبان باور دارند که دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زن و… پدیدههای بیگانه با اسلام و فراورده فکر غرب هستند که باید در برابر آنها روایت جدید خلق شود. مبارزه با فکر غربی و مظاهر غرب، اساسیترین مأموریت طالبان است که بهتازهگی اداره امر به معروف و نهی از منکر این گروه بهگونه روشن و عریان در این مورد سخن زده است. روحانیت اسلام سیاسی و مدارس دینی بازوها بنیادگرایی اسلامی در مواجهه با غرباند.
اصولاً آنچه غربستیزی یا مبارزه با تفکر غربی خوانده میشود، زاده تحولات نیم قرن اخیر در افغانستان است که حالا هسته تبلیغاتی طالبان آن را در سرلوحه کار خود قرار داده است؛ استراتژیای که ممکن است پیامدی ویرانگر برای آینده افغانستان داشته باشد و راههای رسیدن به توسعه را طولانیتر کند. بدون رابطه معنادار با غرب و حمایتهای دوامدار کشورهای جهان که ثروت، تکنولوژی و علم را در اختیار دارد، رسیدن افغانستان بهمثابه یک «دولت شکننده» به توسعه، ناممکن است.
رابطه غرب به معنای سیاسی ـ فرهنگی آن با افغانستان پیشینه مداراجویانه و صلحآمیز دارد؛ اما غربستیزی بهمثابه تفکر ستیزهجویانه، زاده حضور گروههای بنیادگرا در منطقه و ظهور آنها در افغانستان است. هرچند میشود رگههای غربستیزی را تا جنگهای افغان ـ انگلیس در قرن 19 برد، اما رابطه افغانستان با مصر و ظهور ایدیولوژیهای اخوانیسم، جهادیسم و کمونیسم در دهه 40، از بزرگترین دلایل فربه شدن تفکر غربستیزی در افغانستان است. حضور بیستساله غرب نیز نتوانست این ستیز را به مدارا و این تقابل را به تعامل تبدیل کند.
حالا که مردهریگ ایدیولوژی بنیادگرایانه طالبان دوباره قدرت گرفته و مبارزه با تفکر غربی را در سرلوحه برنامههای بلندمدت خود قرار داده است، این پرسش برجستهتر میشود که چرا گروههای بنیادگرای اسلامی از ناحیه غرب هراس دارند و تقابل را به تعامل اولویت میدهند؟ اصولاً تعریف این گروهها از غرب چیست؟ چرا تصور میکنند که همه ندانمکاریها، ناهنجاریها و ضعفهای داخلی از غرب مایه میگیرد؟ شاید مبارزه با غرب نقطه اشتراک تمام گروههای بنیادگرایی اسلامی در منطقه باشد.
غرب و بنیادگرایی
یورگن تودنهوفر، نویسنده و روزنامهنگار آلمانی، تنها غربیای است که با فرماندهان بلندرتبه داعشی دیدار کرده و گزارش جسورانه «ده روز با داعش» را نوشته است. در واقع تحلیل او درباره گروه داعش، ساختار تشکیلاتی، ایدیولوژی و ریشههای تاریخی آن است. او در بخشی از گزارش خود مینویسد: «تروریسم و بنیادگرایی اسلامی واکنش در برابر غرب است، بهگونهای که این گروهها با غربستیزی هویت خود را تعریف میکنند.» از نظر او، سرخوردهگی و فروپاشی هویت سیاسی ـ فرهنگی مسلمانها در دوره استعمار و لشکرکشی قدرتهای غربی در سرزمینهای عمدتاً مسلماننشین از علتهای دیگر ظهور بنیادگرایی دانسته میشود.
برای همین برنارد لوئس، شرقپژوه و نویسنده بریتانیایی، میگفت که مسلمانها از سکولاریسم غربی سرخوردهاند و خود را در برابر آن تحقیر شده میپندارند. از این رو، بنیادگرایی اسلامی، فارغ از ملاحظات عقلانی و تفکر استراتژیک، به جای تعامل با غرب، مسیر تقابل را برگزیدهاند. از اخوانالمسلمین بهعنوان مادر گروههای بنیادگرا و غربستیز که شعار بازگشت به اسلام را سر میداد، تا داعش که نمونه بهروز و خشنتر بنیادگرایی اسلامی قلمداد میشود، همه خود را در برابر غرب تعریف میکنند. این گروهها تلاش میکنند که با تعریف هویت جدید در برابر غرب، سرخوردهگی خود را فرونشانده و مبارزه بلندمدت خود را ادامه بدهند.
مزید بر این، برخی از پژوهشگران دیگر باور دارند که ستیز و تقابل اسلام سیاسی با غرب، ناشی از نفرت غیرعقلانی است که بر پایه عاطفه خروشان استوار است. حلمی نمنم که درباره آثار سید قطب پژوهشهایی انجام داده، باور دارد که ستیز و عدم پذیرش غرب توسط سید قطب که از متفکران برجسته اسلام سیاسی است، به مرز نژادپرستی نزدیک بود که در آن خرد و عقلانیت دیده نمیشد. سید قطب بعد از سفرش به امریکا در سال 1966، مقالاتی درباره امریکا و غرب به نشر رسانید که به تعبیر حلمی نمنم به مرز نژادپرستی نزدیک بود تا یک پژوهش عقلانی و نقد عقلبنیاد.
غرب سیاسی یا غرب فرهنگی؟
گروههای بنیادگرا و ستیزهجوی اسلامی تفکیک میان غرب نظامی ـ سیاسی و غرب فرهنگی را مد نظر نگرفته و تاکید بر ستیز با کلیت تمدن غربی، دانش غربی، فرهنگ و هنر و سینمای غربی دارند. آنها به این باورند که همه ابعاد و مولفههای وابسته به تمدن غربی، نامیمون، فسادزا و غیرقابل استفاده برای مسلمانان است. برای همین آنها با تفکیک میان دانش غربی و دانش اسلامی، در پی ترویج دانش اسلامی هستند، در حالی که دانش وحشی است و پای در بند ایدیولوژی خاصی ندارد. هم از نگاه اثباتگرایی و هم از نگاه کلاسیک اگر به علم نگاه نکنیم، وابسته به هیچ جناحی نیست. هرچند ذکر این نکته اهمیت دارد که ممکن است سوءاستفادههای بسیاری از علم در تاریخ شده باشد، همانطور که از دین نیز سوءاستفادههایی شده است.
از سوی دیگر علم اسلامی یک گزاره پارادوکس و غیر قابل جمع است، همانطور که علم مسیحی و علم یهودی گزارههای غیرقابل جمع است. علم و دین خاستگاه، هدف و برنامه متفاوت دارد که با همدیگر قابل جمع نیست و حتا در مواردی ممکن است در تقابل هم قرار داشته باشد. تمدن پربار غرب، سرشار است از شعر، ادبیات و موسیقی. حرمت نهادن به حقوق و آزادیهای اساسی انسان عصر حاضر، در کانون توجه این تمدن قرار دارد. میلیونها دانشمند در دامن این تمدن پرورش یافته و نقش بارز و انکارناپذیری در گسترش دانش بشری داشتهاند. با بهانه قرار دادن حمله نظامی جگندههای یک کشور غربی یا هم آنچه زیر نام فساد اخلاقی تبلیغ میشود، نمیتوان بر خوبیهای تمدنی به این وسعت و فراخی چشم فروبست.
ما بدون دانش، تکنولوژی و ظرفیتهای مدرن که در بستر تمدنی غرب تولید و بارور شده، به توسعه و تعالی نمیرسیم. کافی است بدانیم که بیش از 90 درصد دانش امروزی تولید شده در بستر تمدنی غرب است. شنمک برایت، نویسنده کتاب «یک جهان و چند صدا» که در واقع گزارشهای سازمان یونسکو را گردآوری کرده، میگوید که 85 درصد کتاب تولید شده در جهان در 15 کشور پیشرفته و عموماً غربی تولید میشود. همه این آمارها نشان میدهد که غرب فرهنگی که کتاب، آزادی، حقوق بشر، رسانه و تکنولوژی دارد، میتواند افغانستان را در رسیدن به توسعه کمک کند. ستیز و نفی پدیدههای جهانشمول که در بستر غرب به میان آمده، قطعاً برای جامعه افغانستان زیانبار و ویرانگر خواهد بود.
نقد پدیدههای غربی با ستیز با آن، تفاوت بنیادین دارد. نقد حوزه بررسی خردمندانه با تاکید بر دانش عقلبنیاد است که شالوده تمدن غربی بر پایه آن بنا یافته است. در حالی که ستیز نوع دشمنی توام با جهل است که بر پایه کینه استوار است. از این رو تعامل سازنده و نقد عقلبنیاد تمدن غرب و پدیدههای وابسته به آن، راهگشا است، در حالی که دشمنی توأم با جهل و نفی کینهآمیز هر چه مربوط به تمدن غرب میتواند ویرانگر باشد. تماس و تقابل بنیادگرایان با غرب از سر دشمنی است؛ آنها بدون شناخت دقیق از غرب و ارزشهای جهانشمول آن بر این گمان توطیهآمیز که همه چالشهای موجود در جامعه از پدیدههای غربی ناشی میشود، کمر برای ستیز غرب بسته و حجمی از نفرت و بدبینی را خلق کردهاند که در ذهن جمعی جامعه جا خوش کرده است.
جنگافزار غربی یا تفکر غربی؟
طالبان خود را نماینده تمامقد مبارزه با ارزشها و تفکر غربی در افغانستان میدانند. آنها میپندارند که حضور بیستساله غرب بخشی از جهانیبینی و اندیشه باشندههای شهری و دانشجویان افغانستان را ساخته است و حالا در پی آن هستند تا با استفاده از کارشیوه رسانهای، دینی و فرهنگی و از سوی دیگر استخدام 15 هزار ملاهای سنتی در شهرها و روستاها، به مبارزه خود علیه تفکر غربی ادامه دهند. نخست اینکه این مبارزه نمود بارز از غربستیزی است که بدون شناخت دقیق، مطالعه همهجانبه و در غیبت اندیشه نقاد صورت میگیرد و دوم اینکه بنیادگرایان در مواجهه با غرب دچار تناقض آشکار و پنهانی هستند که نشان میدهد اینها چگونه دست به گزینش، برجستهسازی و دشمنی میزنند.
نزدیک به 100 میلیارد دالر جنگافزار و وسایل زرهی و نظامی غربی نزد طالبان است و از سوی دیگر این گروه به پول و مشروعیتدهی غرب نیازمند هستند؛ اما در برابر تفکر غرب مبارزه میکنند. این خود تناقض آشکار است که از یک سو با جنگافزار و پول غرب رژه سیاسی ـ نظامی میروند و خواستار مشروعیت دادن توسط غرباند و از سوی دیگر کمر بستهاند که با تفکرات غربی مبارزه همهجانبه صورت بگیرد. برای همین، بازرس ویژه امریکا برای بازسازی افغانستان، در آخرین گزارش خود گفته است که طالبان به دنبال آموزش جنگ و جهاد در مکاتب و دانشگاههای افغانستان هستند. همه گروههای بنیادگرایی اسلامی در منطقه با این تناقض آشکار دچار هستند که از یک سو آیفون غربی و جنگافزار امریکایی در دست دارند و از سوی دیگر هویت و موجودیت خود را در دشمنی و ستیز با غرب تعریف میکنند.
این نگاه و پالیسی به غرب، شبیه سیاستهای امیر عبدالرحمان خان (1880- 1901) در دوره زمانداری بیستسالهاش است که در ظاهر تاکید بر دشمنی با انگلیسها میکرد و در خفا از آنها پول و جنگافزار میگرفت. عبدالرحمان خان درهای ورود اندیشههای نو را در افغانستان بست و دو دهه کشور را در انحطاط و استبداد قرار داد. وارتان گریگوریان مینویسد که حتا این شاه مستبد جلو ساخت خط آهن از هند تا افغانستان را گرفت که مبادا اندیشههای نو، روزنامه و کتاب وارد افغانستان شود. چون رژیمهای استبدادی و ستمگر پیوسته میکوشند که جلو آگاهی و اندیشههای انتقادی را بگیرند که یکی از راههای رود اندیشه، نقد و علم، رابطه معنادار با غرب بهعنوان تمدن مسلط در جهان است.
بهصورت عمومی بنیادگرایی اسلامی خود را در برابر غرب تعریف میکند. همانطور که طالبان گفتهاند، اصلیترین برنامه تبلیغاتی گروههای بنیادگرا بر ستیز با غرب تمرکز دارد که این ستیز از روی آگاهی نیست، بلکه نگاهی دشمنانگارانه، کینهای و فاقد چارچوب منطقی و عقلانی است. در حالی که خلق تنفر نسبت به غرب، میتواند رسیدن به توسعه سیاسی ـ اجتماعی را دشوار کرده و زمینههای استبداد و عقبماندهگی را فراهم کند. در روزگاری که 97 درصد مردم کشور در خط فقر قرار دارند و بحران گرسنهگی عمیقتر میشود، اگر کمکهای غربی نباشد، بیم یک فاجعه انسانی میرود. در چنین روزگاری، شعار مبارزه با تفکر غرب از سوی طالبان، جز عمیقتر شدن بحران افغانستان نه خرید داخلی دارد و نه مصرف بیرونی.