هفت ماه میشود که نظام جمهوریت در افغانستان فروپاشیده است. با فروپاشی این نظم در واقع سقف ارزشهای مدرن فروریخت. ارزشهایی که ترویج آن برای حرکت به سوی افغانستان توسعهیافته و کثرتگرا کمک شایان کرده بود. در بستر آن ارزشها جامعه فرصت نفس کشیدن یافته بود، زنان به گونه نسبی از حقوق و آزادی برخوردار شده بودند، تنوع و رنگارنگی در جامعه تا حدودی چیره شده بود و حتا هویت جامعه با آن ارزشها گره خورده بود. اما همگام با فروپاشی نظام جمهوری به عنوان سقف ارزشهای مدرن، نظم استبدادی با محوریت دین در کشور استقرار یافت. نظمی که در آن حتا به ویرانهها و بقایای ارزشهای مدرن نگاه طردگونه و ستیزجویانه وجود دارد. افرادی که به آن ارزشها پایبند هستند، مجرم خطاب شده مورد سرکوب، طرد و خشونت قرار میگیرند. این در حالی است که حقوق بشر، احترام گذاشتن به قواعد جهانشمول و حق زنان جزو ارزشهای مدرن به حساب میآید. از همینرو، زنان، که از مخروبههای آن ارزشها برخاستند، وارد میدان عمل شدند. اما پرسشهایی که به میان میآید، این است که زنان افغانستان در دل ویرانههای ارزشهای مدرن چه میجویند؟ طالبان و جامعه جهانی در قبال این مبارزه چگونه برخورد میکنند؟ نتیجه این مبارزه چیست و به کجا خواهد انجامید؟
سالها است که زنان در بند فرهنگ زنستیز و سنتهای ناپسند جامعه محصور شدهاند و در یک وضعیت نابسامان به سر میبرند. وضعیتی که از یک طرف مبارزه را برای آنها دشوار ساخته و از طرف دیگر نشانگر اراده آهنین آنان بوده است. اما در دو دهه گذشته، آنها با حمایت جامعه جهانی و به کمک ارزشهای مدرن با وجود انبوهی از موانع و انسدادها تقلا کردند تا در وضعیت مطلوب و قابل دید قرار بگیرند. آنها در عرصههای مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دست به کنشگری زدند تا به حقوق خود برسند و تا اندازهای در این راه موفق بودند. ولی با فروپاشی نظام جمهوریت به عنوان سقف ارزشهای مدرن، بار دیگر حقوق زنان در معرض خطر و نابودی قرار گرفت؛ زیرا در نتیجه این امر، حقوق سیاسی، اجتماعی و آزادی زنان سلب شد و هویت و هستیشان به تحلیل رفت. اما فروپاشی جمهوری برای زنان پایان کار نبود، بلکه از منظر دیگر، آغاز یک مبارزه جدید و دشوار بود. مبارزهای که به خلق یک روایت نو و تصویر متفاوت از افغانستان انجامید. تصویری که در دل خود نوید میآفریند و صدای متفاوتی را انعکاس میدهد. صدایی که از مخروبههای ارزشهای مدرن طنینانداز شده و به گوش طردکنندهگان آن در داخل و نیز داعیهداران جهانی ارزشها در بیرون، میرسد. با اینکه این صدا یکدست نبوده و به صورت پراکنده از گوشهوکنار جهان فریاد شده؛ اما مولد قدرت بوده است. قدرتی که طالبان و جهان را تکان داده و به یک آزمون اساسی کشانیده است. به این معنا که اگر طالبان به این صدا و خواست زنان تمکین نکنند، به کوتاهی عمرش خواهد انجامید. همینگونه اگر جهان بهخصوص غرب به عنوان داعیهدار ارزشهای مدرن صدای زنان را گوش ندهد و برای تحقق خواستهای آنها اقدام نکند، قدرت نرم و اعتبارش در صحنه جهانی به شدت ضربه خواهد خورد.
ولی تاکنون طالبان و جهان، هردو، در قبال صدا و خواست زنان سیاست دوگانه اعلامی و اعمالی داشتهاند. چنانکه طالبان بارها گفتهاند که به حقوق زنان احترام میگذارند و زمینه دسترسی به حقوقشان را فراهم میکنند؛ اما در عمل برخلاف آن را ثابت کرده و به سرکوب صدای آنها پرداختهاند. همینطور، جهان که برخوردش نسبت به خواستهای زنان تعیینکننده است، نیز نسبت به خواستهای زنان دوگانه برخورد میکند. یعنی در سیاست اعلامی میگوید که مبارزه زنان ارزشمند است، در کنار زنان جسور افغانستان ایستاده است و از حقوق و هویت عمومی آنها پشتیبانی میکند؛ اما تا هنوز این سخنان در حد حرف باقی مانده و در عمل فشاری به خاطر این موضوع بر طالبان وارد نکرده است. دیده میشود، میان آنچه که پشت درهای بسته میگویند، با آنچه که پیش روی دوربین رسانهها و در اعلامیهها بیان میدارند، تفاوت است. زیرا در اعلامیهها مشخص نیامده است که واقعاً جهان میخواهد که برای زنان در رژیم طالبان اجازه کار و فعالیت شبیه گذشته در عرصههای مختلف سیاسی داده شود یا خیر؟ آیا جهان تا لحظه رسیدن زنان به حقوق و هویت عمومی همراهیشان میکند یا نه؟ این ابهام و پرسشها از نگرانیهای دیگر زنان است که در سیاست اعمالی جهان امکان به بازی گرفتن و قربانی شدنش هنوز وجود دارد.
مبارزه زنان تاکنون بیاثر نبوده، بلکه هم در داخل افغانستان و هم در صحنه جهانی، اثر جدی داشته است. زنان میخواهند بر ویرانههای ارزشهای مدرن دوباره نظمی برپا شود که از اضمحلال کامل این ارزشهای جلوگیری کند. به سخن دیگر، آنها صحنه سیاسی افغانستان را وارد صفبندی دوگانهای کردهاند: صف ارزشهای مدرن و صف طالبان. زنان از سردمداران صف مبارزه برای احیای ارزشهای مدرن هستند که در مقابل طالبان برای احیای این ارزشها و حقوق خود میجنگند. حال اگر جهان نیز صادقانه از مبارزه آنها حمایت کند، طالبان ناگزیرند به خواستهای زنان به گونه کامل تن بدهند. زیرا طالبان نظر به سیاستهای جهانی در باب این مسأله گام برمیدارند. طالبان وقتی میبینند که جهان چندان به این مسأله ارج نمیگذارد و منافع خود را دنبال میکند، به این مبارزه توجه نمیکنند. اما لحظهای که فشارهای جهانی و بهخصوص فشارهای امریکا به خاطر این موضوع جدی میشود، طالبان نیز ناگزیر میشوند که از خود انعطاف نشان دهند. برای همین است که مبارزه زنان افغانستان نیازمند همراهی و حمایت جامعه جهانی و بهخصوص امریکا است.
زنان از جامعه جهانی و بهخصوص امریکا میخواهند که بازماندههای ارزشهای مدرن را قربانی اهداف خود نکنند و تا دستیابیشان به حقوق و هویت عمومی و تمکین طالبان به خواستهای زنان با قاطعیت تمام در کنار آنها ایستاده و حمایتشان کنند. زیرا تنها این امر راه را برای رسیدن زنان به حقوقشان هموار میسازد. از منظر دیگر، این امر زمینهساز حکومت فراگیر میشود که به گونهای خواست همه مردم افغانستان و جهان است. حکومت فراگیری که در آن اکثریت نسل نو و دانشآموخته افغانستان حضور داشته باشند، به صلح و امنیت جهانی کمک میکند و نگرانی جامعه جهانی را از وضعیت بد انسانی در افغانستان از بین میبرد.
روی هم رفته، اگر نگاهی به مبارزه عاری از خشونت زنان داشته باشیم، درمییابیم که با وجود بازیها و سیاستهای دوگانه جهان و طالبان، این مبارزه اثربخش بوده است. درشتترین نتیجه این مبارزه جلب توجه جامعه جهانی به طرف بازماندههای ارزشهای مدرن، حمایت از حقوق زنان، باز شدن دانشگاهها و تداوم حضور زنان در حوزه صحت بوده است. حالا اگر این مبارزه همچنان قوام و دوام پیدا کند و به یک جنبش انسجامیافته با هداف پایدار تبدیل شود، بهزودی سبب بازگشایی مکاتب خواهد شد و در آینده زنان را به آنچه که میجویند میرساند و از اضمحلال کامل ارزشهای مدرن جلوگیری خواهد کرد.