تا شصت ـ هفتاد سال پیش، در بعضی از جوامع اسلامی، موضوع آموزش زنان به کشمکشهای طولانی دامن زد و نیروهای محافظهکار را برای ایجاد مانع و چالش فراراه آن، به جنبوجوش و تکاپو انداخت. مصلحان اجتماعی که شناخت درستتری از عصر جدید به دست آورده بودند و نیز دولتها معمولاً طرفدار مدرنیزاسیون بودند و دوست نداشتند نصف نفوس جامعه از آموزش محروم بمانند و در پیشرفت جامعه نقشی نداشته باشند، اما محافظهکاران که از تغییر میهراسیدند و آموزش زنان را در تضاد با ارزشهای مردسالارانه و سنتهای جامعه میپنداشتند، با توسل به انواع ترفندها تلاش میورزیدند مانع این کار شوند و برای تقویت مواضع خود از دین که مهمترین عنصر در جامعههای اسلامی است، نیز مایه میگذاشتند.
جامعههای اسلامی از قرن نوزدهم میلادی بدینسو بهصورت جدی با فرهنگ غرب تماس حاصل کردند و متوجه ژرفای عقبماندهگی خود شدند. در این میان، مصلحان اجتماعی و متفکرانی در جهان اسلام ظهور و راجع به عوامل عقبماندهگی مسلمانان تأمل کردند و نظریههایی پرداختند و دغدغه پیشرفت و عقبماندهگی را به مسألهای عام تبدیل کردند. به موازات آن، شخصیتها و دولتمردانی در این جوامع کوشیدند در حد وسع خود و با بهکارگیری روش آزمون و خطا، این عقبماندهگی وحشتناک را کاهش دهند و جامعههای خود را توانمند بسازند و با اقدام به نوسازی نهادها گامهایی در این زمینه برداشتند.
در بحبوحه این حوادث، یکی از مواردی که برای مدرنسازی و پیشرفته شدن مسلمانان حیاتی به نظر میرسید و بدون آن، ورود مسلمانان به دنیای جدید امری بعید و دشوار به چشم میآمد، موضوع عمومیسازی آموزش برای همه و بهویژه آموزش زنان بود. با آنکه اسلام آموزش دانش را برای زن و مرد علیالسویه واجب کرده، عوامل فرهنگی و جامعهشناختی مختلفی که ربطی به دین نداشتند دست به دست هم داده بودند تا زنان در خانهها محبوس بمانند و از نقشآفرینی در جامعه بازداشته شوند و رسالتشان در زاییدن فرزندان بیشتر و تدبیر منزل خلاصه شود. این سنت چنان ریشهدار و ستبر شده بود که حرکتهای هرچند کوچک در جهت آزادسازی زنان با واکنشهای تند مواجه میشد و غالباً ناکام میماند.
مسأله آموزش دختران و زنان یکی از مباحثی بود که به موضوع نزاع و جدال داغ میان مخالفان آزادسازی زنان و مدرنیستها مبدل شد و مناظرهها و مشاجرات درازدامنی را در پی داشت. طبق معمول، محافظهکاران و نیروهایی که طرفدار ارزشهای مردسالارانه بودند، برای به کرسی نشاندن ادعاهای خود و مجاب کردن خصم، میکوشیدند مواضع خود را با استناد به آموزههای دینی تقویت ببخشند. روایتی ساختهگی را که محدثان ناموری همچون ابن الجوزی و ذهبی و ابن حجر عسقلانی بر بیاعتباری و بیریشه بودن آن تأکید ورزیدهاند، به پیامبر اسلام نسبت میدادند که ایشان گفته است: «به زنان نوشتن نیاموزید.» عجیب اینجا است که این روایت را که ساختهگی آن محرز شده، محدثی نامدار به نام حاکم در کتاب «مستدرک» خود صحیح شمرده و سیوطی و ابن حجر هیتمی هم آن را تأیید کردهاند. هیتمی که یکی از مفتیان قابل اعتماد در میان شافعیمذهبها است، یاد گرفتن نوشتن برای زنان را موجب «مفسده» میداند و اینگونه استدلال میکند که هرگاه زن نوشتن را آموخت، به اهداف غلطش بهآسانی میرسد و مردان بدکار و فاسق بهسهولت به وی دسترسی مییابند.
در همین دورانی که از یک سو جذابیتهای مدرنیسم غربی، مسلمانان را وسوسه میکرد که از غربیها چیزهایی را برگیرند و از جهت دیگر، سنتهای ریشهدار بومی مانع حرکت و پویایی شده بود و دگرگونی و تحول را برنمیتابید، فقیهی حنفیمذهب در عراق که معاصر سیدجمالالدین افغانی بود و آوازهای بلند یافته بود، در سال 1897 میلادی کتابی نوشت بهعنوان «الاصابة في منع النساء من الكتابة (در باب جلوگیری از نوشتن زنان)». این فقیه نعمان ابن ابیالثناء الألوسی نام داشت. او در این کتاب آشکارا با آموزش زنان مخالفت ورزیده و آن را مایه تباهی جوامع اسلامی دانسته بود. در جایی از این کتاب آمده است: «از شر آموختن خواندن و نوشتن زنان، به خدا پناه میبرم، چون هیچ چیزی را آسیبزنندهتر به آنها از این کار نمیبینم. از آنجایی که سرشت زنان به خیانت آغشته شده، هرگاه مهارت نوشتن و خواندن را به دست آورند، بهصورت موثرتر میتوانند بزرگترین ابزارهای شر و فساد را به دست آورند. در موضوع آموختن نوشتن باید گفت، نخستین کاری که زن با نوشتن میتواند انجام دهد، این است که جملاتی را تألیف کند، نامهای به زید، رقعهای به عمرو، بیت شعری به فلان شخص و چیز دیگری به بهمان مرد بنویسد. ماجرای زنان و کتاب و نوشتن، شبیه داستان شخص تبهکار و سبکمغزی است که شمشیری را به وی هدیه دهی، یا همانند فرد مستی است که شیشهای شراب در اختیارش بگذاری. مرد عاقل کسی است که زنش را در حالت نادانی و کوری نگه دارد. جهل و کوری برای زنان، مصلحتآمیزتر و سودمندتر است.»
در اواخر دهه شصت قرن بیستم میلادی، حاکم وقت عربستان سعودی، ملک سعود، در طی یک سخنرانی رسمی، تصمیم خود را مبنی بر گشایش مکاتب دخترانه عمومی ساخت و دستور داد که در همه شهرهای این کشور برای ایجاد مکتبهای دخترانه اقدام صورت گیرد. این تصمیم، موجب صفبندیها و کشمکشهایی در این کشور شد. محافظهکاران، این اتفاق را «مصیبت بزرگ و تراژدی غمناک» توصیف کردند که بنیانهای دین را به لرزه درمیآورد. گفته میشود که نیروهای مخالف آموزش زنان با آنکه در اقلیت بودند، ولی از پایگاه اجتماعی قابل اعتنا بهره داشتند و توانستند بعدها هم بسیاری از وقایع را به نفع خود رقم بزنند. جنجال بر سر آموزش زنان برای سالهای سال، کمابیش ادامه یافت تا اینکه تحولات زمانه بهگونهای شکل گرفت که اکنون زنان در عربستان در عرصه آموزش پیشتازند و درصدی بیشتری از محصلان را در دانشگاهها در قیاس به مردان تشکیل میدهند و سالانه هزاران تن از آنها برای ادامه تحصیل، روانه دانشگاههای مختلف جهان میشوند. اکنون دولت عربستان سعودی آموزش و تحصیل دختران را یکی از دستاوردهای بزرگ خود میداند.
مخالفت با پدیدههایی که آگاهی را افزایش میدهد و چشمها را به روی حقایق میگشاید، امر غریبی نیست. همواره گروههایی وجود دارند که از بیداری مردم میترسند و آن را خطری برای تداوم سلطه و قیمومیت خود میدانند. در غالب جوامع مسلمان، دورانی بوده که مکتب رفتن، مطالعه روزنامه و مجله و آموزش زبان انگلیسی، جرم و خطا و حتا عمل کفری به حساب میآمده است. گروههای قشری به نیکویی دریافته بودند که اگر روزنامهها و مجلات در میان جوانان راه یابد، قطعاً پیامدهای غیرقابل پیشبینی دارد و از منظر آنان، عقاید مردم را فاسد میکند. در این روزنامهها و مجلات، مخاطبان به حقایق علمی دست مییافتند و میدانستند که مثلاً زمین کرویشکل است، باران محصول تراکم بخار است و واکسین زدن برای وقایه از بیماریهای مختلف یگانه راه است. علی الوردی در کتاب «لمحات اجتماعیة من تاريخ العراق» نقل میکند، زمانی که شمارههای نخست مجله «المقتطف» در سال 1876 به عراق رسید، رهبران همه ادیان و مذاهب عراق، اعم از سنی، شیعه، مسیحی و یهودی، با آن مخالفت ورزیدند، چرا که از نظر آنها، عقاید جدید و خطرناک را گسترش میداد.
جامعههای دیگر شرقی و اسلامی، در برههای از زمان، با این مسایل درگیر بودند، ولی هر طوری که بود از این مرحله عبور کردند و سعی ورزیدند با چالشهای جدیتر و بنیادینتر دستوپنجه نرم کنند. غمانگیز این است که جامعه افغانستان از معدود جوامعی در جهان است که تا هنوز هم با همان پرسشهایی مواجه است که صد سال یا یکونیم صد سال قبل با آن روبهرو بود و تا هنوز هم جامعه ما تکلیف خود را با این مسألهها معین نکرده است. ایستایی و رکود اجتماعی و فکری در این جامعه، بعضی از دگرگونیهای مثبت را که گاهگاهی مجال ظهور یافته، نیمهتمام و سترون ساخته است.
در حدود صد سال پیش، یکی از انگیزههای قوی مخالفان شاه امانالله برای دشمنی با او، کوشش او برای تعلیمیافته شدن دختران و توجه او به آزادیهای زنان هرچند در دایرهای محدود بود. صد سال از آن زمان سپری شده، اما هنوزاهنوز جامعه ما درگیر یافتن پاسخ درست به همین مسأله است؛ مسألهای که پرداختن به آن در جامعههای دیگر، نشانه بلاهت و کمعقلی است. یادم است که در سالهای پس از سقوط حکومت اول طالبان، یکی از پربسامدترین مباحث در سخنرانیهای روزهای جمعه ملاها بهویژه در ولایتها و روستاها، مبحث مکتب خواندن دختران بود. طبعاً این سخنرانان بهشدت با درس خواندن دختران در مکتب مخالفت میورزیدند و وقوع این اتفاق را فاجعهای تمامعیار برای اخلاقیات جامعه قلمداد میکردند. در جوامع عقبمانده، هر پدیده تازه در اول با دشمنی مواجه میشود و اگر این پدیده سختجان بود و توانست حضورش را تثبیت کند، بهتدریج دشمنیها به آتشبس و در فرجام به آشتی و مصالحه تبدیل میشود. تأسفبار این است که در کشور ما گسستها چنان بهسرعت فرا میرسد و سنتها به حدی نیرومند باقی مانده که دستاوردهای تازه و مظاهر مدرن از هفت خوان رستم بگذرد تا ماندگاریاش را بیمه کند.
سایر جامعههای مسلمان، صد سال یا یکونیم صد سال قبل، با مخالفت نیروهای محافظهکار با انتشار و گسترش روزنامه و مجله و مکتب و دانشگاه روبهرو بودند و آهستهآهسته قادر شدند به فاز جدیدی گام بگذارند؛ اما در جامعه ما حکایت همچنان باقی است و چیزی چندان عوض نشده است. در هر گسست و تحولی که پدید میآید، ما ناگزیریم تکلیف خود را با بسیاری از مسایل بدیهی از نو روشن کنیم. به این تکه از کتاب «افغانستان و پنج سال سلطه طالبان» توجه کنید: «ملا حسن آخند، بهعنوان معاون صدراعظم طالبان، از اینکه اوراق روزنامهها بر زمین میافتد و مورد بیاحترامی قرار میگیرد، بهسختی ناراحت میشد و عقیده داشت که این کار موجب تباهی کشور خواهد شد. در یکی از اعیاد که من به دیدنش رفتم، او از این ناراحت بود که هنگام پختن کیک از پارچههای کاغذ روزنامههای هیواد و انیس استفاده شده است. وی گفت که بعد از عید که به قندهار میرود، با ملا محمدعمر در مورد ممنوعیت چاپ روزنامه و جراید در افغانستان صحبت خواهد کرد، زیرا به قول وی، اکثر مردم افغانستان از سواد بیبهرهاند و برای آنان رادیوی «صدای شریعت» کافی است. او همچنان گفت که خود من در زندهگی حتا یک مقاله از روزنامهای نخواندهام، زیرا به جای اینکه وقت خود را در این کار ضایع کنم، چند صفحه از قرآن مجید را میخوانم.» (ص 49-50).
نکته شگفتیانگیز این است که در خصوص آموزش دختران، معمولاً دولتها در تقابل با نیروهای محافظهکار قرار میگیرند و سعی میکنند حداقل تا حدودی آزادیها و حقوق زنان پاسداری کنند. اما در افغانستان، سنتپرستان با دولت همپیمان شده و تصمیم گرفتهاند زنان را تا جایی که مقدور است، از صحنه جامعه حذف کنند.