در روز درگذشت او نوشته بودم که: زریاب همچون هدایت و کافکایی برای ادبیات افغانستان است. این سخن برگزاف نیست. رابطه بینامتنیت آثار هدایت با کافکا در نوشتارهای متعدد به بررسی گرفته شده است و اگر کسی بخواهد بینامتنیت هدایت و زریاب را بررسی کند (مخصوصاً در بوف کور و گلنار و آیینه) متوجه این مسأله میشود که تجربههای مشترک ادبی در میان آن دو و یا آن سه نویسنده، چه مقدار نمونه دارد.
در ادبیات جهان، آثاری وجود دارد که مرزهای جغرافیایی را عبور میکنند و خوانندهگانی در هرجایی که حضور داشتند، پیدا میکنند. حالا بگذریم از اینکه امکانات نشر کتاب در کجا بیشتر وجود دارد و چه تاثیری بر قابل دسترس بودن آثار نویسندهگان میگذارد. این آثار جهانی کم نیستند؛ مثلاً: جنگ و صلح را شاید کمتر کسی نخوانده باشد، آنانی که با ادبیات درگیرند؛ بنابراین، در کنار دسترسی به امکان نشر، خصوصیات دیگری در شماری از آثار هست که آنان را در جوامع انسانی حتا جوامع ناهمزبان پسندیده میسازد و خوانندهگانی در دورترین جاهای جهان، علاقهمند آن آثار میشوند. مهم این است که نویسندهای تجربههای مشترک ذهنی یا واقعی با شمار زیادی از انسانهای زمین انجام میدهد و دیگران خودشان را در آیینه نوشته او میبینند. نمیخواهم اسطورهای شوم و خیلی متافیزیکی سخن بگویم؛ اما وقتی گوته میآید و دیوان شرقی خود را با تاثیرپذیری از حافظ مینویسد یا فیتزجرالد، خیام را به مهمانی غرب میخواند و یا پی.دی.کاستلو بوف کور صادق هدایت را به زبان انگلیسی برگردان میکند، چیزی در این آثار وجود دارد که -نامش را قدرت نمیگذارم- امکان خوانشهای متعدد را پدید میآورد. منظورم مقبول عام شدن نیست، چون آثار خیلی آبکی هم میتوانند مقبول عام بیفتند. مسأله، تجربهای است که بار بزرگتری از هستی را در خود حمل میکند.
بنابراین، این ادبیات جهان نیست که یک بررسی تاریخی باشد؛ بلکه امکان جهانی شدن آثاری است که پای از حوزه و زبان خودشان فراتر میگذارند و البته میتوانند به معنای واقعی تاریخساز باشند. شناخت تجارب متعدد و زیستنهای متنوع این امکان را خلق میکند. استاد رهنورد زریاب از کتابهایش که در سال 1367 چاپ شدهاند تا بقیه آثارش، نشان میدهد که نویسنده آشنا با ادبیات جهان است و از ادبیاتهای گوناگون حرف میزند و در آن حدود، میآفریند. این خودش یک پیام است برای ادبیاتیهای یک سرزمین که صادق هدایت در «پیام کافکا» دقیقاً همین مسأله را بیان میکند یا علی تسلیمی در کتاب «پیام هدایت» باز همین مسأله را بازآفرینی میکند. میتوانیم آشنایی و آفرینش رهنورد زریاب با ادبیات جهان را پیام زریاب بدانیم. این پیام را واصف باختری در کتاب «آبهای شعر جهان، آلوده نیستند!» داده است و رهنورد زریاب این پیام را با کارهایش نشان داد.
رهنورد زریاب، امکانی برای جهانی شدن ادبیات افغانستان است. او هم در نوشتههایش؛ مانند: کتابهای «گنگ خوابدیده»، «حاشیهها» و «چهها که نوشتیم»، و هم در داستانهایش؛ مثلاً: شورشی که آدمیزادهگکان و جانورکان برپا کردند، معیارهایی دیگر برای آفرینش ادبی نسبت به همدورههایش و دورههای دیگر در نظر دارد. او خیلی خوب میشناسد که سورریالیستها چه کاری کردهاند و میتواند سورریال بنویسد. این توانایی به نظر من خیلی مهم است که او داشت و در نوشتههای ادبی و رمانهایش نشان داد. در همین کتاب «گنگ خوابدیده» که چاپشده سال 1367 است، استاد زریاب خوانش آثاری از جیمز جویس، برتولت برشت، آلبر کامو و ژانپاول سارتر انجام داده است. در بخش آخر کتاب، خوانشی سورریالیستی از یک نمایشنامه انجام داده و اسم آن بخش را «تأملی بر یک نمایشنامه» گذاشته است.
در ادبیات جهانی، ترجمه را نمیتوان از نظر انداخت. فقر گستره ترجمه در کشور، جلو شناخته شدن آثار ادبی را گرفته است. رمانهایی داریم که به زبان انگلیسی نوشته یا ترجمه شدهاند؛ مثلاً: باد بادکباز خالد حسینی و رقص در مسجد حمیرا قادری و داستانهای خالد نویسا که اخیراً به انگلیسی انتشار یافتهاند؛ ولی این هم اهمیت دارد که رماننویس به چه چیزی پرداخته است. تبعیض قومی و یا شاهدبازی در افغانستان، ممکن است به یک خواننده ناهمزبان ما مسایل جلب توجهکننده باشند یا اصلاً جالب توجه واقع نشوند. رهنورد زریاب هم به این مسایل پرداخته و اصلاً امکان ندارد از این واقعیتی که در هرجای زندهگی افغانستانی حضور دارد، چشم پوشید؛ ولی به حقیقتهای فردیتر و فلسفیتر هم کارهایی انجام داده است. اگر رمان «چارگرد قلا گشتم» را -که به ریالیسم جادویی- نگاشته شده، دربرگیرنده واقعیات تلخ افغانستان بدانیم؛ باز رمان «شورشی که آدمیزادهگکان و جانورکان برپا کردند» سورریالیتر شده و به واقعیت برتر پرداخته یا خود «گلنار و آیینه» که سری در هندوستان دارد، شاملشوندهتر شده است.
بنابراین، رهنورد زریاب با نظریات مختلف ادبی هم آشنایی دارد و هم کاربرد آنها را بررسی کرده و خود به تجربه آنها پرداخته است. به آرزوی ترجمه شدن رمانهای زریاب به زبانهای دیگر و تحقق امکان ادبیات جهانی افغانستان، این نوشته را نقطه پایان میگذارم.