قدرت از جمله مفاهیم بنیادی و اساسی است که در کانون نظریهپردازیهای علم سیاست و روابط بینالملل قرار دارد. قدرت ملی عبارت از تمام منابع در دسترس یک ملت برای تعقیب اهداف ملی راهبردی خود از طریق سیاست است. اساسیترین بخش قدرت ملی، جنبه خارجی دارد که شامل ظرفیت کشور در تأثیرگذاری بر محیط بینالملل از طریق تواناییهای نظامی، اقتصادی و سیاسی اعمال میشود. یکی از وسیلههای مختلف برای اعمال قدرت، ابزار دیپلماتیک است. با تغییر نظام بینالملل و شکلگیری عرصه سیاست مبتنی بر اندیشه، در نتیجه توسعه تکنولوژی و جهانی شدن بر اهمیت دیپلماسی، دستاوردهای همکاری و سیاست قانعسازی در روابط بینالملل نسبت به دیگر ابزارهای قدرت افزوده شده است. در اسلام هم توجه زیادی به مفهوم دیپلماسی شده است. پیامبر اسلام برای استحکام پایههای دین اسلام از دیپلماسی بهره فراوان برد. میتوان از صلح حدیبیه و ارسال سفیر به مراکز قدرتهای برتر زمانش یعنی امپراتوریهای فارس و روم نام برد. اکثر محققان در مورد نقش قدرت و طبیعت آن اختلاف نظر دارند. از نظر محققان مکتب واقعگرایی، رفتار بازیگران در عرصه سیاست، تلاشی برای به دستگیری قدرت، حفظ آن و نمایش قدرت به منظور کسب اعتبار در نظام بینالملل است. آنها معتقدند که برخی سیاستمداران، برداشت واقعی از قدرت ندارند و به جای اینکه علمی فکر کنند، سطحی میاندیشند. در این زمینه آنها تناسب بین اهداف و وسایل را مهمترین موضوع میدانند. از نظر آنها، اگر دولتی بدون توجه به ابزارهای قدرت خود، اهداف بلندپروازانه را ترسیم کند، با آرمانگرایی منافع ملی کشور خود را به خطر میاندازد. از نظر آنها «اهداف سیاست خارجی باید برحسب منافع ملی تعریف شوند» و «منافع ملی برحسب قدرت تعریف میشود». از نظر آنها، آرمان داشتن عقلانی و انسانی است، ولی اصرار در انجام سریع و فوری آن، بدون توجه به ابزار و وسایل قدرت ملی، امری غیرعقلانی است. موضوع اصلی قدرت ملی یک دولت از هشت عنصر تشکیل شده است که عبارت از موقعیت جغرافیایی، وجود منابع طبیعی، جمعیت، قدرت نظامی، اقتصادی، اطلاعاتی، روحیه ملی و کیفیت دیپلماسی است، این هشت عنصر در قدرت ملی یک دولت رول مهم را بازی میکنند. هرکدام از این عناصر ابزاری است برای دولتها تا برای قدرت ملی خود در نظام بینالملل استفاده کنند. اما استفاده از این ابزارها، وابستهگی به سیاست خارجی و دیپلماتهای متخصص دارد تا بتوانند از منافع کشور خود دفاع کنند. اگرچه افغانستان از قدرت نظامی و اقتصادی نیرومند محروم است، اما از موقعیت جغرافیایی و منابع طبیعی برخوردار میباشد. با داشتن دستگاه دیپلماسی فعال و کارکشته، میتوان از این دو ابزار برای قدرت ملی کار گرفت.
بنابراین دیپلماسی یکی از عوامل اصلی قدرت یک کشور است. دیپلماسی از نشانههای مبارزه قدرت میان دولتهای حاکمی است که کوشش میکنند روابط منظم و صلحآمیزی میان خود برقرار کنند و دیپلماتهای متخصص یکی از لوازم قدرت ملی یک کشور هستند که در سختترین شرایط، حتا زمان وقوع جنگ بین کشورها بیشترین خدمات را به منافع ملی خود از طریق برقراری کانالهای ارتباطی منظم و فراهم آوردن زمینه برای تحقق اهداف ملی با روشهای صلحآمیز به عمل میآورند. در شرایطی که منافع دولتها با هم تعارض پیدا میکند، تنها دیپلماسی است که راه را برای چانهزنی و سازش میگشاید. وسایلی که دیپلماسی در اختیار دارد، عبارتاند از اقناع، مصالحه و تهدید به کاربرد زور. در دیپلماسی باید کوشش شود تا از روحیه عاری از جنگ کار گرفته شود. اهداف سیاست خارجی باید برمبنای منافع ملی تعریف و با قدرت از آن حمایت شود. هفت عنصر قدرت ملی که در فوق ذکر شد، ابزار سیاست خارجیاند و باید در اختیار دیپلماسی باشند؛ یعنی وقتی که یک دولت از قدرت نظامی، اقتصادی و منابع طبیعی قوی برخوردار باشد، در عرصه سیاست هم میتواند نقش برازنده را به نمایش بگذارد.
دیپلماسی وقتی موفق عمل کرده میتواند که از قدرت و امکانات داخلی در مقابل محدودیتها و مشکلات بینالمللی در جهت تعیین اهداف و منافع ملی برخوردار باشد. چنین دیپلماسیای با نگاه واقعبینانه میتواند سبب تبدیل شدن چالشها و تهدیدات به فرصتهای واقعی مبتنی بر منافع ملی کشور شود. از این طریق، میتواند سبب ارتقا و افزایش قدرت ملی شود. از این جهت دیپلماسی را مغز متفکر قدرت ملی میگویند. دولتها باید بر کیفیت دیپلماسی خود متکی باشند. در حقیقت دو طریقه برای مدیریت موضوعات مربوط به روابط بینالملل در صحنه بینالمللی و حل اختلافات قابل تصور است؛ اول خصومتآمیز و دوم صلحآمیز. در روش حل خصومتآمیز، مهمترین ابزار، جنگ است. در این روش، نظامیان عمدهترین بازیگران هستند. در روش صلحآمیز اما مهمترین ابزار، دیپلماسی است و بازیگران اصلی در این روش، دیپلماتها هستند. پس همان اندازه که نقش نظامیان در میدانهای جنگ تعیینکننده است، نقش دیپلماتهای متخصص و آگاه نیز در میز مذاکرات مهم و سرنوشتساز است. بنابراین، در هر دو صورت و هر دو روش، بهکارگیری دیپلماسی تمامکننده و حلوفصلکننده موضوعات است. حتا در صورت وقوع جنگ هم عامل تعیینکننده برنده واقعی، دیپلماسی است. لزوماً برنده جنگ به معنای برنده صلح نیست. چنانچه امریکا در جنگ جهانی اول برنده جنگ بود، اما به علت ضعف دیپلماسی نتوانست برنده صلح باشد و در نظم بعد از جنگ جهانی اول سیاست انزوا را در پیش گرفت و نهایتاً نظمی پایدار شکل نگرفت و منجر به جنگ جهانی دوم شد. در جنگ جهانی دوم، امریکا با استفاده از تجارب قبلی و دیپلماسی فعال، توانست برنده صلح نیز شود. بنابراین استفاده بهینه و خوب از ابزار دیپلماسی، سبب قدرت ملی یک دولت در نظام بینالملل میشود.
افغانستان متاسفانه به علت جنگهای طولانی و ضعف دیپلماسی از زمان جنگ شوروی تا امروز، نتوانسته از قدرت ملی در سطح منطقه و بینالملل بهرهمند شود. این امر تا زمانی تحقق پیدا نمیکند که از تجارب گذشته و ابزار دیپلماسی استفاده بهینه و خوب صورت گیرد، چنانچه در جنگ با شوروی افغانستان با دادن یک میلیون کشته، سه میلیون رخمب و پنج میلیون مهاجر در میدان جنگ پیروز بود، اما به علت ضعف دیپلماسی در صحنه سیاسی نتوانست به نفع خود استفاده کند. سود اصلی را امریکا با متحدان منطقهای خود برد، در صورتی که قیمتش را مردم افغانستان با خون خود پرداختند. امروز افغانستان در وضعیت حساس قرار دارد. اگر افغانستان بتواند با تشکیل دولت همهپذیر و همهشمول از تجارب و هنر دیپلماسی استفاده بهینه کند، میتواند چالشها و مشکلات را به فرصت تبدیل کند، از قدرت ملی در سطح منطقه و جهان بهرهمند شود و از منافع ملی دفاع کند. در غیر آن، تجارب تلخ گذشته بالای ملت ما تکرار خواهد شد. برنده اصلی جنگ افغانستان، بار دیگر بازیگران منطقه و قدرتهای جهانی هستند. پس داشتن دستگاه دیپلماسی فعال و دیپلماتهای متخصص و کارکشته، برای رسیدن به قدرت ملی و صلح پایدار، لازم و ضروری است.