هنر، در این نیست که ما انسان مایوس امروز را مایوستر کنیم و به پوچی او دامن بزنیم. هنر، در این است که بتوانیم نغمههای شور و امید را در جان کودکان، نوجوانان و پدر و مادرها زمزمه کنیم، اما نه امیدی کاذب، چرا که انسان زمان ما، از امیدهای واهی خسته شده است و در جستجوی امیدی واقعگرایانه است. امیدی حقیقی که انسان را فریب ندهد و او را به سوی زندگی حقیقی هدایت کند.
هنر ماندگار، هنری است که پیامی داشته باشد و شاعران ماندگار همواره شاعران پیامآور بودهاند. به گفته سهراب:
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند
از اینرو، شاعر دیگر منتظر مژدهدهندگان نمیماند، خود قصد میکند که بیاید و پیامی بیاورد (حقوقی، 205)
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
سهراب، به روانی آب، سخن میگوید، به زیبایی برگ، احساس میکند و با طبیعت، پیوندی دیرینه دارد. سهراب، انسان ماشینزده و درگیر و دار سر و صدای آهن و فولاد را با طبیعت آشتی میدهد و بهجای اسیر روزمرگی شدن، او را به اندیشه و احساس فرامیخواند.
ارتباط با خود
در میان روابطی که انسان در زندگی دارد، ارتباط با خود، اهمیت ویژهای دارد و نقش کلیدی در سایر روابط ایفا میکند. هیچکس نزدیکتر از خود انسان به خودش نیست.
با وجود این، مشاهده میشود که گویا برخی از افراد رابطهای با خود ندارند یا از خود فرار میکنند. برخی دچار غفلت از خود شده یا دچار خودفراموشی میشوند. برخی نیز انتظارات بیش از حد از خود داشته و دچار خودخوری میشوند. برخی با خود، بیگانه یا قهر هستند. برخی دچار خودباختگی شده و خود را در دیگری خلاصه میکنند.
شاید مهمترین درس روانشناختی که میتوان از زندگی و شعرها و نقاشیهای سهراب گرفت، توجه به رابطهای است که او با خودش داشته است. شهامت سهراب در مواجهه او با خویشتن است و از خود فرار نکردن. او به سوی خود میرود، خود را حس میکند، نفسهای خود را، رویاهای خود را، خاطرات دوران کودکی خود را، او غرایز خود را نیز حس میکند و از خود طبیعی به سوی خود دیرینه میرود و به سیر انفسی و آفاقی میپردازد.
توفیق سهراب، در این است که خودش را حس کرده و در جستجوی خویشتن خویش بوده است.
صداقت و حقیقتطلبی سهراب، موجب میشود که در این سفر، او به لحظات خودشناسی نزدیک شود و آنها را ثبت کند:
در دلم چیزی هست
در دلم چیزی هست
مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
بیان صادقانه این احساسات، اوج هنر شاعری است که سخت بر دل مینشیند و شعرهای او ورد زبانها میگردد. زیرا که این درد مشترک همه روحهای بزرگی است که در جستجوی ناکجاآباد خود دچار بیتابی شده و سر به کوه و دشت و بیابان میگذارند.
و چنان بیتابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
صدای پای آب، نمونهای از یک سیر انفسی یا سفری در خویشتن است، با تعابیر خاص روانشناختی مانند: کوچه شک- هوای خنک استغنا- سکوی تجلی – بام اشراق، دشت اندوه- باغ عرفان (حقوق، 157) این شعر بلند، بخودیخود، بیانگر اهمیت روانشناختی اندیشههای سهراب است.
صمیمیت
در صمیمیت سهراب، تردیدی نمیتوان کرد (براهنی، 271) در این روزگار رنگ و نیرنگ و انواع بازیهای روانی، بازیهایی که با خودمان انجام میدهیم. با دیگران و زندگی و تا آنجا پا را فرا مینهیم که حتا خدا را هم میخواهیم فریب دهیم. در چنین دورانی، او پیام صمیمیت و صداقت دارد. او نه در پی بازی با خود بود، نه بازی رنگها و نه بازی با واژهها و نه بازیهای دیگر. او تلاش کرد لحظهها را همانگونه که هستند به تصویر بکشد. صمیمیت و صداقت او، موجب میشود که ایماژها یا تصاویر ذهنی او، سیار صمیمی و دلپذیر باشند.
در مجموع، میتوان گفت، سهراب با خودش آشنا بود. با خودش آشتی کرد، خودش را میشناخت.
حس میکرد، لمس میکرد. او خودهای مختلف خود را تجربه کرده بود و در جستجوی خود برتر بود، همان نفخه الهی که در درون او دمیده شده بود. او از خودش فرار نمیکرد، بلکه از با خود بودن بهره میبرد، الهام میگرفت و لحظههای اشراق را تجربه میکرد.
و این همه در سایه خلوص او بود. او خود را برای رسیدن به حق خالص کرده بود و اخلاص او موجب شده بود که چشمههای حکمت، از قلب او، بر زبانش جاری شوند.
در کوتاه سخن، باید گفت رابطه خوب با خود، نقش مهمی در تعالی روانی انسان دارد. برای داشتن رابطه خوب با خود، نیازمند الگو هستیم. شعرها، نقاشیها و زندگی سهراب، الگو یا نمونهای از رابطه خوب با خویشتن است.
ارتباط با خدا
ارتباط با خدا، جدای از ارتباط با خود نیست. انسان میتواند از خود، به خدا برسد و از خدا به خود بازگردد و خود را بیشتر و بهتر دریابد. برخی از شاعران، با خدا بیگانهاند و برخی با خدا سر ستیز دارند و برخی نیز رابطه خاصی با خدای خود دارند. سیر انفسی، میتواند انسان را به خدا برساند و انسان صدای خداوند را در درون خود بشنود همانگونه که سهراب این صدا را شنید:
یک نفر باز صدا زد سهراب
او تصویری مثبت از ارتباط با خداوند ارایه میکند. این تصویر ذهنی مثبت، انسان را به سوی رابطه خوب با خداوند هدایت میکند و موجب میشود انسان تکیهگاهی پایدار و مطمین بیابد که سفر او را تضمین کند و او را از دغدغهها و نگرانیهای روزمره نجات دهد. شعر سهراب به انسان جهت میدهد:
دوردستها آوایی است که مرا میخواند
خدای سهراب آشنا و پویا است و به انسان امید و پویایی میدهد. تصویر ذهنی او از خداوند، عمیق و اصیل است. خدای سهراب مهربان است و پر است از زیباترین تصویرهای ذهنی مثبت.
ویژگی مهم ارتباط سهراب با خداوند، احساس نزدیکی او به خداوند است:
خدای سپهری، خدایی در همین نزدیکی است. لای شب بوها، پای آن کاج بلند، روی آگاهی آب، روی قانون گیاه (آَشوری، 277).
او از پله مذهب بالا رفت و تجارب مذهبی خود را نیز با دیگران در میان گذاشت. او قرآن را بالای سر خود گذاشت و همزمان از انجیل و تورات و اوستا سخن گفت: گویا او در جستجوی وحدت در برابر کثرت بود. شاید او دوست داشت انسانها را با هم آشتی دهد و از خدای مشترک همه انسانها سخن بگوید.
او در جستجوی خانهی دوست بود و این جستجو، بخودیخود زیبا و دلانگیز است، خواه به مقصد برسد یا نرسد، زیرا تقصیر از سهراب نیست، بلکه مقصد بس دور و بلند است:
دورها آوایی است که مرا میخواند
او با مرغ هوا دوست بود و معتقد بود
هر که با مرغ هوا دوست شود، خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود
ارتباط با طبیعت
به طبیعت رفتن، به امور طبیعی توجه کردن و تصویر ذهنی مثبت درباره طبیعت و موجب ارتقای روحیه انسان میشود. گویا شاعر به طبیعت میرود، الهام میگیرد و به شهر برمیگردد و اشعار او جاری میشوند. در عین حال، او درگیر آهن و فولاد و سر و صدای شهر نیز هست. گویا میخواهد طبیعت را با صنعت آشتی دهد.
به نمونههایی از رابطه سهراب با طبیعت در صدای پای آب توجه کنید:
من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گلها را میگیرم
آشنا هستم با سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت
هر کجا برگی هست، شوق من میشکفد
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه
من صدای پر بلدرچین را میشناسم
خوب میدانم ریواس کجا میروید
او در طبیعت جز زیبایی نمیبیند
و نگوییم که شب چیز بدی است
و در طبیعت جز هارمونی نمیبیند:
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت
و در طبیعت تکامل میبیند:
و بدانیم که پیش از مرجان، خلایی بود در اندیشه دریاها
و یک ریگ را برای احساس هستی کافی میداند
ریگی را از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم.
ادامه در صفحه 9