جايي در ميانهی دهه چهل ادبيات ما و شعر ما با دو صورت (يكي رو به پشت و ديگري رو به جلو)، همانطور ايستاده خشك و مبهوت مانده است. دوصورتيكه شباهت فراواني به دو صورتك نشانهگذاري شده در تياتر دارند. صورتيكه رو به پشت مینگرد همچون عبدي گنهكار و نادم نگاهي نوستالوژيك و حرمانزده دارد. ديگر عينك ذرهبینی ميراثي دوران مشروطيت امكان ديدن درست و شفاف دورنماي مقابل را به او نمیدهد. صورت جلويی اما؛ از شدت حيرت و حيراني تماما به دهاني باز مبدل شده است. دهانيكه گشودگي و فراخي آن نشانه فرياد يا گفتن چيزي نيست. پيچيدگي جهان پيشرو، جهاني كه ناگهان آغاز شده است و «پيش از آن كه فكر شود، اتفاق افتاده است» اين صورت را همچون مجرم جنگيای كه در برابر دادگاه لاهه قرار گرفته است خرد و خمير و وحشتزده كرده است.
اين موجود تركيبي دوگانه در چنين برهوتي و باچنين هيبتي چگونه میتوانست آغازگر خيزش و فراروي تازه از هنجارهاي تهنشين شده در ذهن و روان انسان افغاني باشد؟ چي تمام شده بود تا چيز ديگري آغاز شود؟ ادبيات كجاي زندگی اين انسان بود تا تن به دگرشوندگي بدهد؟ حاليت كامل شده آن دوره ادبيات چقدر به فهم اين انسان میگنجيد تا شيپور فرداييت آن را بدمند؟
داكتر سميع حامد مدتی قبل در همین روزنامه، در مقالهای با عنوان «شعر امروز افغانستان و شعر معاصر افغانستان» تلاش نمودند تا خوانشي ديگر از مساله معاصريت و امروزيت را در شعر افغاني تشريح نمايند. رويكرد غالب در نوشته جناب حامد بررسي تاريخگرايانهی مساله امروزيت و معاصريت شعر است. تاريخگرايانه به دليل برخورد خطي و عمودي ايشان با اين موضوع و سفارشهای متعددشان به رعايت روند تكاملي ادبيات و شعريت شباهتهای فراواني ميان نكته نظرات ايشان و كشفهای من از اين مقوله (معاصريت) وجود دارد.
قبل از اين در مقالهای در همين روزنامه به تشريح مساله معاصريت و امروزيت و سوتفاهمهای موجود در اين رابطه پرداخته بودم. نوشته جناب حامد به هيچوجه در نقد نظرات اين نگارنده نيست. در حقيقت نوشته ايشان در راستاي گسترش و تشريح سامانهای است كه من در آن مطلب سعي در ايجادش داشتم. نوشته حاضر سعي دارد از آدرس نسل چهارم شعر افغاني به بررسي شعريت، معاصريت و امروزيت شعر بپردازد.
سخن نخست: چيستي نسل چهارم!
اگر استاد واصف باختري را آغازگر شعر مدرن در حوزه ادبيات افغاني بدانيم، جناب داكتر حامد، قهار عاصي، كاظم كاظمي و همدورهها و هممسلكان ايشان نسل دوم اين ادبيات میشوند. نسل سوميها شاعراني بودند كه با اقتدا به نسل دوميها سامانهی آفرينشيشان را عيار نموده و سعي كردند از هنجارهاي مسلط نسل دوم عبور كنند. دامنه اين نسل تا به امروز نيز ادامه دارد و موج پرطرفدار غزل اين روزها نيز از جمله شاعران نسل سوم است. تا اينجاي كار شاعران هرسه نسل در امتداد يك خط مستقيم با بدايع و بدعتهای قابل پيشبيني و پيشنهادهای مطابق با سيستم هماهنگ و به ظاهرمنظم آنچه كه ادبيات و شعر مدرن خوانده شده است حركت میكنند. بديهي است كه تعدادي از شاعران نسل دوم نيز در مواردي با درك ضرورت نوآوري خود را به نسل سوميها نزديك كردهاند. اين روند با انتقال شگردهای نيما و سپس شاگردانش به پيكره ادبيات افغاني آغاز گرديد. استاد باختري با نمايش عكسي از آن حفره ايجاد شده به وسيله نيما بر بدنه باروري شعر كلاسيك خواست تا زمينهساز جرياني تازه در شعر افغاني باشد. اين روند از همان آغاز با بحران فقدان مولف اينجايي به معني جامعهشناختي آن مواجه است. رياليسم دقيق و دگرگونكنندهی نيما قبل از شعريت، پاسخي جامعهشناسانه از موضع فرهنگ به وضعيت آن دوره جامعه ايران بود. و هنگامي كه صرفا به عنوان شكلي تازه به پيكره شعر ما تزريق گرديد به سرگرداني نشانهها و سوالهایی منجر شد كه به صورت طبيعي در بستر ادبيات افغاني به وجود آمده بود. جنبش كوتاهمدت شعر مشروطه با تمام ناكافي بودنش واكنشي دقيق و برخاسته از درون لايههای پنهان و سركوبشدهی هنجار مسلط شعر آن دوره بود. و پرسشهایی را كه پيرامون كاركرد جامعهشناختي شعر از يك طرف و امكانهای تازه براي حضور يافتن موقعيتهای ديگر در حوزه شعر مطرح كرد به طرح سوالات بنياديني انجاميد كه حلول جريان شعر مدرن بدون دادن پاسخهایی درخور، كارش را با پاك كردن اين پرسشها از صورت مسله بحران شعر آغاز كرد.
در پسزمينه هر سه جريان شعري يادشده دو عنصر اساسي كه به صورت نامريي نمود يافته است همواره به عنوان محافظ و نگهدار هنجارها، ايديولوژي و استراتژي كلي اين شعر مدرن عمل كرده است. اولي رسميت ادبي، و دوم ديالوگ مسلط كه زبان و وسيله بيان اين رسميت است. رسميت ادبي يعني مجموعه هنجارهاي فربه مسلط بر ذهن و روان ادبيات و ديالوگ مسلط به معني آنچه پيرامون اين ادبيات به گفت ونوشت درميآيد. براي ديالوگ مسلط، تاريخچهی شفاف و منظمي نميتوان ترسيم كرد زيرا بحرانهای سياسي چندين ساله گاهي اين زبان را به لكنت و خاموشي واداشته است. اما رسميت ادبي همواره همچون خدايگان نگهدارنده، وجود و حضور داشته است. صورت عقبي اين رسميت، بندگي ادبيات كلاسيك را رها نكرده و هنوز از افسون ماليخوليايي ادبيات كلاسيك غرق لذت و مدهوشياي جنونآميز میشود. صورتك جلوي اما پيروزي بر زنجيره مفتعلن مفاعلن را با لحني الكن جشن گرفته و سعي میكند به خود بقبولاند كه ريشه در توهم داشتن بهتر از گسست تمام است.
وقتي نطفه اصلي شعري كه بعدها درست يا غلط شعر معاصر خوانده شده است اينگونه شكل يافته است بديهي است كه نسل نوگراي شعر افغاني نياز شديد به بازخواني و خوانش انتقادي وضعيت ادبي خود دارد. اما پرسش بنيادين اينجاست كه آيا نمايندگان سه جريان شعري يادشده ميتوانند پرسشگراني خوب در اين مورد باشند؟ و چه كسي صلاحيت و امكان اين را دارد تا موقعيتي به نام شعريت امروز را تشريح نمايد؟
اينجاست كه ضرورت حلول نسلي تازه كه از منظر تاريخي نسل چهارم شعر و از منظري فراتاريخي، نسلي است كه به كل پرونده شعر خود برخوردي شكاكانه و نسبيمدار داشته و از طريق شناخت مراكز تقديس شده آن، تلاش مینمايد تا به استخراج پيشنهادهای تازه از رهگذر ويران كردن سامانههای گذشته بپردازد، آشكار میگردد.
با اين نگاه، مقاله داكتر حامد بيشتر به تلاشي جستجوگرايانه براي نزديك شدن ايشان به جريان ادبيات پيشرو افغاني محصول كارهاي نسل چهارم میماند؛ تا كروكيای دقيق پيرامون چيستي وكجايي امروزيت وشعريت اين نسل.
جناب حامد قبل از اين، تلاش مشابهي در عرصه آفرينش متني نزديك به هنجارهای نسل چهارم با سرودن «بود نبود يك تروريست» انجام دادند. كتابي كه قبل از همه كودتاي سفيدي بود عليه كاركردهای گذشته ايشان در حوزه شعر.
اما در جايجاي نوشته ايشان پيرامون مساله معاصريت و امروزيت شعر افغاني تلاشهای تعمديای نيز براي ارايه خوانشي تاريخگرايانه و مطابق با هنجار رسميت ادبيای كه ايشان نيز پرورده آناند به چشم میخورد. براي مشخص شدن اين مساله نگاه انتقادي مياندازم به بخشهایی از نوشتار ايشان، البته با يك پيشدرآمد!
خواستگاه اصلي جريان شعر نسل چهارم حاشيههای سركوب شده جريان شعر مهاجرت در ايران میباشد. موجهای ابتدايي اين جريان در تقابل با برخوردهای ايديولوژيك و برخاسته از سنت ادبيای بيپرسش در حلقات ادبياتچيان افغاني مقيم حوزههایی مانند مشهد و قم و تهران بهوجود آمد. ريشه اساسي اين جريان با تخطي و در مواردي با گسست و انحراف از هنجارهاي مسلط ادبي در حوزه شعر و ادبيات مهاجرين افغاني در ايران نزج گرفت. و اين درست زماني بود كه بزرگان جريان شعر افغاني مهاجر در ايران شعر را به بيانيههای سياسي به نفع رهبران قومي، مرثيهخوانيهای شبهمذهبگرايانه و تقليدهای دست چندم از كارهاي شاعران رسمي ايراني پذيرفته شده توسط رژيم تقليل داده بودند. بديهي است كه در آن زمان هيچ چيز به نفع جرياني كه ميخواست از درون چنان خفقاني سربه درآورده و پيشنهادهای تازه مطرح كند، نبود.
به همين دليل تمامي آثار اين موج (البته آثار ناب، نه كپيهای ناشيانه) خاصيت واكنشي در برابر وضعيت را داشت. به همين دليل هيچ نشريهای حاضر به چاپ آن نبود. در حالي كه كارگزاران فرهنگي جمهوري اسلامي ايران بادست و دلبازي براي تداوم رسميت ادبي شعر مهاجر افغاني نزديك به برنامههای فرهنگي خودشان اعانههای درخور میپرداختند. جلسات شعرخواني بزرگ راه ميانداختند و هزينه چاپ آثار اين شاعران را نيز متحمل میشدند.
اما موج متاخر شعر نسل چهارم پس از تغيير اوضاع سياسي در داخل افغانستان نمود يافت.
اين جريان كارش را با بازخواني دو مقولهایكه قبلا از آنها نام بردم (رسميت ادبي و ديالوگ مسلط) آغاز كرد.