اما در نظریه دوم، یعنی عدالت به منزله بیطرفی، ممکن است وضع خاصی به نفع متقابل افراد باشد، لیکن عادلانه محسوب نشود. در اینجا عدالت به معنای بیطرفی براساس نادیده گرفتن منافع افراد درگیر و از نگاه ناظری ایدیال که در آن میان نفعی ندارد، یعنی نفع خود را نادیده میگیرد، تعریف میشود. بهطور کلیتر این نوع عدالت همان محتوای توافق خردمندان است که تواناییهایشان در قرارداد و توافقشان منعکس نمیشود. انگیزه عمل عادلانه در اینجا نه تامینِ منافعِ متقابل، بلکه تمایل به عمل بر حسب اصولی است که دیگران عقلا (نه از سر منفعت و مصلحت) آنها میپذیرند. عملِ عادلانه را نه بهمنظور دستیابی به نفعی که در بردارد، بلکه بهدلیلِ نفسِ آن باید انجام داد. این برداشت از عدالت که در مقابلِ درکِ ابزاری هابز و هیوم قرار میگیرد، براداشتی کانتی است و در این برداشت، فرد از چشمانداز منافع خود نگاه نمیکند، بلکه در جستجوی نقطه مشترکی است که در مورد توافق همگان باشد. به عبارت دیگر فرد باید خود را از خصوصیات و صفاتی که بهطور تصادفی واجد آنها شده است، تهی سازد تا بتواند در باره عدالت بیندیشد. از دیدگاه کانتی، انگیزه عدالت اصاصا اخلاقی است نه اقتصادی و نفعطلبانه. در حقیقت نظریه اخلاقی کانت نیازمند فرضِ وجود وضعی است که در آن اصول عدالت یافت میشود.
چنانکه خواهیم دید، تاریخ پرفراز و نشیب و پیچیده تفکر در باره مفهوم عدالت در این دو برداشت خلاصه نمیشود، لیکن این دو برداشت اساسی، مبنای تفکر در باره عدالت در عصر ما را تشکیل میدهند. در ادامه، نخست دیدگاههای ماقبل مدرن درباره عدالت، بهویژه آرا سوفسطاییان، سقراط ، افلاطون و ارسطو را بررسی میکنیم. سپس بر دیدگاههای عصر تجدد، مروری خواهیم داشت. در این عصر دو سنت اصلی در تفکر در باره عدالت شکل گرفت؛ یکی سنت هابزی که مشاجرات نظری عمیق و گستردهای را در این باب برانگیخت و دیگری سنت کانتی که خود در واکنش به سنت هابزی شکل گرفت. پس از آن به برخی نظریههای رایج در قرن بیستم که در متن همان مشاجره قدیمی شکل گرفته است، اشاره خواهیم کرد. در پایان نیز پس از بررسی اجمالی رابطه مفاهیم عدالت، آزادی و برابری، به نقد و بررسی نظریههای عدالت میپردازیم.
مبحث اول: دیدگاههای ماقبل مدرن
گرچه زمینههای بحث در حوزه فلسفه عدالت را میتوان در تمدنها، فرهنگها و مذاهب مختلف یافت اما ریشهها و پرسشهای مربوط به مباحث منسجمتر جدید در باب عدالت به یونان باستان باز میگردد که عهد فلسفه سیاست، اخلاق و حقوق بود. طبعا مفهوم رفتار یا عمل و یا زندگی عادلانه در همه تمدنها و فرهنگها یافت میشد، اما تفکر انتزاعی در باب نفس مفهوم عدالت و عملِ درست لازمه تکوین فلسفه اخلاق و سیاست بوده است. با اینحال در یونان باستان انگیزه اصلی و اولیهای که موجب طرح و پیگیری مساله عدالت، از جانب فلاسفه مهم و مشهور آن سامان یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو شد، از مواضع سوفسطاییان بر میخاست که خود به یک معنا مکتبی ضد فلسفی بود. مواضع سوفسطاییانی چون پروتاگوراس، آنتیفون و تراسیماخوس مجادلاتی برانگیخت که سرانجام موجب تنظیم مواضع نظری و فلسفی در خصوص عدالت از جانب فلاسفه آن سامان شد.
ادامه دارد