قسمت هفتم
۳۰ سال را رد کرده بود اما هنوز مجرد مانده بود. فسخ این نامزدی بیشتر از قبل افسردهاش کرده بود. برای سومین بار بود که قرار ازدواجش فسخ میشد. دفعه دوم حتا نکاح کرده بودند اما مشکل وسواسش رابطهشان را دچار مشکل کرده بود و نهایتاً همسرش طلاقش داده بود. این بار کاملاً ناامید شده بود. رخسار، شش ماه بود که مراجعم بود. وسواس نظافت و نجسی و پاکی داشت. چیزی که در ابتدا یک موضوع ساده به نظر میرسید، حالا زندهگی را برایش سخت و خستهکننده ساخته بود.
وقتی شروع میکرد به شستن لباسهایش بین ۵ تا ۹ بار آب میکشید تا خیالش جمع شود که هیچ چتلی در آن نمانده. باید ۱۰۰ فیصد مطمئن میشد. حتا ۹۵ فیصد هم قانعش نمیساخت. مشکل هم همین بود، او نمیتوانست حتا ۱۰ فیصد عدم اطمینان را تحمل کند. حمام رفتنش حدود چهار ساعت طول میکشید. این اواخر دیگر میترسید برود حمام. میترسید برود و دیگر بیرون نیاید، برای همین تا مجبور نمیشد نمیرفت. اما این بار وسواس رخسار، وسواس فکری بود. فکری که مدام در ذهنش تکرار میشد و او را ناآرام میکرد. فکر دیدن نامزدش.
از رخسار پرسیدم چی شد که نامزدیتان خراب شد؟
– هیچ بهانه کرد که تو مرا خوش نداری و احترام نمیگذاری. آمده بود خانهمان خواسته بود من را ببیند و گپ بزنیم من نرفتم. بعد شب زنگ زد که نامزدی را فسخ میکنیم.
خب آمده بود خانهتان چی شد که نرفتی ببینیاش؟
– میخواستم اما نمیتوانستم ببینمش. از دیدن نامزدم میترسم.
چرا؟
(سرش را پایین انداخت. فهمیدم از گفتن چیزی شرم دارد. اما گفت)
– وقتی به او نزدیک میشوم و سیلش میکنم، فکر میکنم ناپاک شدهام.
چطور؟
– یک ملا در تلویزیون گفته بود که اگر به نامحرم نگاه کنید و نگاهتان از روی لذت باشد، این «زنای چشم» حساب میشود. من هم با خود گفتم ما که هنوز نکاح نکردیم. میترسم نگاه کنم و از روی لذت باشد و این گناه شود و من ناپاک شوم. دفعه قبل آمده بود نگاه کردم بعد فکر کردم شاید ناپاک شده باشم، مجبور شدم بروم غسل کنم. از خانه هم بیرون میروم میترسم به مردها نگاه کنم. میترسم ذهنم ناپاک شود و مجبور شوم غسل کنم.
یعنی فکر میکنی چون ممکن است وقتی به نامزدت نگاه کنی یک زمان فکری به ذهنت بیاید، نباید اصلاً به او نگاه کنی و از او فرار میکنی؟ چون اگر یک وقت فکری به ذهنت آمد ممکن است با میلولذت همراه شود و آن وقت تو گناه کردهای و ناپاک میشوی؟ این طور فکر میکنی؟
– ها. خب خودم میدانم که فکرم صحیح نیست، ولی ذهنم را از همین فکر خلاص نمیتوانم. فکر میکنم که چون به او نگاه کردهام ذهنم ناپاک شده است. بعد تا غسل نکنم دلم آرام نمیگیره. گپهای او ملا در تلویزیون که یادم میآید باز ناآرامیام بیشتر میشه میگم گناهکار شدم.
ولی گناه وقتی است که تو کاری خلاف اخلاق و دین کرده باشی. تو که اینجا کاری نکردی. خودت که میدانی این فکرها در تو خودکار است و خودش میآید. به خاطر یک فکر و میل که آن هم شاید بیاید خودت را گناه کار میکشی؟
– خودم هم بعضی وقتها به خود میگویم که من کار بدی نکردم. اما گپ او ملا و این فکر که ناپاک شدم در ذهنم میآید و ناآرام میشم.
رخسار از اختلال وسواس فکری اجباری (OCD) رنج میبرد. اختلال روانی که بسیار خستهکننده، مقاوم و در موارد زیاد فلجکننده زندهگی است. او بعد از حدود دو سال تداوی توانست مقداری از وسواسهای نظافت و شستوشویش را حل کند؛ اما تا آن زمان نتوانست ازدواج کند. در اختلال وسواس اجباری، فرد افکار و رفتارهای اجباری و خودکاری دارد که خودش به غیرمنطقی بودن آنها آگاه است اما نمیتواند در برابر آنها مقاومت کند و در نهایت برای خنثاکردن تشویش و یا احساس رنج ناشی از آن فکر، رفتاری را باربار تکرار میکند. تکراری که اگر درمان نشود، هیچ نهایتی ندارد و در نهایت زندهگی را فلج میکند.
در برخی موارد فرد از چیزهایی که آن افکار یا احساس تشویش را فعال میکنند اجتناب میکند. مانند رخسار که برای مواجه نشدن با فکر ناپاک بودن و احساس گناه و تشویش حمام رفتن از مواجهه با نامزدش اجتناب میکرد. حالتها و انواع این اختلال تا حدی وابسته به فرهنگ آن جامعه هم است. در جوامع مذهبی ممکن است موضوعات وسواس جنبههای مذهبی پیدا کند.