«پرولتریا در مبارزه با سرمایهداری چیزی ندارد که از دست بدهد، به جز از زنجیرهایش».
(کارل مارکس)
نود درصد مردم افغانستان زیرخط فقر زندهگی میکنند. این رقم را نه یک سازمان خارجی و نه هم یک نهاد ملی ارایه کرده است، بل مستقیم از زبان فرد شماره اول کشور بیرون شده است. اینکه رییس جمهور غنی این رقم را چگونه به دست آورده، جای پرسش دارد، ولی از آنجایی که از زبان بلندربتهترین فرد کشور بیرون شده است، میتواند در حال حاضر مورد تایید قرار داشته باشد. شاید آقای غنی از ارایه چنین رقمی اهداف دیگری نیز در سر داشته است که فقط با توجه به زمینه و کانتکس موضوع میتوان در مورد آن حدس و گمانهایی را مطرح کرد، از جمله اینکه میتواند موضوع راهاندازی «دسترخوان ملی» به هدف کمک به نیازمندان و جلب کمکهای داخلی و خارجی باشد. به هرحال چنین رقمی حتا اگر صد درصد با واقعیتهای جامعه همخوانی نداشته باشد، بازهم رقمی به شدت تکاندهنده، نگرانکننده و هشدارآمیز است.
در سال 2014 زمانی که تازه آقای غنی سکان حکومت وحدت ملی را به دست گرفت و از تغییرات بنیادی در سطح جامعه و ایجاد رفاه اجتماعی برای عموم شهروندان سخن گفت، 36 درصد افراد جامعه زیر خط فقر قرار داشتند، اما حالا پس از گذشت شش سال از آن وعدهها نه تنها تغییر مثبتی در وضعیت رونما نشده، بل فقر و فاقه بیشتر از پیش جان انسانهای این سرزمین را تهدید میکند. تری ایگلتون، اندیشمند و نویسنده پرآوازه مارکسیست که اخیراً کتابی در دفاع از دیدگاههای مارکس به نام «پرسشهایی از مارکس» نوشته است، میپرسد وقتی در جهان نود درصد مردم در فقر زندهگی میکنند و کل نعمات مادی جوامع به جیب و شکم ده درصد باقیمانده میرود، حق نداریم از مارکس سخن بگوییم و یافتههایش را برای تغییر جهان مهم بدانیم؟ به نظر ایگلتون سرمایهداری لجامگسیخته چنان جهان را به کام خود کشیده است که چارهای جز مبارزه بیامان با این پدیده شوم برای اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان باقی نمانده است. جالب اینجا است که رقم ارایه شده از سوی ایگلتون با رقمی که آقای غنی از فقر موجود در افغانستان خبر میدهد، یکسان است.
ایگلتون در کتابش میگوید، سرمایه یک میلیاردر برازیلی برابر است با کل سرمایه هفده میلیون جمعیت این کشور. او میافزاید که در سال 2002 بانک جهانی اعلام کرد که در جهان 2 میلیارد و 740 میلیون انسان زیر خط فقر زندهگی میکنند. او با توجه به چنین دادههایی انقلاب مارکسی را در جهان ما امری کاملاً قابل دفاع و مقدس میداند.
واقعاً وقتی نان نود درصد که مسوول تولید آن نیز هستند، به شکم ده درصد مفتخوار میرود، آیا راهی به جز از انقلاب باقی میماند؟ مارکس اگر میبود، بدون شک آری میگفت و از آن بیشتر لنین که تجربه یک انقلاب موفق در روسیه را نیز داشت، فتوای مرگ آن در ده درصد شکمباره را بدون ذرهای تامل صادر میکرد. حالا جالب است که وقتی آقای غنی از نود درصد زیر خط فقر در افغانستان سخن میگوید، خودش جزو کدام افراد است؟ آیا او به نود درصد زیر خط فقر تعلق دارد و یا آن ده درصدی که نان نود درصد را به رایگان میخورند؟ وضعیت گذشته و حال آقای غنی نشان نمیدهد که او به نود درصد فقیر جامعه تعلق داشته باشد. خانواده آقای غنی از خانوادههای متمول کشور بوده و در سالهایی هم که او در نهادهای سرمایهداری کار میکرده است، جزو پول درآوران محسوب میشده است. آقای غنی به هیچ صورت نمیتواند در صف نود درصد افراد فقیر و زیر خط فقر جامعه قرار داشته باشد که علیه نظم فعلی بشورد. نظم فعلی دقیقاً محصول کار و تلاش آقای غنی و همان ده درصدی است که بیشتر از 300 میلیارد کمک جامعه جهانی به جیبهایشان ریخته شده است. اگر کسی و یا کسانی خواسته باشند برای آن 90 درصد افراد زیر خط فقر کاری انجام دهند، باید ده درصد مفتخوار را از روی کره زمین بردارند؛ راه دیگری حداقل برای فعلاً به چشم نمیخورد. آنها با نصیحت و ترس از آخرت قرار نیست پولهای بادآوردهشان را دوباره به صاحبان اصلیشان تحویل دهند، پس میماند یک راه که آن راه را هم مارکس در قرن نوزده اعلام کرده است.