یکی از مولفههایی که همواره در تاریخ افغانستان بحرانآفرین بوده، حضور روستاییان شورشگر است که پیوسته در صدد براندازی نظامها، غارت شهرها و دولتستیزی بودهاند. از نگاه تاریخی، این شورشها بهگونه پوسته در قرنهای نوزدهم، بیستم و بیستویکم حضور فعال در مناسبات سیاسیـاجتماعی افغانستان داشته و دارند. شورشگری را هم در قالب روستاـشهر میشود تبیین کرد و هم با تاکید بر مفهم نیروهای فرودولتی و جامعه قوی و دولت ضعیف به آن نگاه افگند. با تاکید بر این نکته که خاستگاه شورشیان دولتستیز و نیروهای فردولتی، روستاها بوده و از این مکانها، سربازگیری، تجهیز و اقدام به شورشگری کردهاند. نزدیک به یک قرن میشود که هراززچندسالی کلیت زندهگی سیاسی و اجتماعی ما توسط شورشها دگرگون میشود.
در سال 2009 استفن هاپری ، نخستوزیر وقت کانادا، گفت: ما نمیتوانیم شورش را از بین ببریم و با توجه به آنچه من از تاریخ افغانستان میدانم، این کشور همیشه با نوعی شورش ابدی دست به گربیان بوده و خواهد بود. اکنون این نکته، امری مسلم دانسته میشود که افغانستان در چرخه یک شورش دایمی گیر مانده است و توان رهایی از آن را ندارد. نیروهای فرودولتی بهعنوان قدرت تاثیرگذار در مناسبات سیاسیـاجتماعی هر باری که خواستند از روستاها سر برآورده و زمینههای براندازی دولتهای مستقر در کابل را فراهم کرده و میکنند. این نگاه استفن هاپری شاید غلو به نظر برسد، اما آنچه تاریخ افغانستان شاهد آن است، شورشهای دوامداری است که دولتهای مرکزی تا حال توان مهار آنها را نداشتهاند.
شورشهای خانوادهگی
افغانستان شورشهای زیادی را تجربه کرده است، اما از نگاه تاریخی نخست این شورشها با تجاوز بریتانیا سر برآورد و با خروج نیروهای آن کشور خیلی زود فروکش کرد. بسیاری از نبردهای خونین در قرون هژدهم و نوزدهم، شورشهای روستایی محسوب نمیشوند؛ برای اینکه در آن نبردها تودههای مردم اشتراک نداشتند، بلکه جنگ و خشونت بین شهزادهها بر سر جانشینی بوده است. به عبارت دیگر، درگیریهای این دوران تنها به کابل و کلانشهرهای افغانستان محدود میشده که شهزادهها و طرفداران آنها بر سر جانشینی باهم دست به یخن بودهاند. هرچند رقابت بر سر جانشینی در اواخر قرن نوزدهم وقتی عبدالرحمان خان قدرت را فراچنگ گرفت و تمام رقیبان داخلی خود را سرکوب کرد، خاموش شد، اما دوباره در نیمه اول قرن بیستم با شکل و فرم متفاوت و شدت بیشتر دوباره ظاهر شد.
امیر عبدالرحمان خان با بیرحمی تمام قدرت را متمرکز ساخت و در نهایت خشونت مخالفان بالقوه خود را از بین برد. در درون این خاندان دیگر جنگ داخلی بر سر جانشینی رخ نداد. اختناق دوران امیر عبدالرحمان خان بود که نخستین شورش خانوادهگی در زمان حکومتش شکل گرفت. شورشهایی که در این دوران به وقوع پیوست، قیام علیه مرجعیت حکومت بود که عمدتاً با اقدامات حکومت برای تغییر یا لغو روابط متعارف تحریک میشد. شورش غلزاییها در بین سالهای 1886-1888 علیه وضع مالیات، از نخستین مقاومتهای جدی بهصورت جمعی علیه نظام عبدالرحمان خانی در افغانستان بود که بهشدت توسط امیر سرکوب شد. امیر عبدالرحمان چنان در سرکوب و تارومار کردن مخالفانش موفق بود که حدود یک نسل بعدش نیز با شورش مواجه نشد. بیشتر شورشهایی که در زمان امیر عبدالرحمان به وقوع پیوست، بر سر وضع مالیات، فشارهای سیاسی، سرکوب و ظلم بود که امیر آهنین بر مردم زیر دست روا میداشت.
این شورشها، بعدها چنان قوت گرفت که دولتها را سقوط داد، ابرقدرتها را زمینگیر کرد و زمینههای حضور تروریسم جهانی و جهادگران جهانی، ناامنیهای داخلی و هرجومرج را فراهم آورد. بهگونه مثال جنرال یوسف، نویسنده کتات «دام خرس؛ حکایت شکست شوری در افغانستان» مینویسد که پاکستان چگونه شوروی را با استراتژی «قتل با هزار زخم» شکست داده است. شوروی با شورشگری فرسایشی در افغانستان مواجه شد. ارتش شوروی نه استراتژی ضد شورش داشت، نه آن را پیشبینی کرده بود و نه آمادهگی لازم را برای این کار داشت. از همین رو، شورشگران مورد حمایت پاکستان، روسها را غافلگیر، مضطرب و دستوپاچه کردند تا اینکه مجبور شدند افغانستان را ترک کنند. پسلرزههای این شکست تاریخی، به فروپاشی شوروی منجر شد.
یک نسل بعد از حکومت امیر عبدالرحمان خان که نخستین دولت مقتدر را اساس گذاشت، بهگونهای که به تمام مناطق افغانستان دسترسی داشت، شورشهای دیگر در زمان نواسهاش امانالله خان، شاه توسعهگرا و مترقی رخ داد که شکل، دامنه و وسعتش بیشتر بود و به قیامها و شورشهای مردمی تبدیل شد؛ شورشهایی که تودههای روستایی علیه شهرها شوریدند و تا امروز ادامه دارد. شورش علیه عبدالرحمان خان بیشتر خاستگاه قبایل شرقی داشت؛ اما امانالله خان را روستاییان شرقی و شمالی زیر فشار گرفتند، تا اینکه دولت توسعهگرا سقوط و شاه مترقی افغانستان فرار کرد. شورشها در زمان حکومت مصاحبان بنا بر یک توافق نانوشته و غیررسمی مبنی بر واگذاری روستا به روحانیون توسط دولت مرکزی اندکی فروکش کرد و دوباره در اواخر قرن بیستم سر برآورد. این بار خشونتگراتر، با امکانات بیشتر و با دامنه بزرگتر دولتهای مرکزی را تهدید و زمینههای بیثباتی و خشونت را مساعد کرد.
شورشهای دولتبرانداز
با این بیان نخستین شورشی که بهصورت عمومی درامد تا دولتی را در افغانستان براندازد، شورش خوست در 1924 بود. هرچند این شورش بهصورت فوری توسط امانالله خان سرکوب شد، اما آنچه در این بازه زمانی متفاوت بود، براندازی دولت توسط این شورش بود. هرچند انگیزه این شورش روپوش مذهبی داشت و شورشگران تصور میکردند که اصلاحات امانالله خان تهدیداتی را متوجه دین، مذهب و زندهگی خصوصی آنها کرده است، اما این شورشها بیشتر توسط روحانیت و خردهبورژواهای مالیاتگزیر سازماندهی شد تا بر حکومت فشار بیاروند. اقدامات و اصلاحات امانالله خان زمینهها و زمانههای این دو قشر قدرتمند در مناسبات سیاست افغانستان را تهدید میکرد و یک تقابل بالقوه ایجاد شده بود. مالیات، خدمات اجباری و دخالت در امور خصوصی، از مواردی بود که مردم فکر میکردند زندهگی آنها را تهدید میکند.
نخستین عامل این شورش، وضعیت اقتصادی افغانستان بعد از جنگ استقلال از بریتانیا بود. تلاشهای امانالله خان برای استقلال از یک سو خزانه دولتی را خالی کرد و از سوی دیگر کمکهای بریتانیا را قطع کرد. این وضعیت امانالله خان را وابسته به اقتصاد روستایی و اصلاحات در نظام مالیاتگیری کرد. او برای تامین مخارج دولت، مالیات را افزایش و بودجه ارتش را کاهش داد تا بتواند زمینههای طرح و اجرای پروژههای بلندپروازانهاش را مساعد کند. این موارد نارضایتی را در بین تودهها خلق کرد و مردم با حمایت خردهبورژواهای مالیاتگریز و روحانیونی که با تصویب قوانین، آینده و مرجعیت خود را در خطر میدیدند، علیه نظام امانالله خان شورش کردند. دومین مورد خدمات اجباری بود که در بین افغانها سابقه قبلی نداشت و سومین مورد، دخالت در امور زندهگی خصوصی مردم بود. اصلاحات در قوانین، تحصیل زنان، محدود کردن تعدت زوجات و موارد دیگر، مردم را واداشت تا بر نظام امانالله خان بشورند و سرانجام آن را سقوط دهند؛ چون آنها فکر میکردند که دولت در امور خصوصیشان دخالت دارد.
شورش خوست در واقع نخستین شورشی بود که تودههای روستایی بهگونه فعال در آن شرکت داشتند. از نظر ساختار، این شورش چند مولفه داشت که بعدها این مولفهها زمینههای ناامنی، بیثباتی و خشونت را فراهم کرد. نخست اینکه شورش خوست روپوش دینی داشت و مذهب در آن نقش انگیزهدهنده را ایفا میکرد. دوم، این شورش را روحانیون روستایی رهبری میکردند و برای نخستین بار روحانیون در آن نقش فعال داشتند. سوم اینکه شورش توانست یک دولت متقدر و نوگرا را سقوط بدهد. شورشهای دیگر که بعداً در نیمه پایانی قرن بیستم به وقوع پیوست، بهشکل و شمایل شورش خوست بود. با تاکید بر این نکته که هم شورش خوست و هم شورشهای دولتبرانداز دیگر که بعدها رخ داد، همه دارای پشتیبانی بیرونی بوده و با دولتهای مخالف رژیمهای حاکم در افغانستان رابطه نزدیک داشتهاند.
وقتی در سال 1929 شورشها سرعت گرفت، امانالله خان در میان خونریزی و محاصره کابل، استعفا داد و برای نخستین بار شورشیان روستایی توانستند یک دولت را سقوط بدهند. باورها بر این است که در پشت شورشهایی که رژیم امانالله را در هم کوبید، بریتانیا قرار داشت و این کشور بهگونهای از شورشیان حمایت میکرد. از سوی دیگر بعد از آنکه شورشها قوت گرفت، روسها آن را بهمثابه یک انقلاب علیه اصلاحات سرمایهداری دانسته و در ظرف چند هفته نخست حبیبالله کلکانی را بهعنوان یک انقلابی ضد امپریالیست به رسمیت شناختند. وقتی رژیم نهماهه حبیبالله را نادر خان و قبایل پشتون ساقط کردند، سیاست فراموشی و واگذاری روستاها به روحانیون برای حکومت مصاحبان فرصت داد تا به دور از شورشهای روستایی به حکومت خود دوام دهند. نادر خان بسیاری از اصلاحات امانالله خان را متوقف کرد و زمینههای استبداد و خودکامهگی را فراهم آورد.
جهادگران و شورش
شورش بعدی که سبب ساقط کردن یک رژیم در افغانستان شد، شورشی بود که بعد از اشغال افغانستان توسط شوروی در سال 1979 به وقع پیوست. نظامیان شوروی برای حفاظف از مرزهای جنوبیاش از یک سو و حمایت از رژیم شورویگرای حاکم در افغانستان از سوی دیگر، به کشور لشکرکشی کردند. حضور ارتش شوروی در افغانستان، مجاهدین و پیکارجویان جهادی را مسلح ساخت تا بهشکل چریکی و پارتیزانی با این لشکر بجنگند. این شورش بنیادهای افغانستان را فروریزاند، مسبب جنگهای زیادی شد و از تنور مخالفتها و خشونتهای تنظیمهای جهادی بود که طالبان به وجود آمد؛ گروهی که بخش اصلی بیثباتی افغانستان از آستین آن آب میخورد.
شورش روستاییان جهادگر که بیشتر به نام مجاهدین در تاریخ مشهور است، به حمایت و پشتیبانی پاکستان، امریکا و کشورهای عربی صورت گرفت. جنرال یوسف، نویسنده کتاب معروف دام خرس و رییس «بیروی افغان» در تشکیلات «ISI» یا سازمان استخبارات پاکستان، میگوید که مجاهدین و پارتیزانهای افغان را پاکستان آموزش داد، عربستان و دیگر کشورهای عربی پول مورد نیاز را تامین کرد و امریکاییها برای این جنگجویان غریزی سلاح و جنگافزار خرید تا رژیم وابسته به شوروی را ساقط کرده و بزرگترین قدرت نظامی وقت را زمینگیر کنند. تا جایی که جنرال یوسف مینویسد، شوروی انتظار چنین شورشگری غیرقابل کنترل را نداشت و از ایستادهگی پارتیزانهای افغان سراسیمه بود.
وقتی طالبان از تنور جنگهای داخلی بر سر قدرت در سال 1994 قندهار را گرفتند، افغانستان با شورشی دیگر روبهرو شد که باز هم پاکستان از آن حمایت میکرد. این شورش خلاف شورشهای دیگر در افغانستان، مانند شورش مجاهدین پایگاهای مردمی کمتر داشت و صرفاً طلبههایی بودند که توسط سازمان استخبارات پاکستان تجهیز شده بودند تا امنیت کاروانهای تجارتی پاکستان را که از خاک افغانستان میگذشت، تامین کنند. بعدها این گروه توانست افغانستان را بگیرد و حکومت ربانی که سیمای معتدل اسلامی داشت را ساقط کند.
به نظر میرسد که هر حکومتی بعد از اواخر قرن بیستم توسط نیروهای شورشی ساقط شده است. هرچند حمله امریکا در سال 2001 بساط گروه شورشی را برچید و نشست بن سازوکار دولت مبتنی بر دموکراسی و مردمسالاری را پایه گذاشت و طالبان هرچند در نخستین روزهای حمله امریکا تارومار شدند، اما بعد از 2004 حملات تابستانی آنها گسترش یافت و این گروه توانست خود را دوباره سامان دهد.
طالبان نیز با همان استراتژی قتل با هزار زخم و یک جنگ فرسایشی زمینههای قدرتیابی خود را مساعد کرده و اینطور زمینههای براندازی دولت را مساعد کردند. طالبان بعد از سال 2014 قدرت بیشتر گرفتند و اینطور زمینههای نفوذ آنها بیشتر شد. این گروه با آنکه در سال 2018 رسماً مذاکرات صلح را برای قطع جنگ و توافق با دولت افغانستان آغاز کرد تا شاید از راه مذاکره و صلح وارد کابل شود، اما فرار اشرف غنی و خروج نیروهای خارجی از یک سو و اصرار طالبان بر جنگ از سوی دیگر، معادله را به یکبارهگی تغییر داد و افغانستان در قرن بیستویک یک بار دیگر شاهد یک فروپاشی عظیم دولتی و اجتماعی بود که شیرازه زندهگی و سیاست و آینده را تغییر داد.
ضعف دولتهای مستقر در کابل، روحیه شورشگری و خلقیات ستیزهجویی افغانها، نبود یک دولت قدرتمند در کابل که بتواند زور مشروع را بر تمام افغانستان اعمال کند، فرهنگ انسداد و گسست در افغانستان، فسادپیشهگی و نبود مراجع تامینکننده عدالت اجتماعی، فرهنگ معافیت از قانون، خویشخوری، قومگرایی، فقر نسبی و دخالت کشورهای بیرونی از عوامل موثر در شورشهایی بودهاند که پیوسته افغانستان را با ناامنی و بیثباتی مواجه کرده و میکنند. مزید بر این، روحانیت بهعنوان یک قشر تاثیرگذار در برآغالیدن این شورشها نقش انگیزهدهنده داشته است.
با این نگاه تاریخی، یک نکته روشن میشود که شورش یک تهدید برای افغانستان است که پیوسته دولتها را به خطر انداخته و آتش خشونتها را شعلهورتر کرده است.
شورش بهعنوان یک مولفه همیشه موجود در تاریخی سیاسیـاجتماعی افغانستان، از یک سو زمینههای فروپاشی داخلی را مساعد کرده و از سوی دیگر دست کشورها و سازمانهای استخباراتی منطقه و جهان را باز نگه داشته تا در افغانستان مشکل خلق کرده و زمینههای بیثباتی را فراهم کنند. شورش با بیثباتی رابطه همافزایی دارند. به هر پیمانهای که شورشها گسترده میشود، از یک سو نظامهای سیاسی ضربه دیده و هستی این نظامها تهدید میشود و از سوی دیگر جان و مال شهروندان یک کشور با خطر جدی مواجه میشوند. شورشهای دوامدار نهتنها فرصت امنیت و ثبات را از افغانستان گرفته، بلکه زمینههای توسعه و آزادی را نیز نابود کرده است. اینطور افغانستان را در یک چرخه از خشونت و جنگ و ناامنی انداخته است.
شورشگری بهمثابه یک آسیب و چالش بزرگ در افغانستان، تبیین این مورد را آسان میکند که چرا دولت قوی در تاریخ کشور شکل نگرفته است تا بتواند زور مشروع را بهگونه عمودی در تمام بخشهای افغانستان اعمال کند؛ چون شورشها اکثراً نگذاشتند یک دولت قوی بر پایه مولفههای مدرن شکل بگیرد و از سویی هم دولتهای ضعیف در افغانستان مستعد زایش شورشهای روستایی و قدرتگیری نیروهای فرودولتی در تاریخ این کشور بودهاند. همانطور که شورشگری با تهدیدات و خشونت و بیثباتی رابطه همافزا و تقویتکننده دارند، با دولتهای ضعیف نیز رابط همافزا داشته و همدیگر را به وجود میآورند. شورشگری در تاریخ افغانستان یکی از مولفههایی است که زمینههای ظهور یک دولت قوی را از افغانستان گرفته است.
بعد از قرن نوزدهم و در نبرد بیپایان روستا و شهر، پیوسته روستا پیروز بوده است. تصرف افغانستان توسط طالبان و شکست جمهوریت، آخرین مورد از شکست شهر و پیروزی روستا در این چرخه خشونتبار است. انگار هر باری نیروهای بدوی از روستاها وارد شهرها میشوند، شهرها را ویران میکنند، بعد خود شهری میشوند و دوباره نیروهایی از روستا سر برمیآورند تا شهریهای جدید را قلعوقمع کرده و خود بر مسند قدرت تکیه بزنند؛ چرخهای باطل که امید رهایی از آن در میانمدت به چشم نمیخورد و به تعبیر نخستوزیر پیشین کانادا، رهایی از آن ناممکن و در خوشبینانهترین حالت دشوار است. در 15 آگست شورشهای روستایی که در راس آنها ملاهای ستیزهجو و قدرتخواه قرار دارند، یک بار دیگر ساختارهای سیاسی را فروپاشاندند و لگام قدرت افغانستان را در دست گرفت. این بار ملاها از منبر دیانت توسط یک شورش خونین بر میز سیاست آمدهاند و هر مخالف خود را سزاوار نابودی و مرگ میدانند. یک نکته اما واضح است؛ اینکه ختم شورش در افغانستان بعید به نظر میرسد.
منابع:
- بارفیلد، تماس، تاریخ فرهنگیـسیاسی افغانستان، ترجمه عبدالله محمدی، انتشارات عرفان، 1398.
- [1] جنرال محمدیوسف، دام خرس، ترجمه فردوس کاوش، انتشارات امیری، 1400.
- صیقل، محمدامین، افغانستان معارصر؛ تاریخ مبارزات و بقای یک ملت، ترجمه محمدنعیم مجددی، انتشارات سعید، 1394.