فضای جامعه ایران این روزها در نتیجه خیزش سراسری زنان و مردان و حضور ایرانیان در خیابانهای کشور همسایه و همزبان، شاهد یک رویارویی بیسابقه است که آن را میتوان از جهات مختلفی مورد بررسی قرار داد. پیش از درامد کامل به موضوع، میخواهم ابراز بدارم که در این یادداشت تا آنجایی که حافظهام یاری میرساند و منابع در دسترس ایجاب میکند، تلاش میورزم یک خط درشت خاکستری را دنبال کنم، نه مطلقاً سیاه یا سپید. این سخن از ابتدا واضح و آشکارا باشد.
جنبش مهسا که نامها و قلمروهای مفهومی و مسمایی مختلفی از جمله «زن، زندهگی، آزادی» را به خود ویژه ساخته است، نزدیک به دو ماه میشود که در پی کشته شدن مهسا امینی به دست «گشت ارشاد» یا همان نیروی تفتیش نظام جمهوری اسلامی ایران بر حق و آزادی زن، در خیابانهای سراسر ایران جاری است. این اعتراضها با هجوم سهمگین و پرتوانش خاشاک مزاحمت، سرکوبگری، دیکتاتوری و بازدارندهگی را که سالها است یخن زن ایرانی را میکشد و سرنوشتش را در همه اشکال آن به گروگان گرفته است، از راه پس میکند. سیل آزادیبخش، زنمحور و زنانهای که نتیجهاش نهتنها بر سرنوشت زنان و مردان ایرانی، که بر کل خاورمیانه و کشورهای همجوار ایران تاثیر بهسزایی خواهد گذارد.
در جریان تسلیمی و سقوط دادن افغانستان به کام طالبان-دوم، شعلهها و شمههایی از حرکتها و جنبشهای زنانه که برایشان این آینده وحشتناک و ستمگری که از اکنون آغاز شده است و از همان نخست متصور بود، شروع به خیابانپیمایی کرد. آنچه از حرکت حمایتی زنان در ۴ آگست ۲۰۲۱ از مقاومت مردم هرات آغاز شد، به بدخشان و بلخ و بامیان گسترش یافت و در خیابانهای کابل به ابراز خواستهای اساسی خویش مبادرت ورزید.
با تسلیمدهی و سقوط کامل افغانستان به طالبان، پس از ۱۵ آگست ۲۰۲۱، حرکتهای متعددی بهشکل نیمهسازماندهیشده ابراز وجود نمودند. این گروهها گاهی در کنار و هماهنگی همدیگر با خواستهای مشترک و گاه جدا از هم به خیابانها برای ابراز حقوق خویش حضور بههم رسانیدند. اگرچه جنبشهای زنان افغانستان به گونههای مختلف و تحت نامها و شعارهای متعدد وارد عرصه مبارزه و مطالبهگری شدند، اما یک شعار (نان، کار، آزادی) توانست شعار مرکزی و همهگانی زنان شود. این شعار در نخست از سوی «جنبش خودجوش زنان معترض افغانستان» مطرح شده بود. قابل تذکر است که نام این جنبش نیز نخست دربرگیرنده همه زنانی بود که برای مطالبهگری به خیابان آمده بودند، اما در ادامه صفبندیها و تشکیلسازیهای چندگانه، این اسم را به رغم عمومی بودن، «جنبش خودجوش زنان معترض افغانستان» بهحیث اسم خویش برگزید و فعالان آن تحت همین نام به گونههای مختلف فعالیت و اعتراض دست مییازند.
اکنون با طرح چهار مساله بنیادین این یادداشت، به واشگافی مقایسهای اعتراضات زنان ایران و افغانستان میپردازم. مسالهها قرار شرح پاییناند:
- همسانی و ناهمسانی خواستههای زنان ایرانی و افغانستانی؛
- چرایی شرکت و همراهی مردان با زنان ایرانی در اعتراض و برعکس آن در افغانستان، و نگاه مردان ایرانی و افغانستانی نسبت به شعارهای جنبشهای زنان ایران و افغانستان؛
- چرایی ادامه اعتراضات زنان ایران با وجود سرکوب شدید و انعکاس مطالبات و حضور آن در جوامع رسانهای و سیاسی بینالمللی و غیابت جنبشهای زنان افغانستان و توجه نشدن به آن؛
- نتیجه مبارزات زنان ایران و افغانستان چه خواهد شد و چه دستاوردهایی خواهد داشت؟
نگاه نخست من معطوف به واشگافی همسانی در آوا و ناهمسانی در محتوای شعارها است. «نان، کار، آزادی» در افغانستان و «زن، زندهگی، آزادی» در ایران، سرمشق مبارزات زنانه و زنمحور است که هر دو حرکت در یک مخرج مشترک و روشن آزادی را مطالبه میکنند. طرح مطالبه آزادی از سوی زنان، خود بیانگر در اسارت بودن و غایب بودن آزادی زن ایرانی و افغانستانی است. مخرج مشترک هر دو جنبش زنانه و زنبنیاد در این دو کشور همفرهنگ، آزادی است که شامل اشتراک لفظی مطالبهگران هر دو کشور میشود. جنبش اعتراضی و انقلابی زنان ایران اما در زنمحور بودن دیگر شعارها و کلیدواژههای توجه کرده و بهگونه معناداری تلاش کرده مطالبات و خواستههایش را معطوف به امر زنانه کند. زن و زندهگی که در پیشاپیش آزادی در شعار مرکزی جنبش زنان ایران قرار دارد، گواه همین مدعا است. در شعارهای دیگری که در زیرمجموعه شعار مرکزی جنبش زنان ایران سر داده میشود، زنانهگی خواستهها را میتوان بهوضوح دریافت. بهگونه مثال، میتوان به شعار «نه روسری، نه تو سری، عدالت و برابری» اشاره کرد که مایه بنیادینش را خواست زنبنیاد شکل میدهد. در مقابل، جنبش زنان افغانستان به رغم زنبنیاد بودن، نتوانسته مطالبات زنانه را دال بنیادین بسازد و پای آن بایستد. مطالبه نان که منظور همان حق حلال کسب رزق از مجرای ایفای کار باشد و کار که منظور از همان موجودیت فضای اجرای شغل و موجودیت جایگاه کارگری و فعالیت سودبخش برای امرار معاش باشد، میتوانند و بلکه توانستهاند بهحیث مطالبه مورد توجه قرار بگیرند، اما اساساً ربطی به مطالبات زنانه و زنبنیاد ندارند. مطالبه حق «آموزش دختران و بازگشایی مکاتب دخترانه» که خیلی بعدتر از اقدامات طالبان در جهت بستن مکاتب به روی دختران، مورد توجه و مطالبهگری جنبشهای زنان در افغانستان قرار گرفت، نتوانست جایگاه خویش را بهحیث یک مطالبه قدرتمند و نتیجهبخش پیدا کند، با آنکه این مطالبه صدای متحدی در بیرون و داخل افغانستان با خود داشت. در پیوست «نان، کار، آزادی» مشارکت سیاسی که بهحیث بخش مکمِل شعار جنبش زنان افغانستان از سوی زنان مطرح میشد، حتا در گونه ادای آوایی آن توجه لازم صورت نگرفت و تصحیح نشد. حق مشارکت سیاسی نیز میتوانست بهحیث یک حق قابل مطالبه باشد، اما در صورتی که ما شاهد وجود مشکل در هیچ سطح دیگری نمیبودیم و وضعیت جاری میتوانست مقبولیت لازم را داشته باشد.
ناهمسانی اساسی دیگر در رویکرد دو جنبش این است که جنبش زنان ایران در رویارویی با مخاطب، خواهان پایین کشیدن تمام سکانداران و رژیم مسلط بر سرنوشت ایران است و پای این مطالبه جانفدا ایستاده است. در مقابل، جنبش زنان افغانستان در مواردی نادانسته و غیرمستقیم گونهای به طرح مطالبه میپردازد که سلطه موجود را صحه میگذارد و با کلیت آن درگیر نیست.
مساله دیگری که لازم به واشگافی و پرداختن است، مشارکت و سهمگیری مردان در جنبشهای اعتراضی زنان دو کشور است. در نخستین روزهای اعتراضات زنان در خیابانهای افغانستان، شمار معدودی از مردان نیز در این حرکتها حاضر شدند و به اعتراض، تبلیغ، همرسانی و مطالبهگری پرداختند. به محض اینکه سرکوبگریها در برابر اعتراضات جدیتر شد، همان شمار معدود مردان هم از خیابانها و همپایی با زنان معترض غایب شدند. در مقابل، در جنبش اعتراضی زنان که در سراسر ایران خیابانها را به قلمروهای مطالبهگری مبدل کرده است، مردان نیز پرشمار پابهپای زنان، آنان را همراهی میکنند و به مطالبه خواستههای زنان میپردازند. عامل عمده و اساسی دو سطح از مشارکت مردانه در جنبشهای اعتراضی زنان دو کشور را میتوان به میزان رشد فرهنگی و میزان آگاهیهای فردی و اجتماعی ساکنان جوامع ارجاع داد. اما در پی کاوش لایه دیگری از روی این مساله، میتوان چنین نیز نتیجه گرفت که مردان افغانستانی خلاف مردان ایرانی مطالبات زنان را مطالبات زنان میدانند و آن را مرتبط به خویش نمیدانند. در ایران اما برعکس است و مردان ایران خواستههای زنان را نهتنها خواستههای زنانه نمیدانند، بلکه در جهت مطالبه آن پابهپای زنان ایرانی به مصاف یک سلطه مردسالار و یک قدرت مطلق مردبنیاد میروند. این به بیان دیگر سهمگیری فعال و مردانه در مبارزه برای برابری جنسیتی است که بار سنگین مطالبهگری حقوق اساسی زنان را از دوششان تقسیم و توزیع میکند و هزینههای رسیدن به آن حقوق را برای زنان کمتر میسازد. این الگوی مردانهگی را به اسم «مردانهگی جایگزین/ alternative masculinity» نیز یاد کردهاند. بنابراین، یکی از عمدهترین دلایل عدم اشتراک و همپایی مردان در اعتراض زنان برای مطالبه حقوق اساسی زنان، میتواند برخاسته از غیابت مردانهگی جایگزین قلمداد شود.
مساله سومی را که میخواهم به آن بپردازم، چرایی فراگیر شدن جنبش زنان ایران و جایگاهیافتن آن بهگونه گسترده در رسانهها و مجامع بینالمللی و برعکس غیابت خواستهها و جایگاه جنبش زنان افغانستان است. همانگونه که در نخست شرح و توضیح دادم، در این بادداشت در پی سیاه یا سپیدنمایی نیستم. یک بخش همصدایی بیناللملی در رسانهها و مجامع غربی با جنبش اعتراضی ایرانیان ناشی از همان تضاد بازدارنده دولتهای غربی با ایران تحت سیطره جمهوری اسلامی است که همزمان میتواند یک همصدایی بهرهجویانه تلقی شود و نه اساساً از روی اینکه حقیقتاً مجامع غربی به این خواستهها در کشورهای شرقی بهویژه ایران و افغانستان وقعی بگذارند و ارج قایل باشند. همان دولتها و مجامعی که با تحریمهایشان سنگ روی سینه ایرانیان گذاشتهاند و افغانستان ۳۵ میلیونی را پس از ۲۰ سال حضور، به کام طالبان سقوط دادهاند. در بخشی از همصدایی غربیها با این جنبش، به دیده تردید باید نگریست که در عین حال میتواند ماشین سرکوب جمهوری اسلامی را به سمت معترضان عیار کند. اما روی دیگر همصدایی مجامع بیرونی، ناشی از اتحاد پرشور و ایستادهگی معنادار ایرانیان غربتنشین با جنبش اعتراضی داخل ایران است. بخشی از آنچه امروز در رسانهها و جوامع بینالمللی در پیوند به اعترضات جاری در ایران جریان دارد و وجدانهای نگران حقیقت و آزادی را نگرانتر ساخته و به یاری ایرانیان میکشاند، محصول شهامت و درک حقجویانه ایرانیان مقیم در غربت است. به هر حال، ایران هنوز به هر دلیلی برای مجامع بینالملل بهویژه غربیها قابل توجه است؛ اما افغانستان در این سطح و جایگاه باقی نمانده است. نه هموطنان ما آن اتحاد و استعداد همپایی با خواسته و مطالبات موجود در متن جامعه داخل را در خود به شور آوردهاند، نه جنبشها در داخل به میزان کافی پای طرح خواستههایشان محکم ایستادهاند. داستان جامعه بینالمللی که واضح است. این روزها، ایستادهگی در ایران با هزینه و جانمایه فراوان به مطالبات اساسی معترضان رنگ و رونق میبخشد؛ آنچه عکسش را در افغانستان به تماشا نشستهایم. تجربه چهلساله توأم با آگاهی ایرانیان در زیر سقف جمهوری اسلامی، بیتردید یکی از عمدهترین دلایل برشمرده میشود؛ اما تجربه چهلساله جنگ و گروگانگیری نتوانسته ما را به یک ایستادهگی جدی فرا بخواند.
در پایان با اشاره به اینکه مبارزات جنبشهای اعتراضی در ایران و افغانستان به کجا خواهد رسید، به جمعبندی این یادداشت میپردازم. به دور از هر گونه پیشداوری، با قید احتمال در نتیجه کار جنبشهای اعتراضی، میتوان چنین نتیجه گرفت که در نبرد غلبهجویی و پیروزی بر رژیمهای موجود در هر دو کشور، یکی از هستههای پیروزیبخش زناناند که چه اکنون و چه در فردای پیروزی نمیتوان منکر نقش پیشتاز آنان شد. اما پیروزی در ایران بر محور خواستهها، مطالبات و مسالهها زنان با همراهی همه اقشار جامعه خواهد بود. برعکس در افغانستان وقتی به آن روز برسیم، پیروزی بر محور خواستههای عمومی خواهد بود که نقش زنان را در روزگار پساپیروزی همچنان تعیینناشده و گمگشته خواهد ساخت. الگوی نتیجه کار زنان در بهار عربی و پساپیروزی بهار عربی، تلنگری آگاهانه است از تاریخ که فقدان مطالبات اختصاصی در کنار مطالبات عمومی، میتواند جایگاه پساپیروزی را بهویژه برای زنان نابود کند. به امید پیروزی و رهایی سرزمینهای ما!