مخالفان طالبان، راههای متفاوتی را میپیمایند تا در حد توان خود حکمرانی این گروه را به چالش بکشند و پایههای آن را تضعیف کنند. یک دسته از مخالفان به این تصورند که موثرترین شیوه مقابله با رفتار و عقاید گروه طالبان، این است که براساس دیدگاههای سنتی فقهی و کلامی، بیمایه و بیپایه بودن منطق دینی این گروه آشکار ساخته شود. با توجه به اینکه اکثریت مردم افغانستان هنوز هم پایبند برداشتهای سنتی از دین هستند و با قرائتهای انسانیتر از دین سازش و همنوایی ندارند، این پیشنهاد معقول و موجه جلوه میکند. این شمار از مخالفان ایدیولوژی طالبان تاکید میکنند که رمز نفوذ و رسوخ طالبان در میان عوام این است که مطابق سویه و درک آنها سخن میزنند و از همان ادبیات و مفرداتی استفاده میکنند که تودهها برای سالها با آن انس و آشنایی داشتهاند و اگر مخالفان طالبان میخواهند تبلیغات دینی طالبان را خنثا و بیاثر کنند، باید همان راهی را بپیمایند که طالبان پیموده و نتیجه گرفتهاند.
من در اینجا به اختصار قصد دارم بر این نکته پای بفشارم که راهکار استفاده از سنت دینی برای مقابله و زورآزمایی با طالبان، کارساز و کارآمد نیست. درست است که میتوان در سنت دینی به مستندات متعددی در محکومیت عملکرد و افکار طالبان دست یافت، اما به همان اندازه که مخالفان میتوانند از سنت دینی در تقبیح و محکومیت رفتار طالبان، دلیل و مستمسک بیابند، طالبان هم به همان اندازه یا حتا بیشتر از آن، بهآسانی قادر خواهند بود از سنت دینی به نفع خود استفاده کنند و برای هر گامی که برمیدارند، برهان و دلیل فقهی یا کلامی ارایه کنند. در چنین حالتی، بسیار دشوار است که تودهها را از سردرگمی نجات داد و تکلیفشان را روشن ساخت. تودهها که معمولاً فاقد درک درست و تحلیل جامع هستند، وقتی مشاهده میکنند که طالبان برای کارهای خود مستند دینی دارند، قانع میشوند، مخصوصاً با توجه به اینکه قدرت و غلبه هم در دست طالبان است و تصمیم مرگ و زندهگی انسانها را بهآسانی میتوانند بگیرند.
برای روشنترین شدن مقصود، بهتر است مثالی بزنم: در این روزها هرگاه پای صحبت ناشران و کتابفروشان در کابل یا ولایتها بنشینید، بیشتر آنها از وضع کاروبار شکایت دارند و چند گزاره متحدالمآل را از زبانشان میشنوید: وضعیت بازار چاپ و نشر کتاب، بیرونق است؛ طالبان در برابر فروش کتاب محدودیت وضع کرده و فروش بعضی کتابهای مخالف «ارزشهای اسلامی» را ممنوع ساختهاند؛ آوردن کتاب از ایران با محدودیتهای دستوپاگیر و حوصلهبر مواجه است؛ طالبان دستور دادهاند که باید کتابهایی که درباره مسیحیت و بودیسم و بهودیت و… نوشته شده از بازار برچیده شود. پرسش این است که چطور میتوان با اتکا بر مراجع دینی سنتی، این رفتار طالبان را تقبیح کرد و آن را ناسازگار با اصول و چارچوبهای دینی دانست؟ آیا در سنت دینی ما برای برخورد سختگیرانه طالبان در برابر کتاب و کتابفروشان نمیتوان توجیه دینی تراشید؟
جالب است بدانید که یکی از مباحثی که در کتابهای سنتی به آن پرداخته شده، این است که آیا میتوان از کاغذ بعضی کتابها بهعنوان کاغذ تشناب استفاده کرد؟ بعضی از فقیهان گفتهاند اشکالی ندارد از کتابهای نامحترمی همچون کتابهای جادوگری، فلسفه و منطق، بهعنوان کاغذ تشناب استفاده شود. استدلالشان اینطور است که حروف، حرمت ذاتی ندارند، بلکه حروف عبارتاند از نقشونگارهایی که دلالت بر الفاظ کنند و الفاظ دلالت بر معانی نمایند. بنابراین، حروف و کلمات زمانی حرمت دارند که بر معانی شریف و قابل احترام دلالت کنند، نه اینکه مشتمل بر مطالب مربوط به جادوگری، فلسفه و منطق باشند.
نکته قابل توجه دیگر این است که همین فقیهان این را هم میافزایند که استنجا با انجیل و توراتِ تحریفشده (مسلمانان انجیل و تورات کنونی را قطعاً تحریفشده میشمارند) نیز هیچ ایرادی ندارد؛ چون این کتابها سخنانی را در خود گرد آورده که سودمند نیست و بهره گرفتن از آن، ناروا است و از این رو از بین بردن آن به هر صورتی که باشد واجب است. کاغذ تشناب ساختن این کتابها، یکی از راههای از بین بردن آن است.
فقیهان از قدیم در این باره بحث کردهاند که حاکم یا قاضی در قبال کتابهایی که حاوی «باطل و بدعت» باشد، چه وظیفهای دارد. تصریح کردهاند که هرگاه به نظر حاکم یا قاضی رسید که نشر بعضی کتابها ضرر و فساد به وجود میآورد و اخلاق و دین مردم را خراب میکند، وی حق دارد از نشر و توزیع این کتابها جلوگیری کند. البته اگر به یقین رسید که نشر و توزیع بعضی کتابها باعث خلق مفسده و سست شدن عقاید یا اخلاق مردم میشود، از لحاظ شرعی واجب است که اقدام به جلوگیری از انتشار کتاب کند. آنها اینطور استدلال میکنند که جلوگیری از نشر کتابهای نامطلوب، یکی از مقاصد شرع را برآورده میکند و آن عبارت است از حفظ دین. به گفته اینان، جهاد با کفار و قتل مرتدان و مجازات بدعتگذاران از اقدامهایی است که برای حفظ دین صورت میگیرد. جلوگیری از نشر کتابهای نادرست نیز در ذیل حفظ دین تعریف میشود. ابن قیم، شاگرد ابن تیمیه، سوزاندن کتابهای گمراهکننده یا از بین بردن آن را از واجبات دینی میشمارد.
استدلال دیگر فقیهان در باب جواز یا وجوب از بین بردن کتابهای اهل ضلال و بدعت این است که یاران پیامبر خدا نیز به شبیه این کار مبادرت ورزیدهاند. آنها برای اینکه اختلاف و سردرگمی در میان مسلمانان به وجود نیاید و آشوب و فتنه برنخیزد، قرآنهایی را که در تعارض با قرآن حضرت عثمان بود، طعمه حریق ساختند. ابن قیم پس از نقل این ماجرا میگوید: «[صحابه از ترس گرفتار شدن در اختلاف و پراکندهگی مصاحف را سوزاندند] اگر این کتابهایی را که عملاً مردم را دستخوش اختلاف و کشمکش کردهاند میدیدند، چه میگفتند.»
استدلال دیگر این گروه از فقیهان این است که ممنوعسازی کتابهای بدعت و گمراهی از قبیل مجازات و تعزیر تبلیغکنندهگان بدعت است. برای دعوتگران به بدعت، مجازاتهای معینی در نظر گرفته که قطعاً جلوگیری از نشر کتابها و افکارشان، سبکترین مجازات است. حاکمان در قرون اولیه اسلام، افرادی از قبیل جعد بن درهم و جهم بن صفوان و غیلان دمشقی را به اتهام بدعتگذاری کشتند و هیچ یک از فقیهان مسلمان در برابر این کار حاکمان اعتراضی نشان نداد. ابن تیمیه میگوید: «تبلیغ بدعت موجب فساد دین مردم میشود. پس قتل بدعتگذاران، عین قتل مفسدینی است که عملاً با مسلمانان وارد جنگ میشوند. جنگیدن با زبان بهمثابه جنگیدن با سلاح است.»
تاریخنویسان مسلمان، نمونههای فراوانی از حوادثی را نقل کردهاند که در آن، حکام مسلمان، بعضی کتابها را ممنوع اعلام کردهاند و علمای دین هم این کار حاکمان را مورد تایید قرار دادهاند. مثلاً در «البدایه والنهایه» از ابن کثیر در مقام برشماری حوادث سال 279 هجری قمری آمده است: «در آن سال، ندا در داده شد که کتابهای کلام و فلسفه و جدل میان مردم به فروش رسانده نشود.»
در کتاب سیر أعلام النبلاء از زبان قاضی عیاض نقل شده که سلطان وقت مغرب با تکیه بر فتوای علمای دین دستور داد کتابهای ابوحامد غزالی، از جمله «احیاء علومالدین» سوزانده و از نزدیک شدن مردم به آنها جلوگیری شود. به گمان مخالفان غزالی در مغرب آن روزگار، در کتابهای غزالی، تصوف با فلسفه آمیخته شده و این باعث گمراهی خوانندهگان است.
معتمد بن عباد، حاکم وقت اشبیلیه و قرطبه، فرمان صادر کرد که کتابهای ابن حزم به آتش کشانده شود؛ چون در آن بر فقیهان و علما زباندرازی صورت گرفته و در حق آنان صفتها و القاب زشت به کار رفته بوده است.
واقعیت امر آن است که به نام مبارزه با بدعت و انحراف، چه خونهایی که در تاریخ مسلمانان ریخته شده و چه حرمتهایی که شکستانده شده است. تلخی داستان در این است که تعریف جامع و مانعی از «بدعت» در دست نیست و هر کسی به فراخور ذوق و جهانبینی خود، به خود اجازه میدهد عقاید و دیدگاههای دیگران را برچسب بدعت و انحراف بزند و تکلیف را یکسره کند. فاجعه وقتی عمیق میشود که گروه یا طایفهای قدرت را تصاحب کند. در آن صورت، کوتاهترین راه برای فروکوفتن مخالفان، بستن اتهامهایی از قبیل بدعتگذار و منحرف و گمراه به آنها است و در آن هنگام، تصفیه فزیکی آنها بهآسانی انجام میشود و آب از آب تکان نمیخورد.
مقصود از نوشتن این سطور، تاکید بر این موضوع است که شیوه درست و تأثیرگذار مقابله با افکار طالبان، تکیه بر میراث فقهی و کلامی مسلمانان نیست. اگر قرار باشد میراث یادشده را ملاک بسازیم، طالبان هم حرفهایی برای گفتن در این زمینه دارند و چه بسا بهتر از ما برای رفتار زشت و ضد فرهنگ و تمدن خود، از سنت دینی استمداد کنند. ما تا زمانی که به مبانی عقلانیت معاصر پایبند نباشیم و تا زمانی که پیشفرضهای بیروندینی خود را محک نزنیم، همین آش است و همین کاسه. تا موقعی که بخش بزرگی از مردم جامعههای ما به این باور نرسند که کرامت ذاتی انسان، حقوق بشر، حقوق زن، آزادی بیان و عقیده از جمله ارزشهای جهانشمول است و باید برای زندهگی آبرومندانه در جهان معاصر این مفاهیم را پذیرفت، بساط قرائت انسانستیز و خشن از دین برچیده نخواهد شد. تا آن زمان، تقلا برای اثبات اینکه قرائت طالبان از اسلام، با سنت دینی در تعارض قرار دارد، کار دشواری است؛ چرا که طالبان هم به همین سنت دینی به منظور تقویت مواضع خود تکیه میکنند.