ایالات متحده امریکا در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ با مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد به افغانستان حمله نظامی کرد. هدف این حمله، نابودی تروریسم بهویژه گروه القاعده خوانده شد. مهمترین پیامد آن، فروپاشی امارت طالبان و پیافکندن نظم جدید سیاسی در افغانستان براساس فیصله کنفرانس بن بود. البته این حمله، فروپاشی امارت طالبان را به دنبال داشت، اما گروه طالبان چون بازیگر مهم جنگ و سیاست باقی ماند. امریکا و متحدان آن در ایجاد نظم نوین پساطالبانی در افغانستان نقش مهم ایفا کردند. حتا رقیبان امریکا در منطقه از ایجاد این نظم حمایت کردند. شاید مهمترین عیبی که بتوان بر کنفرانس بن وارد کرد، غیبت طالبان باشد که از این گروه دعوت نشده بود. محصول این کنفرانس چیزی بود که در تاریخ افغانستان پیشینه نداشته است: نظام جمهوری که به الزامات دموکراتیک اهمیت میداد.
نظام جمهوری بیست سال تمام از سوی دنیا بهویژه امریکا و متحدان آن حمایت شد. حتا کشورهای رقیب امریکا به دوام و بقای جمهوریت رضایت میدادند. اگر برخی کشورها، احیاناً نارضایتی در دل داشتند، ناشی از حضور درازمدت نظامی امریکا در افغانستان بود، نه نظام جمهوری. پس از چندی، اراده امریکا در جنگ علیه تروریسم به سستی گرایید و سخن از صلح با طالبان، خروج نیروهای امریکایی از افغانستان و ضرورت سپردن مسوولیتهای امنیتی به نیروهای امنیتی افغان به میان آمد. تداوم و تکمیل این روند، منجر به فاجعه نیمه آگست ۲۰۲۱ شد: فروپاشی جمهوریت و برگشت مجدد طالبان به قدرت.
این نوشته در پی ارایه پاسخ به دو پرسش است: ۱- چرا امریکا به خروج از افغانستان رضایت داد؟ ۲- دورنمای رابطه امریکا با طالبان چگونه خواهد بود؟
قبل از ورود به مبحث اصلی، نیاز است تا به چگونهگی حضور امریکا در افغانستان بین سالهای ۲۰۰۱-۲۰۲۱ بهگونه اختصار پرداخته شود:
۱- دولت جورج بوش (۲۰۰۱-۲۰۰۸)
بوش با شعار نابودی تروریسم بهویژه گروه القاعده و ذیل نام «عملیات آزادی پایدار» به افغانستان حمله نظامی کرد؛ حملهای که پیروزی در پی داشت و شاید بتوان گفت هیچ کشوری حتا رقیبان امریکا با آن مخالفت نداشتند. عامه مردم در افغانستان نیز از فروپاشی امارت طالبان به واسطه حمله نظامی امریکا استقبال کردند. دیری نگذشت که تمرکز دولت بوش از افغانستان دور شد و به عراق حمله نظامی کرد. حمله نظامی ایالات متحده به عراق در ۲۰۰۳، تمرکز این کشور از افغانستان را برکند و سطح کمکها و اعزام نیرو به کشور را کاهش داد. مهمترین ایرادی که بر دولت بوش حتا از سوی مقامهای امریکایی بهویژه دموکراتها وارد میشود، حمله نظامی به عراق به ازای بیتوجهی به افغانستان بود. در عصر بوش، راهبرد امریکا در افغانستان تهاجمی و مبتنی بر رویکرد نظامی-امنیتی بود.
۲- دولت باراک اوباما (۲۰۰۹-۲۰۱۶)
اوباما، افغانستان را در متن سیاست خارجی کشورش قرار داد؛ چون دموکراتها در آغاز مخالف حمله نظامی امریکا به عراق بودند. اوباما در کنار جنگ با تروریسم (القاعده)، صلح با طالبان را نیز در محور توجه قرار داد. اولین بار در زمان او بود که ایده صلح با طالبان مطرح شد و دفتر سیاسی برای این گروه در سال ۲۰۱۳ در قطر ایجاد گردید. اوباما در آغاز رقم نیروهای امریکایی در افغانستان را افزایش داد و بعدتر طرح کاهش مرحلهوار نیروها و سپردن مسوولیتهای امنیتی به نیروهای افغان را روی دست گرفت. نگاه دوباره امریکا به افغانستان، نتیجه مطلوب در پی نداشت؛ چون رابطه حامد کرزی با دولت اوباما بهویژه پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۹، شکرآب شد. طرفین در برخورد با تروریسم نگاه متفاوت داشتند. کرزی مخالف عملیات شبانه، تلاشی خانهها و انجام عملیات هوایی از سوی نیروهای خارجی بود و ادعا میکرد که روستاهای افغانستان پناهگاه تروریسم نیست، بل پناهگاه تروریسم در پاکستان است؛ ولی دولت اوباما، پاکستان را نسبت به افغانستان بیشتر قدر میداد و لذا به درخواست کرزی چندان توجهی نمیکرد. این در حالی بود که اسامه بن لادن، رهبر گروه القاعده، در پاکستان از سوی دولت اوباما در می ۲۰۱۱ به قتل رسیده بود. دولت اوباما، علت گسترش تروریسم در افغانستان را فساد در دولت حامد کرزی میدانست، نه حمایت پاکستان از طالبان. همچنان امریکاییها پس از سال ۲۰۱۳ تمایل نداشتند که طالبان را تروریست خطاب کنند و حتا کار به جایی رسیده بود که جنگ دولت کرزی با طالبان را منازعه «میانافغانی» میخواندند.
۳- دولت دونالد ترمپ (۲۰۱۶-۲۰۱۹)
ترمپ با شعار پایان دادن به جنگ طولانی و هزینهبر افغانستان، وارد کارزار انتخاباتی امریکا شد و این شعار مقبول نظر شهروندان امریکایی قرار گرفت. ولی پس از پیروزی در دوراهی اعزام و خروج نیرو قرار گرفت؛ چون جغرافیای تحت اشغال طالبان روز تا روز وسعت پیدا میکرد. لذا، دولت ترمپ خروج از افغانستان را در اولویت سیاست خارجیاش قرار داد، اما مشروط به شرایطی از جمله تن دادن طالبان به پروسه صلح. به این منظور، زلمی خلیلزاد در سپتامبر ۲۰۱۸ بهحیث نماینده ویژه ایالات متحده امریکا در امور صلح افغانستان تعیین شد. امریکا و طالبان در غیبت دولت پیشین افغانستان، پس از ۱۱ دور و ۱۸ ماه گفتوگوی روبهرو در قطر، در نهایت در ۲۹ فبروری ۲۰۲۰ موفق به امضای توافقنامهای شدند که به «توافقنامه دوحه» موسوم گشت. حاصل مهم این توافقنامه خروج کامل نیروهای نظامی ایالات متحده از افغانستان، سقوط نظام جمهوری و رویکارآمدن مجدد طالبان بود.
جدول ۱: ۱۱ دور و ۱۸ ماه گفتوگوی صلح میان طالبان و ایالات متحده امریکا
دوره | زمان | مکان | طرفین |
۱ | ۱۲ اکتبر ۲۰۱۸ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۲ | ۱۶ نوامبر ۲۰۱۸ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۳ | ۱۷ دسامبر ۲۰۱۸ | ابوظبی امارات | امریکا، طالبان، عربستان، پاکستان |
۴ | ۱۹ جنوری ۲۰۱۹ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۵ | ۲۵ فبروری ۲۰۱۹ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۶ | ۱۹ می ۲۰۱۹ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۷ | ۲۹ جون ۲۰۱۹ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۸ | ۳ آگست ۲۰۱۹ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۹ | ۲۲ آگست ۲۰۱۹ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۱۰ | ۷ سپتامبر ۲۰۱۹ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۱۱ | جنوری ۲۰۲۰ | دوحه قطر | امریکا و طالبان |
۴- دولت جو بایدن (۲۰۲۰- ۱۵/۰۸/۲۰۲۱)
خروج امریکا از افغانستان در محور سیاست خارجی جو بایدن قرار گرفت. او به تنها مادهای از توافقنامه دوحه که بهگونه کامل پابندی نشان داد، خروج کامل نیروهای امریکایی از افغانستان بود. گفته میشود زمانی که برنامه کاهش تدریجی نیروها از سوی دولت اوباما اعلام شده بود، بایدن یکی از کسانی بوده که در آن زمان بر خروج کامل از افغانستان تاکید میکرده است. دولت بایدن در برابر سقوط دولت پیشین افغانستان و برگشت مجدد طالبان به قدرت، موضع خنثا اختیار کرد. از نیمه آگست ۲۰۲۱ بدین سو موضع دولت بایدن در برابر طالبان استوار بر راهبرد تعامل بوده و به نحوی کوشیده است تا از اعمال فشار بر این گروه بپرهیزد.
چرا امریکا به خروج از افغانستان رضایت داد؟
خروج امریکا از افغانستان یکی از خبرسازترین حوادث قرن به حساب میرود. انتظار این نبود که بیست سال حضور امریکا در افغانستان منجر به فروپاشی نظامی شود که حمایت از آن را برعهده داشت. از خروج امریکا از افغانستان روایتهای گوناگونی ارایه میشود. برخی گمان میکنند که امریکا پیشبینی نکرده بود که خروجش از افغانستان منجر به سقوط جمهوریت و برگشت مجدد طالبان میشود. تعدادی معتقدند که امریکا بهگونه عامدانه از افغانستان خارج شد و پروایی به نتیجه خروجش نداشت تا به ماموریتهای اصلیاش در سایر نقاط دنیا خوب رسیدهگی کند. همچنان برخی فکر میکنند که جنگ افغانستان به بنبست خورده بود و امریکا پیروزی بر طالبان را ناممکن میدید و لذا چارهای نیافت جز خروج از افغانستان. براساس این پندار، دولت افغانستان مکلف به دفاع از خود بود و امریکا در زمینه کمتر تقصیر دارد.
برای روشن شدن دلایل احتمالی خروج امریکا از افغانستان، توجه به چند نکته حایز اهمیت است:
۱- سقف بلند هزینه، فقدان نتیجه و اتخاذ راهبرد «موازنه از راه دور»
چیزی که برای شهروندان امریکایی آزاردهنده بود، حضور امریکا در افغانستان با هزینه بلند و دستاورد اندک بود. هزینه حضور امریکا در افغانستان روزتاروز افزایش مییافت، ولی محصول آن چیزی نبود که امریکا، دولت افغانستان و شهروندان هر دو کشور انتظار داشتند. به مهمترین عامل حضور امریکا در افغانستان که مبارزه با تروریسم بود، توجه شود. میتوان دریافت که در این زمینه نهتنها موفقیت حاصل نشده، بل ناکامی نصیب امریکا شده است. پس از آنکه بوش روی به جانب عراق کرد، طالبان از نو در روستاهای دورافتاده سر برآوردند و به حملات خود آغاز کردند. پاکستان که مدتی خاموش بود، از نو فعال شد و چون گذشته به حمایت از طالبان شتافت. دولت امریکا همهروزه میلیونها دالر به مصرف میرساند و نیروهای نظامیاش را در میدانهای جنگ از دست میداد، ولی جغرافیای تحت سلطه طالبان بیشتر وسعت پیدا میکرد. شهروندان امریکایی زمامداران این کشور را در معرض پرسش قرار میدادند تا جنگی را که به بنبست خورده است، پایان دهند. از این رو، اوباما در دور دوم انتخابات و بعدتر ترمپ و بایدن هر سه بر خروج از افغانستان تاکید میکردند. البته عامل دیگری که روند مبارزه با تروریسم پس از عصر بوش را به بنبست کشانده بود، اختلاف دیدگاه میان دولت حامد کرزی و امریکاییها بود که در فوق تذکر رفت.
امریکا اصولاً برای نابودی القاعده که آن را گروه تروریستی میداند، به افغانستان آمده بود، نه لزوماً طالبان. رنگین دادفر اسپنتا در کتاب خاطراتش به نام «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» مینویسد: «دانیلون، مشاور امنیت ملی اوباما، خطاب به حامد کرزی گفت: طالبان از دید ما دیگر یک گروه تروریستی نیستند… کرزی پرسید: از نظر شما اگر یک گروه از طالبان به یک مکتب در کابل حمله کند و بچههای ما را به گروگان بگیرد، این تروریسم است؟ دانیلون گفت: نه. این کار شماست که با آنها چگونه برخورد میکنید. امریکا مداخله نمیکند.»
قتل اسامه بن لادن، رهبر القاعده، در می ۲۰۱۱ از سوی نظامیان امریکایی در پاکستان، سنگینی مسوولیت مبارزه با تروریسم در افغانستان را تا جایی از دوش ایالات متحده برداشت. همین بود که دولت اوباما برنامه کاهش تدریجی نیروهای امریکایی از افغانستان را روی دست گرفت، در حالی که در آغاز پیروزیاش در انتخابات با اعزام ۳۰ هزار سرباز تازهنفس به افغانستان رقم نیروهای امریکایی را به ۱۰۰ هزار تن افزایش داده بود.
مقامهای امریکایی در نیمههای عمر حضور این کشور در افغانستان دریافته بودند که مداخله نظامی به شیوهای که در ۲۰۰۱ انجام شد، اشتباه بوده است. بدتر از آن اشتباهی بود که در حمله به عراق در ۲۰۰۳ مرتکب شدند. حمله نظامی به افغانستان و عراق را بسیاری از متفکرانی که در تنظیم دستگاه سیاست خارجی امریکا نقش دارند، اشتباه میدانند و آن را با اشتباه جنگ این کشور در ویتنام یکسان میانگارند. امریکا برای آنکه بتواند سقف بلند هزینه و کشتار نیروهای نظامیاش را پایین آورد، چارهای نداشت جز خروج از افغانستان. راه بدیلی را که امریکا برای فعلاً انتخاب کرده است، گزینش راهبرد «موازنه از راه دور» است که به آن «موازنه فراساحلی» نیز گفته میشود. اتخاذ این راهبرد برای امریکا متضمن کمترین هزینه نظامی-اقتصادی است. این راهبرد، امریکا را به پرهیز از ورود مستقیم به جنگهای هزینهبر، زمانبر و بینتیجه ترغیب میکند، مگر اینکه منافع حیاتی امریکا مستقیماً در معرض خطر قرار گیرد. براساس این راهبرد، امریکا در هیچ جنگی بهگونه مستقیم ورود نمیکند، بلکه مسوولیت را به متحدان منطقهای خود میسپارد. اتخاذ این راهبرد لزوماً به این مفهوم نیست که امریکا نقش منفعلانه در محیط بینالملل را اختیار کند. تفاوت این است که از مداخله مستقیم میپرهیزد، ولی بهگونه فعالانه وضعیت را از دور رصد میکند و با حمایت از متحدانش و سپردن مسوولیت به آنها، اهداف خود را دنبال میکند. قوت این راهبرد در این است که امریکا با هزینه اندک، نفع زیاد را از آن خود میکند.
روشنترین نمونه توسل جستن ایالات متحده به راهبرد «موزانه از راه دور»، سیاست «دوستونی» ریچارد نیکسون، رییس جمهور این کشور در عصر جنگ سرد بود. نیکسون، برای آنکه بتواند از راه دور به مهار شوروی در خاورمیانه نایل شود، «سیاست دوستونی» را در پیش گرفت. آن سیاست از دور توسط امریکا و در خاورمیانه از سوی عربستان و ایران عصر پهلوی عملیاتی میشد که هدف آن مهار شوروی و متحدان منطقهای آن بود. البته عربستان و ایران از سوی ایالات متحده حمایت میشدند و در آن زمان بود که ایران از سوی این کشور، «ژاندارم منطقه» خوانده شد. عملیاتیسازی آن سیاست با هزینه اندک برای مهار شوروی و متحدان آن، موفق از آب درآمد. شایان ذکر است که ایران نسبت به عربستان، سهم بیشتر را در عملیاتیسازی «سیاست دوستونی» ایفا میکرد؛ چون از سوی امریکا حمایت همهجانبه میشد.
حمله نظامی امریکا به افغانستان و عراق، راهبرد «موازنه از راه دور» را نقض کرد و ضمن آنکه هزینه گزافی را متوجه امریکا ساخت، وجاهت این کشور در دنیا را نیز آسیب زد. امریکا پس از خروج از افغانستان، ممکن است به این راهبرد از نو توسل جسته باشد تا شاید ضمن کاستن هزینه، بهسادهگی بتواند به اهدافش نایل آید. اکنون، پرسش این است که متحد امریکا در افغانستان برای عملیاتیسازی راهبرد «موازنه از راه دور» گروه طالبان خواهد بود؟ شکی وجود ندارد که گروه طالبان به نمایندهگی از ایالات متحده میخواهد این راهبرد را در افغانستان و آسیای مرکزی عملیاتی سازد که چگونهگی آن در ذیل در بند ۲ توضیح داده میشود.
جدول ۲: میزان تلفات نیروهای امریکایی در جنگ افغانستان
کشته و زخمی | زمان | |||
کشته | زخمی | |||
رقم | علت | مجموع | ||
۱۴۰۹ | حین درگیری | ۲۴۳۹ | ۲۰۶۶۳ | ۷ اکتبر ۲۰۰۱- ۱۷ اپریل ۲۰۲۰ |
۴۹۷ | بر اثر جراحت | |||
۵۳۳ | رویداد غیرنبرد |
۲- گذار از مهار تروریسم به سوی مهار هژمونیسم
امریکا برای مداخله در سایر کشورها و مهار رقیبانش، کوشیده است به ابزارهای مشروعیتبخش توسل جوید تا از یک سو افکار عامه در داخل امریکا را قناعت دهد و از دیگر سو، افکار عامه در دنیا در جهت مخالف این کشور هدایت نشود. ایالات متحده از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱ حضورش در سایر کشورها را ذیل شعار مبارزه با «کمونیسم» معنا میکرد. این کشور پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، به رقیب جدید نیاز داشت که حادثه ۱۱ سپتامبر برایش تدارک دید: تروریسم. لذا امریکا با شعار مبارزه با تروریسم وارد افغانستان، عراق و برخی کشورهای دیگر شد. این کشور با کشتن دو رهبر القاعده (اسامه بن لادن و ایمن الظواهری)، بستن پیمان صلح با طالبان و خروج از افغانستان، غایله تروریسم را تقریباً پایانیافته میداند و اکنون به رقیب دیگری نیاز دارد که چین برایش فراهم کرده است: هژمونیسم. بر این اساس، امریکا منبع تهدید را در جای دیگری میبیند: هژمونخواهی قدرتهای بزرگی چون چین و روسیه. در حالی که امریکا، قبل از این، تروریسم را منبع تهدید میدید، حالا به تبع تغییر منبع تهدید، محل تهدید نیز تغییر کرده است. قبل بر این، محل تهدید، افغانستان بود، حالا خاور دور است؛ جایی که چین حضور سنگین دارد.
مقامهای امریکایی به این نتیجه رسیدهاند که با حضور پرهزینه در افغانستان نمیشود توسعهطلبی چین و سایر رقیبان را مهار کرد. باری جو بایدن گفته بود: «دو رقیب راهبردی امریکا، روسیه و چین هستند که مایلند امریکا میلیاردها دالر از منابع خود را صرف ثباتسازی در افغانستان کند. نفعبرندهگان اصلی جنگ افغانستان فقط چین و روسیه هستند.» این پندار امریکاییها تا جایی درست به نظر میخورد. کشورهای منطقه در افغانستان ثبات میخواهند تا تروریسم از مرزهای این کشور به بیرون صادر نشود که حضور امریکا در افغانستان این خواست کشورهای منطقه را برآورده میساخت. چین با حضور امریکا در افغانستان و در سایه چتر امنیتی ایجادشده به واسطه این کشور، خوب میتوانست اهداف اقتصادیاش را دنبال کند، بدون آنکه هزینه سنگینی بپردازد. امریکا برای مهار چین، سکناگزیدن در خاور دور را کمهزینهترین و در عین حال کارآمدترین راه میداند؛ چون در آنجا متحدان قوی دارد و همچنان سقف مصارف پایین است. در حالی که در افغانستان با هزینه گزاف به جای مهار چین، بهگونه ناخواسته به تقویت آن یاری میرساند. بهتازهگی در ۲۴ جولای سال روان، سفارت چین در جاپان اعلام کرد که طرح گسترش ناتو به سمت آسیا-اقیانوسیه مخرب است و از جاپان خواست که تعامل آن کشور با ناتو نباید به امنیت منطقه آسیب زند. این نشان میدهد که امریکا برای مهار چین در همسویی با متحدانش کمربسته است.
همینطور مهار روسیه و راهاندازی جنگ اوکراین را میتوان عامل موثر در خروج امریکا از افغانستان خواند. باری، زلمی خلیلزاد در گفتوگو با رسانهها بیان داشت: «تصور کنید اگر حالا امریکا در افغانستان میبود، به جنگ در اوکراین نمیتوانستیم کمک کنیم. روسها هم با ارسال سلاح طالبان را تجهیز میکردند.» گفته ایشان به چیزی دلالت نمیکند جز اولویت مهار روسیه به واسطه اوکراین برای امریکا، به جای توجه به حفظ جمهوریت در افغانستان. بحران اوکراین در سال ۲۰۱۴ کلید خورد و در ۲۰۲۲ وارد دور تازهاش شد. شکی نیست که شروع کاهش تدریجی نیروهای امریکایی از افغانستان و سپردن مسوولیتهای امنیتی به نیروهای افغان در ۲۰۱۴، به اشغال جزیره کریمه از سوی روسیه در همان سال، ربط داشته باشد. همزمانی این دو اتفاق مهم، سازمانیافته به نظر میخورد.
امریکا نه یک بار که بارها متحدانش را به خاطر دستیافتن به اهداف بزرگتر فدا کرده است. در زمینه به یک نمونه تاریخی اشاره میشود. ایران پهلوی که «ژاندارم منطقه» از سوی امریکا خوانده میشد، در معرض تندباد انقلاب اسلامی قرار گرفت. امریکا در آن زمان غرق مذاکرات صلح میان اسراییل و مصر در کمپ دیوید بود. به جیمی کارتر خبر رسید که وضعیت در ایران از کنترل خارج میشود و چه کاری باید انجام داد؟ کارتر گفت: «به شاه اطمینان دهید که امریکا در کنار ایران ایستاده است، ولی اگر بتواند با مخالفینش سازش کند، خوب است.» در آن برهه، صلح میان اسراییل و مصر اهمیت بیشتر از بقای ایران پهلوی برای امریکا پیدا کرده بود. در نتیجه بیاعتنایی دولت کارتر، نظامی در ایران روی کار آمد که ۴۳ سال تمام است با امریکا خصومت میورزد. خواندن این صحنه، خواننده را به یاد انتخاب طالبان برای مهار چین و روسیه از سوی امریکا به جای جمهوریت در نیمه آگست ۲۰۲۱ در افغانستان میاندازد.
در بیخ گوش ایران همین که یک گروه بهشدت ایدیولوژیک سنی که با شیعیان میانه خوب ندارد، بر سریر قدرت نشسته، برای امریکا کافی است. برای ایران حضور نیروهای امریکایی خوشآیند نبود، ولی انتظار لحظهای را نداشت که طالبان در افغانستان بهگونه کامل قدرت را در انحصار گیرند. ایران تا ایندم کوشیده است تا جایی انعطافپذیری ایدیولوژیک در برابر طالبان نشان دهد، اما به سخن طالبان مبنی بر اینکه امنیت ایران از خاک افغانستان تهدید نمیشود، باور ندارد.
درست است که امریکا برای مهار چین بر خاور دور و برای مهار روسیه بر اوکراین تمرکز کرده، اما به این مفهوم نیست که افغانستان را به میدان خیز رقیبانش تبدیل کرده باشد. برای فعلاً طالبان بهمثابه حافظ منافع ایالات متحده در افغانستان کار میکنند. ضمن آنکه برای کشورهای منطقه خطر بزرگی هستند، امریکا با استفاده از این گروه میتواند بهسادهگی راهبرد «موازنه از راه دور» را که در فوق شرح آن رفت، با کمترین هزینه عملیاتی سازد؛ به این معنا که روسیه را ضمن درگیر کردن با بحران اوکراین، از ناحیه افغانستان نیز برایش نگرانی ایجاد میکند. همچنان با دوام وضعیت موجود از حجم بلندپروازیهای اقتصادی چین میکاهد؛ چون زمانی که دولت مشروع در افغانستان وجود نداشته باشد، چین بهراحتی نمیتواند به رونق تجارتش ادامه دهد. علاوه بر آن، موجودیت طالبان در افغانستان، به اویغورهای مسلمان جسارت میدهد تا علیه منافع چین تحرک داشته باشند.
اگر فرض را بر این بگذاریم که طالبان حافظ منافع امریکا در افغانستان نیستند، بازهم این گروه به خودی خود برای کشورهای منطقه چالش است تا فرصت. یکی از عواملی که امریکا تا ایندم از شناسایی طالبان اجتناب ورزیده است، جلوگیری از تبدیل شدن افغانستان به مکان امن برای رقیبانش است. امریکا دوست دارد افغانستان همچنان بهمثابه تهدید بماند. چین و روسیه فکر میکنند که امریکا از روی تعمد فضا را برای تروریستها باز گذاشته است. راز اینکه کشورهای منطقه چند بار خواستار شناسایی طالبان بهگونه ضمنی شدند، این است که حداقل به این گروه مشروعیت داده شود تا تکلیفش با دنیا روشن شود و خطر حملات تروریستی از ناحیه افغانستان علیه منافع آنها کاهش یابد.
شاید پرسشی که در زمینه مطرح شود، این باشد که آیا دولت پیشین در افغانستان نمیتوانست ماموریتی را که از سوی امریکا به طالبان برای مهار رقیبانش داده شده است، پیش ببرد؟ دولت پیشین در افغانستان با همه کموکاستیهایی که داشت، مشروع بود و استوار بر رای مردم. از این رو، میکوشید موازنه را میان دولتها حفظ کند. برای نمونه، از حامد کرزی در جریان کنفرانس خبری که با جورج بوش در کمپ دیوید داشت، پرسیده شد که در صورت حمله امریکا به ایران، موضع افغانستان در همسویی با کدام سو خواهد بود؟ کرزی پاسخ داد که دولت افغانستان اجازه نمیدهد از خاکش علیه همسایههایش استفاده شود. این در حالی است که افغانستان سخت به کمک امریکا نیاز داشت و دولت بوش، ایران را «محور شرارت» خوانده بود. همچنان موقعیت ویژه جغرافیایی افغانستان به یک دولت مشروع اجازه نمیدهد تا تبدیل به ابزار دست امریکا علیه همسایهها شود. دولتهای مشروع نمیتوانند بهمثابه نیروی نیابتی، جنگ نیابتی به راه اندازند. نیابتی عمل کردن کار نیروهای فرودولتی یا ضد دولتیای چون طالبان است. از دیگر سو، حفظ دولت پیشین و پیشبرد این ماموریت از سوی آن، هزینه گزافی را طلب میکرد که امریکا حاضر به پرداخت آن نبود. حالا، با پرداخت هزینه اندک وضعیت را طوری در افغانستان مدیریت میکند که مخالف منافع رقیبانش باشد. راز تعامل گرم امریکا با طالبان و ارسال پول کمکی به کابل و سکوت در برابر عملکرد ناروای این گروه، ریشه در ماموریتی دارد که از سوی امریکا به طالبان داده شده است. تا ایندم، دوام وضعیت موجود در افغانستان به سود امریکا و زیان رقیبانش است.
۳- قدرتهای بزرگ عمدتاً میراث خوبی برجا نمیگذارند
تاریخ حضور قدرتهای بزرگ در کشورهای کوچک را دریابید، هیچکدام پس از ترک صحنه میراث خوبی از خود برجا نمانده است، انگار که این از خصلتهای فطری قدرتهای بزرگ باشد. این امر تنها به امریکا بهمثابه قدرت بزرگ خلاصه نمیشود. عمدتاً قدرتهای بزرگ با شعارهای خوب و جذاب وارد جغرافیای بیگانه میشوند، ولی طوری عمل میکنند که نارضایتی به بار میآورند و هنگام خروج میراث بدی از خود برجا میمانند. امریکا هم از این قاعده مستثنا نیست. برای ایضاح مطلب، به چند نمونه روشن تاریخی اشاره میشود:
– بریتانیا در هیکل یک قدرت استعمارگر قریب به یک سده در شبهقاره هند حضور داشت؛ ولی خلاف انتظار هنگام خروج میراث شومی از خود برجا ماند: درگیری فرقهای در شبهقاره هند، منازعه مرزی و در نهایت جدایی پاکستان و هند. میراث بریتانیا نهتنها شبهقاره، بل افغانستان را نیز متاثر ساخته است. افغانستان از هنگام جدایی هند و پاکستان تا ایندم، قربانی رقابت مرزی و ایدیولوژیک میان این دو کشور بوده است.
– بریتانیا براساس فیصله کنفرانس صلح ورسای در سال ۱۹۱۹ قیمومت فلسطین را عهدهدار شد. قبل از آن در سال ۱۹۱۷ براساس اعلامیه بالفور به یهودیها حق اسکان به سرزمین فلسطین را داده بود؛ ولی هنگام انصراف از قیمومت فلسطین در سال ۱۹۴۸ آتشی را در خاورمیانه شعلهور ساخت که نشانی از خاموشی آن تا ایندم دیده نمیشود.
– امریکا با شعار مبارزه با تروریسم و نابودی سلاح هستهای در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله کرد و تا ۲۰۱۱ در آن کشور ماند؛ ولی پس از خروج از عراق، نهتنها تروریسم نابود نشد، بلکه گروهی به نام داعش ظهور کرد که دنیا را در حیرت فرو برد.
– همینطور امریکا به هدف نابودی تروریسم وارد افغانستان شد، ضمن آنکه برای تحکیم دموکراسی، حکومتداری خوب و تامین حقوق بشر تلاش میکرد؛ ولی میراثی که پس از بیست سال حضور در افغانستان از خود برجا ماند، احیای مجدد تروریسم و فروپاشی دموکراسی بود.
دورنمای رابطه امریکا با طالبان مبتنی بر راهبرد تعامل خواهد بود یا تقابل؟
از نیمه آگست ۲۰۲۱ بدین سو رابطه امریکا با طالبان مبتنی بر راهبرد تعامل بوده و مقامهای این کشور با طالبان در دوحه و جاهای دیگر دیدار داشتهاند. این البته خلاف انتظاری است که دنیا بهویژه مردم افغانستان از امریکا دارند؛ چون امریکا الگوی برتر دموکراسی در دنیا به حساب میرود و ورود از در تعامل با طالبانی که دشمن ارزشهای مردمسالاریاند، به اعتبار آن صدمه وارد میکند. کسانی که سیاست خارجی امریکا در جهان سوم پس از جنگ دوم را خوانده باشند، درمییابند که امریکا از گروههایی چون طالبان به کرات بهمثابه ابزار فشار علیه رقیبانش استفاده کرده و آنگاه که تاریخ کارآمدیشان گذشته است، دیگر آنها خیری از امریکا ندیدهاند. این قضیه در خصوص طالبان نیز صدق میکند.
جدول ۳: دیدارهای مستقیم نمایندهگان امریکا با طالبان پس از نیمه آگست ۲۰۲۱
زمان | مکان | طرفین | |
طالبان | امریکا | ||
۹ اکتبر ۲۰۲۱ | دوحه | هیات به ریاست مولوی امیرخان متقی | هیات به ریاست وندی شرمن، معاون وزیر خارجه |
۸ اکتبر ۲۰۲۲ | دوحه | عبدالحق وثیق، رییس استخبارات | توماس ویست و دیوید کوهن، معاون سازمان سیا |
۸ نوامبر ۲۰۲۲ | ابوظبی | مولوی محمدیعقوب، سرپرست وزارت دفاع | توماس ویست، نماینده ویژه برای افغانستان |
۳۱ جولای ۲۰۲۳ | دوحه | هیات به ریاست مولوی امیرخان متقی | توماس ویست و رینا امیری، نماینده امریکا در امور زنان |
نوت: طرفین در حاشیه نشستهای بینالمللی در اسلو و آنتالیای ترکیه نیز دیدارهای معمول داشتهاند. |
ایالات متحده برای فعلاً از طالبان بهمثابه گروه نیابتی میخواهد راهبرد «موازنه از راه دور» را علیه چین، روسیه و ایران عملیاتی سازد. تا زمانی که جنگ اوکراین برقرار است، امریکا از دوام وضع موجود در افغانستان راضی است و به نیروهای مخالف طالب روی خوش نشان نمیدهد. زمانی که پرونده جنگ اوکراین بسته شد، آنگاه پرونده افغانستان روی میز امریکا قرار خواهد گرفت. امریکا همزمان نمیتواند جنگ اوکراین را مدیریت کند و هم به خاور دور برای مهار چین هزینه کند و همچنان در افغانستان حکومت مشروعی را تشکیل دهد که برای آن کشور هزینهبر باشد و سود آن به جیب رقیبانش بیفتد.
عامل دیگری که ممکن است دستگاه سیاست خارجی امریکا در قبال طالبان را به سمت راهبرد تقابل هدایت کند، پیروزی جمهوریخواهان در امریکا در انتخابات ۲۰۲۴ است. در امریکا، هر حزب سیاسی الگوی رفتاری خاص خود را در دستگاه سیاست خارجی این کشور اعمال میکند. همینطور هر رییس جمهور الگوی رفتاری خاص خود را دارد که به «دکترین» آن رییس جمهور معروف است. برای نمونه، بوش دکترین خاص خود را داشت و اوباما دکترین خاص خود را. رییس جمهوری که در امریکا روی کار میآید، لزوماً در مسیری گام نمیگذارد که سلفش گذاشته است. برای ایضاح مطلب، بهتر است به یک مثال روشن تاریخی پرداخته شود. در دکترین ریچارد نیکسون، از ایران عصر پهلوی بهمثابه «ژاندارم منطقه» یاد میشد، اما جایگاه ایران در دکترین جیمی کارتر تنزیل یافته بود؛ چون حقوق بشر در دکترین کارتر جایگاه ویژه داشت و شاه ایران که ادعا میشد به سرکوب معترضان دست میزند، نتوانست در محراق دکترین او قرار گیرد. میتوان گفت که اگر کارتر در امریکا روی کار نمیآمد، پهلوی در ایران سقوط نمیکرد. طالبان نیز همین وضعیت را دارند. جمهوریخواهان اگر روی کار بیایند، قطعاً رفتار متفاوت از بایدن در قبال طالبان اتخاذ خواهند کرد که به نظر میرسد این رفتار مبتنی بر راهبرد تقابل باشد، مشروط بر اینکه جنگ اوکراین خاتمه یافته باشد. لحن تند جمهوریخواهان در کنگره علیه دولت جو بایدن در زمینه تداوم سیاست تعامل با طالبان، میتواند ادعای فوق را تایید کند.
امریکا، با خروج از افغانستان آسیب حیثیتی دیده و با به رسمیتشناسی طالبان نمیخواهد بیش از این به اعتبارش در دنیا خدشه وارد کند. ماهیت ایدیولوژیک طالبان، امریکا را از مشروعیتبخشیدن به این گروه باز میدارد. در این زمینه مثال روشنی که تازهگی دارد، ارایه میشود. دگروال یوسف، رییس بیروی سیاسی افغان در سازمان استخباراتی پاکستان، کتابی به نام «دام خرس» نوشته است. او، مامور مدیریت و توزیع کمکهای جهان به مجاهدینی بود که علیه شوروی میجنگیدند. او در پایان کتاب خود به عوامل عدم همکاری امریکا با حکومت مجاهدین پس از خروج شوروی و سقوط دولت دکتر نجیبالله پرداخته است. او، مهمترین عامل موثر در زمینه را ماهیت فکری مجاهدین میداند. به باور او، گروههای جهادی در دیدگاه مقامهای امریکایی، اسلامگراهای افراطی به حساب میآمدند که امریکا از تبدیل شدن آنها به دولت مشروع هراس داشته است؛ به این معنا که امریکا، ایجاد دولت اسلامی به رهبری افراطگراهای سنی در افغانستان را در کنار ایران شیعی-انقلابی به زیان منافعش میدیده است. وی، از داستان احتراز گلبدین حکمتیار از دیدار با رونالد ریگان، رییس جمهور امریکا نیز یاد میکند که به باور او، این امر نتیجهای نداشت جز اینکه امریکاییها از کمک به گروههای جهادی برای ایجاد دولت مشروع اجتناب ورزد و از حوادث تلخ بعدی در افغانستان چشمپوشی کند.
همین سرنوشت دقیقاً انتظار طالبان را نیز میکشد. اگر بحث افراطیت برای امریکاییها معیار باشد، گروه طالبان هزار برابر از مجاهدین سابق افراطیتر است. همچنان جنگ مجاهدین ناخواسته تامین منافع امریکا را در پی داشت، ولی جنگ طالبان علیه منافع امریکا بود. جهادیهای سابق در شعاع حضور امریکا در افغانستان تغییر شکل و ماهیت دادند، ولی تغییر طالبان از حیث ایدیولوژیک دشوار و حتا ناممکن به نظر میرسد. پس میتوان گفت که امریکا مترصد لحظهای است که اهدافش برآورده شود. تا آن زمان، روش مدارا با طالبان را حفظ خواهد کرد. هر زمانی که اهدافش برآورده شد، یا طالبان را به راه راست هدایت میکند یا هم بدیل این گروه را به قدرت مینشاند؛ کاری که از عهده امریکا بهسادهگی برمیآید.