18 سنبله سالروز ترور احمدشاه مسعود، رهبر کاریزماتیک جبهه مقاومت علیه طالبان در دهه 90 است. پس از تسلط طالبان بر افغانستان، بیش از هر زمان دیگری از مسعود نام گرفته میشود؛ چون بیشتر از هر وقت دیگر ارزش مبارزهاش برملا شده است. میگویند در جامعهای که مردم همیشه از عدالت و برابری سخن بزنند، این موضوع نشانه آن است که این ارزشها در آن جامعه در معرض خطر قرار دارد و عدهای مجبورند همواره اهمیت آن را خاطرنشان کنند. حالا هم که در شبکههای اجتماعی و رسانههای برونمرزی، به کثرت از مسعود و کارنامهاش سخن زده میشود، مفید این معناست که ارزشهایی که احمدشاه مسعود نماینده آن به حساب میآید، در خطر انقراض و زوال قرار دارد و برای تأکید بر مهم بودن این ارزشها، ما ناگزیریم از مسعود یاد کنیم. این روزها ویدیویی از صحبتهای احمدشاه مسعود فراگیر شده که گویا وصفالحال مردمان کنونی اسیر در چنگال طالبان است. او با لحنی صمیمی و خودمانی میگوید: «اگر آدم نان و آب داشته باشد، خانه داشته باشد، اما اسیر باشد، عزت نداشته باشد، اختیارش در دست خودش نباشد، هیچکدام از این چیزها برایش خوشایند نیست. اگر آزادی داشته باشد، اختیارش به دست خودش باشد، استقلالش پیش خودش باشد، حتا با دنیایی از فقر و گرسنهگی نیز میتواند بسازد.»
وقتی در این روزها به یکهتازیهای طالبان نگاه میکنیم، هشدارهای مسعود به یاد ما میآید و فقدان وی را ملموستر درک میکنیم. ممکن است در روزهای پیروزی، هر کسی از افتخارات و دستاوردهای خود یاد کند و در این راه از مبالغهگویی و گزافهپردازی نیز ابایی نورزد، اما روزهای دشوار و شکستهای خردکننده، گوهر آدمها را آشکار میکند و چهره راستین آنان را به همهگان مینمایاند. روزهای بد، صحت و سقم ادعاهای مدعیان رهبری و بزرگی را بهآسانی برآفتاب میافکند.
تأسفبار است که از زمان مرگ احمدشاه مسعود تا کنون، شماری از مدعیان رهبری، از اعتبار مسعود هزینه کرده و میکنند؛ یکی به جهت آنکه خویشاوند اوست میخواهد اعتبار مسعود را در جهت برآوردن اهداف و برنامههای شخصیاش خرج کند، دیگری خود را همسنگر او میشمارد و میخواهد فساد و بیکفایتیاش را از این طریق پنهان کند و سومی تلاش میکند میراث مسعود را برای ضربه زدن به رقیبان داخلی استفاده کند. سوالی که باید به آن پاسخ داد، این است: آیا آنهایی که مدعی رهبری جبهه مخالفان طالبان هستند و میکوشند خود را به مسعود پیوند بزنند، تا چه اندازه به ارزشهایی که مسعود از آنها نمایندهگی میکند، وفادارند؟ آیا این افراد مدعی، حق دارند خود را پیرو واقعی مسعود بشمارند؟
یکی از ویژهگیهای مهم احمدشاه مسعود که وی را یک سر و گردن از دیگران متمایز میساخت، اراده خللناپذیرش بود. او در سختترین شرایط و در حالی که نفسها در سینهها حبس میشد و تمامی قراین حاکی از آن میبود که شکست در برابر دشمن حتمی است، با روحیهای عالی در میان هوادارانش ظاهر میشد و به آنها دلداری میداد و جلو چشمشان چشماندازی روشن میگشود و آنان را برای تاریخسازی بسیج میکرد. او با کار و تلاش شبانهروزی، در بدترین اوضاع هم شگفتیساز میشد و بازی را به نفع خود تغییر میداد. این در حالی است که مدعیان کنونی، بهآسانی میدان را به رقیب واگذار میکنند و دوست دارند ایستادهگی و مقاومت را در شعار مطرح کنند، اما در صحنه عمل، سوراخ موش میپالند. طالبان در ماه اسد 1400 همه افغانستان به استثنای پنجشیر را در ظرف 10 روز گرفتند، ولی مدعیان پیروی و همسنگری مسعود، هیچ تلاشی برای جلوگیری از سقوط شهرها و روستاها به دست طالبان انجام ندادند. در جنگ پنجشیر در اواسط سنبله 1400 نیز دیدیم همانهایی که بیش از دیگران شعارهای آتشین سر میدادند و «هل من مبارز» میگفتند، بیش از همه فرار را بر قرار ترجیح دادند. آیا چنین افراد ضعیفالاراده، حق دارند مسعود را الگوی خود بدانند؟
احمدشاه مسعود معتقد بود که در مبارزه نظامی و سیاسی، پشتیبانی خارجی اهمیت دارد، اما به هیچ وجه اهمیت تثبیت جایگاه در داخل را ندارد. او میدانست که بدون حضور در داخل کشور و دستیابی به جغرافیا، امکان ندارد کشورهای خارجی حرفهایش را گوش دهند و هشدارهایش را در مورد خطرناک بودن طالبان، جدی بگیرند. در یکی دو سال اول مقاومت، خارجیها معمولاً علاقهمند رابطه برقرار کردن با جبهه مسعود نبودند، ولی آنگاه که متوجه شدند مسعود میتواند طالبان را به چالش بکشد و ابهتشان را درهم بشکند، هیاتهایی را برای مذاکره با او به شمال افغانستان گسیل کردند. در اوایل جهاد نیز، جبهه پنجشیر از لحاظ لوجستیکی و تسلیحاتی در بدترین حالت قرار داشت. با کار و پیکار منظم مسعود، بهتدریج جهانیان متوجه اهمیت آن جبهه شدند و به روی آن حساب باز کردند و حتا تا جایی پیش رفتند که در بسا موارد رهبری حزب جمعیت اسلامی را نادیده میگرفتند. این در حالی است که اکنون رهبران مخالف طالبان که گویا مسعود را الگوی خود میشمارند، منتظر حمایتهای خارجیاند و نقش عوامل داخلی را در معادله کماهمیت میشمارند. اینان خلاف حرفهایی که به رسانهها میزنند، همه امید خود را به دخالت خارجیها برای متقاعد کردن طالبان به پذیرش گروههای قومی و سیاسی دیگر در بدنه قدرت سیاسی بستهاند.
احمدشاه مسعود در سختترین شرایط در افغانستان باقی ماند و به مبارزه ادامه داد. او در سالهای جهاد علیه شوروی حتا حاضر نشد به پاکستان سفر کند و فقط پس از شکست ارتش سرخ و در اواخر حکومت نجیبالله به آن کشور رفت و با رهبران پاکستان و رهبران جهادی مذاکره و گفتوگو کرد. او میدانست هرگاه سرباز احساس کند که فرمانده در کنار او نیست و از دور دستی در آتش دارد، در ارادهاش برای مقاومت خلل وارد میشود. او فقط شعار نمیداد، بلکه خودش قبل از دیگران به حرفهایی که میزد عمل میکرد. او وقتی از مقاومت سخن میگفت، خودش بیش از همه خود را وقف این کار میکرد. با این حال، رهبران و فرماندهان مدعی میراثداری مسعود، با یورش طالبان به شهرها، نهتنها در کنار مردم نایستادند، بلکه با فرار مفتضحانه از کشور و زندهگی در عشرتکدهها و دوری از مردم، در کنار شکست سیاسی و نظامی، دچار شکست اخلاقی هم شدند. اکنون میلیونها تن از مردمی که در زیر سایه حاکمیت بدوی طالبان زندهگی میکنند، با آنکه از طالبان نفرت دارند، اما ارزشی هم به حرفهای رهبران مدعی میراثداری مسعود قایل نیستند. مردم درک کردهاند که این رهبران در عیش و نوش و خویشخوری و حامیپروری غرق بوده و هستند و فراتر از حلقه اطرافیان خود نمیاندیشند و از این جهت، دغدغه رنج و درد مردم را ندارند.
سادهزیستی رهبر در کشوری که اکثریت مردم در تلاش برای سیر کردن شکم خود و اعضای خانواده خود هستند، اهمیت مضاعف و حیاتی دارد. یکی از رمزهای پیروزی رهبران مسلمان در صدر اسلام نیز همین سادهزیستی و مردمآمیزیشان در برابر اشرافیگری اکاسره آن زمان بود. مسعود نیز ساده زندهگی کرد و از مال دنیا چیزی نیندوخت و با مردم آمیخت؛ هرچند میراثبرانش با استفاده از نام و اعتبار او، صاحب میلیونها دالر شدند و سالها ریختوپاش کردند و از مردم فاصله گرفتند و فضاهای اشرافی و اختصاصی برای خود ساختند. پرسش این است: آنانی که در وضعیت کنونی، دم از پیروی از مسعود میزنند و از آبروی او برای تحکیم جایگاه خود سوءاستفاده میکنند، چه قدر حاضرند با مردم غریب و معمولی سر یک سفره بنشینند و دردها و مصایب تودهها را از نزدیک حس کنند؟ قسمتی از پولهای گزافی که در طول بیست سال از راههای مختلف به افغانستان سرازیر شد، به جیب رهبران مدعی الگوگیری از مسعود رسید. این اتفاق، به یکبارهگی حس اشرافیگری را در نهاد این رهبران تزریق کرد و آهستهآهسته میان آنان و مردم فاصله افکند. فاصلهگیری رهبر از مردم، بزرگترین لطمه را به اعتبار و حیثیت رهبر میزند و به مرور زمان، سخنان او را در نزد مردم، بیارزش میسازد.
یکی از آسیبهایی که ممکن است یک رهبر را زمینگیر و درمانده و بیخبر از آنچه در بیرون میگذرد کند و نگذارد تصمیمهای درست و معقول بگیرد، احاطه شدن او از سوی افراد فاسد و فرصتطلب و چاپلوس و بیگانه با ارزشهای جمعی است. اگر یک رهبر گرفتار چنین اطرافیانی شود، شک نکنید که به مرور زمان از اعتبارش کاسته میشود. رهبران میراثبر مسعود با چنین سرنوشتی دچار شدند. بیتردید، رهبری که واقعاً رهبر باشد و از کوره حوادث بیرون آمده باشد، میتواند خود را از شر این اطرافیان نجات دهد. این در حالی است که رهبر فاسد و ناپخته و خودپرست، دوست دارد اطرافیانش از جنس خودش باشند و هر حرفی را که میزند، تأیید کنند و هیچ وقت از تصمیمهایش انتقاد نکنند. شاید احمدشاه مسعود هم از این ناحیه دچار مشکل بود، اما او به علت تماس با اقشار و گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی و فکری، به اطرافیانش اجازه نمیداد در تصویر کلانی که از اوضاع به دست میآورد، تأثیر بگذارند. میراثخواران مسعود را همین اطرافیان استفادهجو و چاپلوس و حریص به تباهی کشاندند و برداشت آنها را از پیرامونشان، به میل خود طراحی کردند و میکنند. مسعود یک لحظه بیکار نمینشست و پیوسته در پی شکلدهی ایتلافها و جذب دوستان جدید برای جبهه خود بود، حالآنکه میراثخواران او نهتنها در گسترش صف مقاومت ناتوانند، بلکه در دشمنتراشی و ایجاد دافعه ید طولایی دارند.
در دو سال اخیر، هموطنان ما، خصوصاً آنهایی که در داخل به سر میبرند، انواع رنجها و مصیبتها را از سر گذراندهاند. برگشت طالبان، برای اکثریت مردم افغانستان، چیزی جز رنج و عذاب و فقر و فلاکت به ارمغان نیاورده است. رویکرد بدوی و قرون وسطایی این گروه نسبت به امر حکومتداری، افغانستان را به زندانی بزرگ و شکنجهگاهی مخوف برای ساکنانش تبدیل و کرامت بیش از سی میلیون انسان را سلب کرده است. در چنین مقطعی از زمان، جای خالی احمدشاه مسعود بیش از هر زمان دیگری احساس میشود. متأسفانه آن شمار رهبرانی که در مخالفت با طالبان قرار دارند و در عین حال داعیه پیروی از مسعود را در سر میپرورند، نهتنها از الگوهای ارزشی او پیروی نمیکنند، بلکه هیچ سنخیتی با راه و رسم مسعود ندارند. آنان تلاش میکنند از نام و اعتبار مسعود برای دستیابی به جایگاه در نزد مردم، بهره ببرند و در جای مسعود به گزاف تکیه بزنند، اما همت و پشتکار و تقوا و پارسایی مسعود را ندارند. واقعیت تلخی که با آن مواجهیم، این است که با چنین رهبران، احتمال پیروزی بر طالبان، بسیار اندک است. این رهبران راهی جز این ندارند که از گذشته درس بگیرند و به نقد و اصلاح خود بپردازند و نسبت به رفتار خویشتن تجدید نظر کنند، آنگاه ممکن است مردم به سخنانشان اعتنا کنند و دستورهای آنان را با جان و دل بشنوند.