بیوگرافی
میرغلاممحمد غبار فرزند میرزا محبوبعلی خان در سال 1898 (پس از تمرکز قدرت قبیلهای زیر سایه استعمار و استحکام مناسبات فیودالی) در خانواده منور در شهر کابل دیده به جهان گشود. پس از دوران طفولیت، او تعلیم و تحصیل زمان را به گونه خصوصی نزد خانواده منورش فرا گرفت.
دوران نوجوانی و جوانی غبار با سالهای پرآشوب جنگ جهانی اول، جنبش مشروطهخواهی و نهضت استقلالطلبی همراه است. او در دوران آنهمه ناهنجاری در عنفوان جوانی به نویسندهگی و مبارزه آغاز کرد و به زودی پس از اعلام استقلال به مدیریت هفتهنامه ستاره افغان رسید. بعد از سال 1920، سالی چند به عنوان کارمند برجسته حکومتی در بخش امنیت، اقتصاد و تجارت، کتابت در سفارتخانهها و مدیریت گمرکات، در جرگه بزرگ و تاریخی پغمان به حیث وکیل منتخب مردم در عصر امانی شرکت داشت.
پس از سقوط کلکانی و عصر خانواده آلیحیا، نادر شاه او را به بهانهای از وطن دور و به عنوان سرکاتب وزارت مختار افغانستان در برلین اعزام کرد؛ اما این روح ناآرام و وطنپرست آزادیخواه، به زودی از وظیفه استعفا داد و به وطن برگشت و در مبارزات ضد استبدادی در کنار دیگر روشنفکران فداکار آن عصر قرار گرفت.
در این دوره با وجود آنکه عضویت انجمن ادبی کابل را داشت، ولی دربار به زودی در جریان سالهای 1312-1314 (1943-1947)، وی را به اتهام دستداشتن در ترور کارمندان سفارت انگلیس به زندان انداخت. پس از رهایی از زندان، تبعید شد و مدت هفت سال را در فقر و بینوایی در ولسوالی بالابلوک ولایت فراه گذراند.
بعد از برکناری دوره سیاه و استبداد هاشمخانی، در دوره «دموکراسی قلابی شاهی» و صدارت شاهمحمود، به کابل برگشت و در دوره هفتم شورا به عنوان نماینده مردم وارد پارلمان شد. در پارلمان در کنار همرزم دلیرش، داکتر عبدالرحمن محمودی، موضع رادیکال در مخالفت با سلطنت و استبداد داشت. در همین زمان حزب ملی وطن را با دیگر همراهانش بنیانگذاری کرد و از جانب حزب به عنوان صاحب امتیاز جریده «وطن» توظیف شد.
فعالیت این نشریه به زودی در سال 1330 ممنوع و به تعقیب آن حزب بنا بر فشار استبداد حاکم منحل اعلام شد. پس از توقیف جریده وطن و انحلال حزب، غبار و یارانش را به زندان انداختند. وی از سال 1331-1335 چهار سال را در زندان سپری کرد. پس از سال 1335 مدت قریب به بیست سال در حالی که زیر نظارت دولت قرار داشت، در توقیف خانهگی به تهیه اثر جاویدش «افغانستان در مسیر تاریخ» مصروف شد. این اثر پس از نشر نخستین، به زودی توقیف و صاحبش بنا بر مخالفت دربار در سال 1346 از شرکت در انتخابات پارلمانی محروم شد. علاوه بر آن اثر، از شادروان غبار چندین اثر وزین تاریخی، علمی و فرهنگی دیگر نیز موجود است که در آن میان جلد دوم «افغاستان در مسیر تاریخ» که بعد از مرگش انتشار یافت، شاهکاری جاوید از روایت استبداد و شیوه حاکمیت قبیلهای است.
غبار پس از 81 سال زندهگی به دلیل مریضی معده غرض تداوی به آلمان رفت و در سال 1356 در همانجا زندهگی را بدرود گفت. پیکر او را بعد از چهار روز به کابل انتقال دادند و پس از تشییع توسط یاران و همفکرانش به گورستان آباییاش شهدای صالحین منتقل شد و توسط همرزم دیرینش فرقه فتحمحمد خان در لحد گذاشته شد. فرقه فتح از نخستین مبارزان نهضت استقلالخواهی و از یاران نزدیک غبار و یکی از مخالفان جدی نادر بود. او در یکی از روزها در ارگ، به سعید محمدخان شاهنور (بچه شاهنور) پیشنهاد کرده بود که بیا این چهار برادر ـ نادر، هاشم، شاهمحمود و شاهولی ـ را بکشیم تا مردم افغانستان از شر آنها رهایی یابند، ولی شاهنور حاضر به این کار نشده بود.
فرقه فتح مردی تنومند، خوشسیما، متین و با قد و قامت یک ارتشی، شخصیت جذابی بوده است. در دوران کارش در ارگ، ملکه حمیرا، خانم محمدظاهر شاه به او دل میدهد و با او ارتباط میگیرد. این دلبستهگی که به تدریج هویدا میشود، دربار برای خاکپوشی آن رسوایی میخواهد او را به خوست تبدیل کند و بعد «به حسابش برسد». اما دلدادهاش به وساطت بوبو جانش، محمدظاهر را از این کار باز میدارد و نمیگذارد او محبوب خانمش را به آنجا تبعید کند و از کابل دور سازد.
ناگفتههای دیگر در مورد میرغلاممحمد غبار
غبار را بدون شک میتوان از بنیانگذاران جنبش ملی و دموکراتیک افغانستان خواند که در تعریف و توصیفش و یا هم در نقدش مقالات و نوشتههای زیادی موجود است؛ اما فراموش نباید کرد که وی از پیشگامان جریانهای انقلابیاندیش در کشور نیز است؛ موضوعی که کمتر به آن اشاره شده است. غلاممحمد غبار، داکتر عبدالرحمن محمودی، داکتر محمدصادق یاری، علیمحمد زهما و براتعلی تاج که از پیشگامان آن جنبشهای انقلابیاند، نخستین کسانیاند که مطالعات بنیادی و محفلی آثار منسوب به چپ و مارکسیزم و از جمله برای بار نخست انتیدورینگ را در شهر کابل به خوانش و بررسی میگیرند. شادروان علیمحمد زهما و غبار علاوه بر مطالعات آثار چپ و آموزش محفلی، از اولین شخصیتهاییاند که علاوه بر کار محفلی، غرض ایجادیک ساختار سیاسی، برنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان را تدوین کردهاند؛ اما زهما در آخرین سالهای حیاتش خاطرنشان میکرد که بعد از کناره گیری او، ترهکی و ببرک آن برنامه را با تغییرات محتوایی به کنگره بردند و به تصویب رساندند.
زهما در این زمینه یادآوری میکرد که «در جریان تدوین برنامه، نورمحمد ترهکی اصرار داشت که ببرک کارمل نیز در کار تدوین سهم گیرد؛ اما غبار با آن پیشنهاد مخالفت و او را جاسوس دربار و داوود خوانده و به او اجازه شرکت در تدوین برنامه را نداد. گذشته از آن، اتهامات بداخلاقی و غیره هم متوجه او بود که آنها کار با او را منافی حیثیتشان میدانستند». سرانجام در جریان ختم کار برنامه که همه در محل رهایشی زهما جمع بودهاند، ترهکی که در نهان، نگاه قومی به مسایل داشته، زیر تاثیر فضای جلسه، ضمیر ناخودآگاهش را عریان میکند و میگوید به دلیل اینکه هزارهها به تعلیم علاقهمندی ندارند، در هزارهجات مکتب دولتی وجود ندارد. اما زهما که در زمینه آموزش آثار چپ استاد وی است، با عتاب میگوید: «دستگاه حاکمه برای آنکه هزاره خر بارکش اوغان باشد، قصداً در هزارهجات دروازه مکتب را باز نمیکند». بعد، زهما ترهکی را از خانهاش خارج و با وی از همان آغاز کار مقاطعه میکند.
غبار تا سه ماه بعد از تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان با ترهکی کار میکند، ولی وی نیز به زودی در جریان یک گردهمایی بزرگ در ساحه مسجد میرا در شهر کابل، روی سکوی سخنرانی بلند میشود و با صدای رسایش رسماً استعفا و کنارهگیریاش را از حزب اعلام میکند. زهما پس از آن رخداد، نه تنها در کنگره موسسان حزب شرکت نمیکند، بلکه اسناد و آثار قلمیاش را هم از آرشیف اسناد حزب پس گرفته و تا آخر با خلقیها و پرچمیها مقاطعه میکند. گذشته از وی، داکتر محمدصادق یاری و براتعلی تاج هم در کار ایجاد آن حزب شرکت نمیکنند.
زهما در مورد ببرک میگوید: «بعد از مدتها در سال 1346، وی در جریان انتخابات پارلمانی بار دیگر به خانه آمده و با خجالتی تمام بعد از نشستن و سکوت در خانه، سرانجام از من تقاضا کرد که در انتخابات او را حمایت نمایم». اما وی در پاسخ فقط یک جمله مختصر میگوید: «شما قطعاً وکیل میشوید». ولی زمانی که ببرک دلیلش را میپرسد، او میگوید: «دستگاه حاکمه شما را از خود میداند و کامیاب میسازد».
شادروان زهما به این نظر بود که جدا از غلاممحمد غبار در درون حزب دموکراتیک خلق افغانستان فقط سلطانعلی کشتمند، میراکبر خیبر و ظاهر افق افراد باسواد بودند. دیگران، از ببرک تا ترهکی و امین همه افراد بیسواد بودند. ببرک که در دوران مکتب هوادار نازیها بود، به روایت حسن غلامی، زمانی که معلم آلمانی وارد صنف میشد، او شبیه نازیها به او خوشآمدید گفته و سلامی میداد. بعدها که داوود و برادرش نعیم با نازیها تماس گرفتند، او نیز با آنها نزدیک شد. در دانشگاه مدتی هم از مقاومت منفی گاندی حمایت و بعد از اعلام شعار سه مسالمتآمیز یا دکتورین خرشف (همزیستی مسالمتآمیز، گذار مسالمتآمیز و مبارزه مسالمتآمیز) در شوروی وقت به دفاع از داعیه مسکو پرداخت.
نکته دیگری که در این مختصر نیاز به یادآوری دارد، این است که در دوره هفتم شورا که معمولاً مطالبات مردم در پارلمان مورد بحث قرار میگرفت، روزی که تقلیل معاش ماهوار خانواده شاهی توسط غبار و داکتر عبدالرحمن محمودی به مجلس پیشنهاد شد و مورد تصویب قرار گرفت و قرار شد برای توشیح امضای شاه گرفته شود، غبار با محمودی یکجا آن فیصله را به ارگ بردند و امضای شاه را گرفتند.
شادروان غلامعلی وکیل که در دوره هفتم شورا وکیل انتصابی مردم ولسوالی جاغوری و با نگارنده همقریه و دوست نزدیک بود، روزی در جریان صحبتها و خاطراتش در مورد آقایان غبار و محمودی و کار در پارلمان دوره هفتم گفت: «زمانی که طرح پیشنهادی معاش خانواده سلطنتی توسط شورا تصویب و قرار شد آقایان غلاممحمد غبار و محمودی که این طرح را به تصویب پارلمان رسانده آن را به ارگ برده و امضای شاه را روی آن بگیرند، من هم با ایشان همراه بودم».
غلامعلی خان از اینکه منشی پارلمان بوده، از سوی پارلمان توظیف میشود تا جریان را مکتوب کند و بعد به پارلمان گزارش دهد. او که خواهرزاده سناتور نادرعلی خان جاغوری و یکی از حامیان و نزدیکان شاه است، میگوید: «زمانی که پارلمان فیصله کرد تا با این دو شخصیت مخالف شاه به ارگ رفته و جریان را مکتوب نمایم، پشتم لرزید؛ زیرا ترسیدم که اگر شام خانه بروم، وقتی که سناتور صاحب (نادرعلی خان) از من بپرسد با آن دو مرد دست از جان شسته کجا رفته بودید، چه بگویم. از اینکه شاه این موضوع را حتماً با مامایم در میان میگذارد که خواهرزادهات نیز با آنها بود، مرا در وضعیت دشوار قرار داده بود. ولی ناچار بودم که بروم». او در ادامه گفت: «با آنها درون موتری که با نشان پارلمان و بیرق کشور حرکت میکرد، به سوی ارگ روان بودیم. غبار بنا بر سن و سال، پیش روی موتر و ما دو نفر به چوکی پشت سر نشستهایم. موتر حامل ما از اینکه قبلاً هماهنگی شده بود، از دروازه شرقی داخل ارگ گردید. گارد موظف به استقبال ما آمد و ما از موتر پیاده شدیم. اما زمانی که قرار شد حرکت کنیم، آقای غبار به داکتر محمودی اشاره کرد که جلو شود. غبار که سالها زندان دیده و رنج کشیده است، این اولین بار است که با شاه چشمبهچشم میشود. داکتر که به قضیه متوجه و مردی نکتهسنج بود، با خندهای که معنای بسیار داشت، به زودی جلو گردیده و با ابهتی که داشت، مسیر را طی و وارد دفتر کار شاه شد. شاه که در جریان بود، تنهای تنها پشت میز در انتظار نشسته بود. بعد از احوالجویی مختصر، داکتر عبدالرحمن ورق فیصله پارلمان را روی میز شاه گذاشته و خود بدون اجازه قریب ده دقیقه به شیوه آتشین که مخصوص او بود، از وضعیت رقتبار کشور که مردم در نورستان پوست حیوانات را به جای لباس میپوشند، در غور مردم دخترانش را در بدل چند سیر جو میفروشند و در هزارهجات مردم بخش زیادی از سال را علف میخورند و… پرده برداشته و سرانجام گفت برای شاه که خود را داعیهدار مشروطیت و دموکراسی میداند، درست نیست دسترخوانش از مالیات و رنج دست آن مردم، رنگینتر از مردمش باشد. لذا پارلمان این فیصله را برای توشیح به حضور فرستاده است. شاه که یک نوع سراسیمه به طرف ما دیده و به سخنان محمودی گوش میداد، پس از ختم سخنان داکتر عبدالرحمن، بدون آنکه کوچکترین مقدمه و گفتاری را مطرح کرده و یا فیصله را خوانده باشد، دستهایش را روی هردو چشمش گذاشته و بعد به آرامی روی فیصله امضا و آن را به داکتر تسلیم کرد».
[author title=”خالق آزاد” image=”https://8am.media/wp-content/uploads/2021/05/kawari-1.jpg”]نویسنده [/author]