جهان ما در این روزها پر از خبرهای حادثات و واقعیات تلخ و سختی است . نسل کشی، قتال عام، تجاوز و اخراج اجباری روهنگیا از میانمار، زندانیسازی و حبس مردمان کشمیر تحت کنترول هند، باز داشت منظور پشتین توسط حکومت پاکستان در خیبر پختونخوا پاکستان، بیچاره گی، جنگ، و ظلم بی پایان بالای کردها در شرق میانه توسط چندین کشور، ظلم و بد بختی بر سر مردمان فلسطین … همه این واقعیات ربطی مستقیم و غیر مستقیم با پدیده ملیگرایی دارد . ظهور سیاستمداران عوام فریب هیچ فهم مانند دونالد ترمپ، دیتورته، اردوغان و مودی نیز جزی از نتایج اندیشههای ملیگرایی است. وقتی به این واقعهها آدم نگاه میکند، سوال که در ذهن تداعی میشود این است که آیا واقعاٌ انسانها اینقدر بی شعور و دور از خرد هستند که نتوانند راه حلی برای این مشکلات پیدا کنند؟ متاسفانه، ظاهر قضیه همین طور معلوم میشود و این دیوانگی و ظلم هر روزه بیشتر و جاندار تر میشود.
این مقاله برآن است که ملیگرایی را تعریف کرده و انواع آنرا به معرفی گیرد. بعد از آن این مقاله کوشش میکند که نشان دهد چطور اندیشههای ملیگرایانه درصد سال اخیر در کشورهای جهان سوم انتقال کردند و چی چالشها و مشکلات را ایجاد کرده است. این مقاله ملیگرایی دینی و قومی را به چالش میکشد و نشان خواهد داد که چطور ملیگرایی دینی و قومی پر از تناقضات بوده؛ چطور ملیگرایی قومی و دینی مانع روشن فکری و عقلانیت بوده وگروهای سیاسی را وادار بر رفتاریهای عجیب و غریب طفلانه میکند و بستر را برای جدایی و نفرت انسانها را مهیا کرده است و در اخیر نویسنده تلاش میکند تا بگوید که راه بیرون رفت از این پدیده شوم ملیگرایی قومی و دینی چی است.
ملیگرایی نظریه حاکم و قبول شده جهان امروزی ما میباشد . دنیا ما به تقریبا به دو صد دولت ملتها تقسیم شده است و شاخصههای هر دولت ملت بر هویت ملی خویش استوار است. ولی واقعاً ملیگرایی تنها راه و فلسفه است که باید ما به آن تسلیم شویم؟ ابراز کردن چنین سوال در خیلی کشورها و جوامع خودش تابو و امر کفر آمیزی تلقی میشود. حتا پرسش و شک در باره ماهیت ملیگرایی کار کفر آمیز میباشد، حداقل باید سوال این که ملیگرایی چیست؟ از کجا برخاسته و چی نوع از ملیگراییها در جهان وجود دارد، کاری باشد که ما بتوانیم بحث کرد.
چیستی ملیگرایی یکی از دشوارترین بحثها در علوم اجتماعی و انسانی میباشد، زیرا این پدیده چندین بعدی و پیچیده میباشد. از یک طرف هدف ملیگرایی مرتبط به قدرت و تقسیم آن است، از طرف دیگر ملیگرایی با پدیدههای دیگری مثل دین، زبان، تاریخ، قومیت و هویت گره خورده است.هر یکی از این پدیدهها مرتبط به بحث ملیگرایی و ملت خود مسایل خیلی پیچیده و انتزاعی میباشند. متاسفانه، خیلی از متفکرین، بخصوص در کشور و همسایههای ما بحث ملت و ملیگرایی خیلی دست کم گرفته و تسلیم به نتیجهگیری از تعریف ملت و هویت آن هم بطورخیلی عجولانه، سطحی و غیر منصفانه شدهاند.
مفهوم ملیگرایی و معنای آن در ملت نهفته است. ملت در اصل و ادبیات کلاسیک مفهوم کیش و دین را میدهد. مفهوم جدید ملت، پدیده خیلی جوان و تازه است که در کشورهای جهان سوم در قرن بیست آمده است. ملت عبارت است از گروه از مردم که در یک کشور با مرز و جفرافیای سیاسی و دولت مستقل میباشند و با هم زنده گی میکنند تعریف شده است.[1] یک زبان بودن، یک دین داشتن ویک نژاد بودن از مشخصات تعریف کلاسیک ملت میباشد. این تعریف در اروپا بنابر بافتهای اجتماعی آنجا تشکیل شده، از همان ابتدا این تعریف از ملت در کشورهای شرقی قابل تطبیق نبوده و با بافتهای اجتماعی این کشورها تطابق نداشت و ندارد. کشورهای شرقی، اکثریت آنها، نه دین مشترک دارند، نه زبان مشترک و نه هم نژاد مشترک. ولی متاسفانه چنین تعریف ازملت در خیلی کشورهای شرقی و جهان سوم جای گرفت که تا امروز ما نتایج بد ونا گوار آنرا متحمل میشویم. نظر به این تعریف، کشوری چون هند هیچ وقتی نمیتوان یک ملت به اساس هندو بودن شود وزیرا نتیجه آن تقسیم هند به صدها دولت ملت خواهد بود. عنصر بعدی ملت، داشتن دولت مستقل میباشد. ماکس وبر دولت را قدرت مشروع و اعمال آن قدرت بالای مردمان در جفرافیای مربوطه رادولت ملت تعریف میکند.حالا که دو مولفه از ملیگرایی را یاد آ ور شدیم، در باره خود ملیگرایی حرف میزنیم. ملیگرایی مفهایم مختلفی دارد، یکی از تعریفهای را میتوان بهاندیشه گفت که مردمان یک سرزمین با کشور، فرهنگ، تاریخ خود افتخار کنند و با هم ملتیهای خویش حس یکی بودن را داشته باشد. از مولفههای دیگری ملیگرایی داشتن اندیشه و حس وفاداری برای کشور خود و تلاش برای به دستآوردن منفعت به این کشور نیز تلقی میشود. عشق به وطن، حس خدمت به مردم و وطن خویش نیز ملیگرایی تلقی شده است. این نوع حس بیشتر وطن پرستی بوده تا ملیگرایی، ولی این دو پدیده خیلی از وقتها با هم تفکیک نشده. یک شخص میتواند بر ضد ملیگرایی دینی و قومی باشد و در حین زمان وطن پرست باشد.
تاریخچه ملیگرایی
ملیگرایی ایدیولوژی جدیدی است. این ایدیولوژی در قرن نزده در اروپا به اوج و شهرت خود میرسد و زاده مدرنیته و انقلاب صنعتی میباشد. تعریف قرن نزده ملیگرایی وابسته به مفاهیم قومیت، نژاد، زبان و دین بود. یعنی گروهای از مردم که دارای زبان مشترک، دین مشترک و نژاد مشترک اند، اینها با هم یک ملت اند. این تعریف از ملت و ملیگرایی در قدم نخست اروپا را از نگاه دینی به سه بخشی از کاتولیک، پروتستانت و ارتدوکس تقسیم کرد. در قدم بعدی مرزهای دولت ملتها را نظر به قومیت و زبان خط کشی کرد. نتیجه آن به وجود آمدن کشورها برمحور قومیت شد؛ مثل فرانسه، جرمنی، اتریش، رومانیا،استونیا، لیتوانیا و یا هم تقسیم کشورها بنا بر دین، مثل جزیزه ایرلند که به دو بخش کاتولیک و پروتستانت تقسیم شد. خیلی دیری نگذشت که اروپاییهای نتنیجه این قومگرایی را ببینند. بزودی یک کشور بالای کشور دیگر حمله کرد و همه اروپا در آتش شعله ور شد. اینطور جنگ جهانی اول میان این دولت ملتهای قوم و زبانمحور در اروپا در گرفت و میلیونها انسان کشته شد. صلح به میان آمد ولی دیری نگذشت که باز این دولت ملتها به جان هم دیگر افتادند و جنگ جهانی دوم شروع شد. فلسفه ملیگرایی در مفهوم «خود» و «بیگانه »افتاده است. بدون این «خودی»و«بیگانه» ملیگرایی و ملت مفعومی ندارد. ولی مرز این «خود» و «بیگانه» خیلی آسان نیست، برای همین باید همیشه باز نگری شود و دو باره خط کشی شود.،چون اگر این مرز بین «خود« و «بیگانه» در دین نهفته باشد، دینهای مثل اسلام و مسیحیت فراقومی اند، در این صورت بیگانه یی وجود ندارد. اگر زبان باشد هم همینطور، اگر قومیت باشد باز این خط کشی بین «خود» و «بیگانه» نا کامل میماند . اینجا است که در سالهای بعد از جنگ اول جهانی معیاری جدیدی از «خود» و «بیگانه» به وجود آمد و این بار این معیار نژاد شد. حزب نازی به رهبری هیتلر ایدیولوژی نژاد برتر را مطرح کرد. چون این نژاد از دیگران برتر، باهوشتر و متمدن تر است، حق با اینها است که باید بر دیگران حاکمیت کنند و نژادهای ضعیف و غیر متمدن باید محو و کشته شوند و یا برده و در خدمت نژاد برتر قرار گیرند. هیتلر به این باور بود مردمان شمال اروپا،بازمانده نژاد خالص و پاک آریایی اند. مرمان قد بلند، سفید پوست، موهای زردوچشمهای سبز از مشخصات آریایی اصیل بود. جالب اینجاست که خود هیتلرهم شامل این معیار از آریایی نمیشد. بلاخره در این حماقت و دیوانگی، چندین میلیون انسان کشته شد. اروپا تبدیل به خاکستر شد و نتیجه اش اشغال آلمان توسط اتحاد جماهیر شوروی و امریکا شد. ملیگرایی نژاد پرستانه خیلی زود به کشورهای ماهم رسید. ترکیه، ایران، افغانستان و هند انجیل نژاد برتررا پذیرفتند و شروع به هویتسازی نژادی کردند. بعد ازجنگ جهانی دوم، مردمان اروپا مزه و ثمرازملیگرایی قوممحور و زبانمحور را دیدند و فهمیدند که چی اشتباهی کردهاند. اینجا بود که به فکر راه حلی شدند. راه حلی که اروپاییها پیدا کردند، ایجاد اتحادیه اروپا بود. یعنی دولت ملتها در چهارچوب نهاد فراملی به حیات خودادامه دهند. اتحادیه اروپا از اصلیترین عنصرصلح در بیش از نیم قرن دراروپا شده است. اینطور مفهوم ملیگرایی قوممحور و زبانمحور درآنجای که تولد شده بود در همان جا شکست خورد.
ما و ملیگرایی
ملیگرایی در جهان ما بعد از تقابل ما با کشورهای غربی و اروپایی به وجو آمد و تمامی دولت ملتهای حوزه ما به قرن بیست بر میگردد و پیش ازآن هویت ملی و دولت ملت به مفهوم امروزی آن در این حوزه وجود نداشت. ما برای این که تبدیل به ملتهای مدرن شوییم ایدیولوژی ملیگرایی به شکل غربی اش را اقتباس و تقلید کردیم. جالب این است که اکثریت کشورهای شرق میانه ایدیولوژی ملیگرایی غربی را خیلی زود تقلید وعملی ساختند، ولی در تقلید از دموکراسی غربی هنوز هم ما سالها دور هستیم. این تقلید از ملیگرایی و هویت ملی که ما از غرب کردیم، آنطور که قبلا گفته شد با شرایط اجتماعی و فرهنگی ما هم ساز نبود. اینجا است که این پدیده ملیگرایی و هویت ملی در جهان ما باعث درد سر و بد بختیها زیاد شد و هنوز هم ادامه دارد. ساختن هویتها با پیروی مودل از اروپا، سوالی که پیش میآید این است که کشورهای که دارای زبان مشترک، دین مشترک و یا قومیت مشترک نیستند باید چی کار بکنند؟ اکثریت از کشورهای جهان ما، پاسخ آن را در حذف و نابودی زبان و فرهنگ گروهای داخل کشورخود یافتند. یعنی زبانهای دیگر، هویتهای دیگر را حذف کنید و به جایش یک زبان و یک قوم را ترویج و حمایت کنید وآنرا هویت ملی خطاب کنید. مثالهای اینرا در ادامه بحث خواهیم داشت. در اینجا باید دید که ما امروزه چند نوع از ملیگرایی داریم و کدام یکی از این مودلهای مناسب کشورهای ما است.
انواع ملیگرایی
- ملیگرایی قومی
- ملیگرایی دینی
- ملیگرایی مدنی
- ملیگرایی قومی و زبانی
«قوم و احساس تعلق به گروه قومی یک تصور است و برای آن ساخته میشود که جماعتهای انسانی در رقابت بر سر منابع و سرمایههای مادی و اجتماعی موقعیت بهتری به دست اورند.» ماکس وبر مفهوم قوم بیشتر به حیث پدیده بیولوژیکی و زبانی پنداشته شده است. این نوع دید در باره قومیت بیشتر مفهوم ذاتی دارد. چنین مفهوم و بر داشت از قوم سطحی و دور از حقیقت است. نظر به مطالعات ژنتیکی نشان داده شده است که خیلی از هویتهای قومی مبنای بیولوژیکی ندارد. این علم نشان میدهد که قومیت بنیاد ذاتی ندارد و از نگاه ژنتیکی اقوام با هم اشتراکات ژنتیکی بیش از حد دارد و حتی نزدیکی ژنتیکی از دو قوم مختلف بیشتر از نزدیکی ژنتیکی درون قومی است. قومیت و هویت قومی در تجارب زنده گی، فرهنگ و تاریخ تشکیل میشود، نه در ژنتیک و یا «نژاد». این حس «دیگری» و« بیگانه» واز«خود» هم زاده تجارب سیاسی و اجتماعی میباشد. در ملیگرایی قومی، تمایز و تفاوت بین ما و دیگران بر مبنا قوم است. ملیگرایی قومی نوع از ملیگرایی است که درآن ملت عبارت است از مجموعه جمعیت هستند که مربوط به یک قوم خاص شوند. ملیگرایی کوریایی، جاپانی، المانی… نوع از این نوع ملیگرایی میباشد. مشکل که در این نوع ملیگرایی وجود دارد این است که شما به ندرت کشوری را میتوانید پیدا کنید که از نگاه قومی، تک قومی باشد. اکثریت کشورهای جهان از نگاه قومی کثیرالقومی اند. در این صورت سر نوشت قومهای دیگر، زبانهای دیگر، فرهنگهای دیگر چی میشود؟ متاسفانه در ملیگرایی قوم محور، قومها و خردهفرهنگها باید محو شوند و جذب قوم بزرگ و یا قوم حاکم شوند.که نتیجه آن ازبین رفتن یک قوم، یک زبان، یک دین و یک فرهنگ است.
در ملیگرایی قومی و دینی، یکی از پدیدههای که خیلی نقش بزرگ دارد«تخیلی ازخود و دیگران »است. کلمه تخیل را بینیدیکت اندرسون Benedict Anderson دانشمند علوم سیاسی در بحث ملیگرایی و هویت ملی مشهور ساخت . وی کتاب بنام Imagined Communities (جماعتهای تخیلی )نوشت. در این کتاب وی تشریح میکند که چطور در ملیگرایی و ساختن هویتهای ملی مردمان یک «خود تخیلی و دیگری تخیلی »می سازد. چون مبنا و تهداب فلسفه ملیگرایی استوار بر «خود »و «بیگانه» است.ولی مرز بین خود و بیگانه خیلی مشخص نیست. در اینجا است که باید از تخیل کار گرفت و یک «خود تخیلی و دیگری تخیلی» ساخت و بین این «خود »و «دیگر» باید مرز کشید. این تخیل دامنه اش گسترده تر میشود. آنهای که دنبال بازسازی و یا ساختن هویت برای خود هستند، دست به دامن «تاریخ تخیلی» میزنند. این نوع تخیل تاریخی هم با مرز بندی «تاریخ ما» و «تاریخ آن»ها میباشد. در تاریخ تخیلی ما، همه چیز نیک است، همه چیز زیبا است، ما فرشته گان روی زمین بودیم و برای خوبی و نیکی در این دنیا فرستاده شده بودیم. هیچ چیزی منفی و بدی در تاریخ ما وجود ندارد. چنین تخیلها با اغراق، دور از حقایق ساخته میشوند. در دید «تاریخ خود»، ملیگرایان قومی و هویتی، مجنون میشوند و تاریخ آنها لیلا. عقل، شهود، ثبوت همه بی معنا و دور انداخته میشوند. چیزی بدی و منفی را نمیتوان در تاریخ خویش دید. بر عکس در «تاریخ تخیلی دیگر»، همه چیز بد است. در آنجا هیچ چیزی نیکو و خوب وجود ندارد. یکی از بزرگترین صدمه که چنین دید تاریخ رمانتیک خود و نفرت امیز دیگر به باور میاورد، ساختن اجتماع میباشد که در ان عقلانیت، شک، علمیت، شواهد معنا نخواهد داشت. و این جاده را هموار میکند به جامعه که کاملا استوار بر معرفتشناسی پسا حقیقت Post Truth خواهد بود . چنین فرهنگی در را باز میکند به رژیمهای دیکتاتوری و عوام فریب، و آنجا است که سالهای سال ان ملت در رنج و بد بختی و فلاکت گیر میمانند تا این که آن ملت از اشتباه خود اگاه میشود، داستان “خر برفت “مولانای بلخی بر سر آن ملت میآید. این یکی از عواقب و نتایج خیلی خطرناک ملیگرایی قومی میباشد. خیلی کشورها جهان دور از عقلانیت با انگیزه ملیگرایی قومی ساختهاند. در این جا نمونههای چند کشور را که در تاریخ شان و یا فعلا دارای ملیگرایی قومی اند را مثال میآوریم. ایران، اوزبیکستان و ترکیه را مورد مطالعه قرار میدهیم.
ایران
ملتسازی و دولت مدرن در ایران در اواخر قرن نزده در زمان قاجاریان شروع شد و در قرن بیستم تکمیل شد.ایران در ساختن هویت ملی و دولت ملت فرازونشیبهای زیادی را دید. این ملتسازی با چالشهای مداخلات خارجی، اشغال این کشور توسط انگلستان و روسیه، کودتا، انقلاب اسلامی مواجه شده است. ایران و افغانستان را میشود گفت که دو کشوری اند که بیشترین مشکلات را در روند دولت ملتسازی درصد سال اخیر در منطقه تجربه کردهاند. هویت ملی تک قومی، تعریف هویت ملی استوار بر تک زبانی، هویت ملی با بینش چپی و بلاخره تعریف هویت ملی اسلامگرا را میشود از سیر تکوین ملتسازی در ایران یاد کرد.
همانطور که نام افغان و افغانستان در افغانستان مشکلاتی را به میان آورده است، نام ایران نیز یکی از این بحث جنجال برانگیز بوده است. پیش از سالهای 1930 م، نام رسمی ایرانی فارس بود. فارس نام یک قوم از دهها قوم در ایران است و همچنان یکی از ایالتهای این کشور میباشد. در این صورت، فارس، تحمیل هویت قومی یک قوم مشخص بر تمامی اقوام دیگر تلقی میشد. گفته میشود که در تغییر نام فارس به ایران دلیل که ذکر شده، همین مشکلی که فارس نمیتواند همه شمول باشد بیان شده است واین نام تبدیل شد به ایران. نام ایران، در ذات خود یک نام قومی است. ایران، یعنی آریایی، آنچه که مشکل ایجاد میکند این است که همه اقوام ایران آریایی نیستند و معیار سنجیدن آریایی بودن و نبودن خودش یک مشکل دیگری است. گرچه نام فارس بنا برهردلیلی که بود در زمان رضا شاه به ایران تبدیل شد. فیروزه کاشانی میگوید : “[2]در زمان قاجار، ایرانی به تمامی مردم ایران اتلاق میشد ولی در زمان رضا شاه ایرانی به معنای فارس بودن تبدیل شد.” در این مرحله از تاریخ تعریف از «خود» و «دیگر» در ایران شکل میگیرد. در این تعریف «خود» فارس و زبان فارسی «خود» میشود و سایر اقوام موجود در ایران مانند عرب، ترک، ترکمن، بلوچ، کرد «دیگر» میشود. [3] اینجا ما شاهد تطبیق تعریف دولت ملت به مفهوم یک قوم، یک زبان و یک دین میشوییم و دیگر اقوام در این هویت جای ندارند و باید تابع و جذب این قوم و هویت شوند. این نوع تعریف از هویت ملی در ایران از بالا به پایین بوده و درآن اشتباهات فاحش آشکار است. همچنان در این مرحله از تاریخ، ناسیونالیزم آلمانی که استوار بر اندیشه نژادی بود، نیز در ایران و افغانستان تاثیر فروان میگذارد. در جریان وقوع انقلاب اسلامی در ایران، خیلی از اقوام که در اقلیت بودند و از سیاستهای ملیگرایی دوره پهلوی نا راضی بودند، به انقلاب اسلامی لبیک گفتند و به امید این که وضع فرهنگی، سیاسی شان بهتر یابد، از خمینی حمایت کردند.[4] با آمدن انقلاب اسلامی در ایران، راه حلی که خمینی پیش گرفت این بود که از کلمه اقلیت و اکثریت خود داری کرد. وی گفت که در اسلامی اقلیت و اکثریتی وجود ندارد و انهای که مسلمانها را به اقلیت و اکثریت تقسیم میکنند دشمنان اسلام هستند. [5] اینطور ایران به یک مرحله جدید از هویت ملی وارد شد که استوار بر دین و بخصوص مذهب تشیع شد.
اوزبیکستان
اوزبیکستان بعد از به دستآوردن استقلال در حدود سی سال پیش در مرحله دولت ملتسازی وارد شد. سرزمین اوزبیکستان دارای تاریخ طولانی و پر تنوع است. این سرزمین خانه و گهواره اقوام، زبانها و ادیان مختلف در طول سه هزار سال اخیر بوده است. این کشور نیز در راستای هویتسازی، راه انحصارانه و بسته پیش گرفته است. ملیگرایی و هویت ملی اوزبیکستان دارای چندین شاخصه میباشد.
- قوم اوزبیک
- زبان اوزبیکی
- قهرمانسازی
- وطن پرستی
هویت ملی در اوزبیکستان بر محور اوزیبک بودن و زبان اوزبیکی میچرخد. اوزبیک بودن و زبان اوزبیکی اصل اساسی تعریف از «خود »در اوزبیکستان میباشد. هر آنکه که اوزبیک نیست و زبان اوزبیکی نمیداند در بخش «دیگر» قرار میگیرد.
در پروسه ساخت هویت ملی، اوزبیکستان دست به قهرمانسازی و معرفی اشخاص سمبولیک میکند. از این جمله امیر تیمور، میرزا الغ بیگ و علی شیر نوایی به حیث قهرمانان ملی کشور انتخاب میشوند. مجسمههای از امیر تیمور در هر گوشه از شهر و کشور ساخته میشود. ایستگاههای قطار، خیابانها بنام اینها نام گذاری میشود.. چارلز کورزمن Charles Kurzman در رابطه به اقوام اوزبیک و امیر تیمور میگوید: “جالب این است که امیر تیمورخودش اوزبیک نبود و مربوط به قوم دیگری از مغولها میشد، و حتی امیر تیمور با اوزبیکها جنگید و آنها را شکست داد و امپراطوری تیموری برای یک و نیم قرن در جدل با اوزبیکها بود و آنها را نگذاشت داخل خاک امروزی اوزبیکستان شوند”[6] امیر علی شیر نوایی هم نه در خاک امروزی اوزبیکستان تولد شده و نه هم سالهای زیادی در آنجا زنده گی کرده است. ولی علی شیر نوایی نماد هویت ملی و قهرمان ملی اوزبیکستان شده است . اینجا ما با یک نوع ملیگرایی فرا مرزی و رمانتیک اوزبیکی روبهرو میشوییم.
در این ساخت و ساز هویت ملی آنچه که مشکل ساز شد، حضور و وجود تاجیکها و فارسی زبانان در اوزبیکستان امروزی است. مردمانی که صدها سال در این سرزمین زنده گی کردهاند، نقشی بسزای در رشد و ترقی و شگوفایی تمدن در این خطه داشتهاند. سمرقند و بخارا که گهواره زبان فارسی دری امروزی بود. با اینها چی باید کرد؟ هویت ملی اوزبیکستان هویتی بود استوار بر فلسفه منحصرانه Exclusive . در این نوع هویتسازی، «خود» و «بیگانه» بر اصول قومی، زبانی و دینی ترسیم میشوند و خیلی از مردمان یک سرزمین از این «خود» بیرون میشوند و«بیگانه »تلقی میشوند. تاجیکهای اوزبیکستان با این سر نوشت از ملیگرایی اوزبیکی دچار شدند. زبان ملی اوزبیکستان اوزبیکی میباشد و زبان فارسی نتوانست که به حیث یکی از هویتهای تاریخی این سرزمین زبان رسمی قبول شود. نه تنها که این زبان زبان رسمی قبول نشد، بلکه گویندهگان این زبان به حیث خطر برای استقلال و وحدت کشور دیده شدند. فارسیزبانها در تاجیکستان شهروندان درجه دو تبدیل شدند. زبان فارسی در این سرزمین آهسته آهسته محو و نابود شد. امروزه حکومت اوزبیکستان پنج درصد از جمعیت کشور را تاجیک و فارسی زبان میدانند. گزارشهایی وجود دارد که جمعیت از فارسی زبانان در اوزبیکستان تا بیش از بیست درصد میرسد ولی بنا بر فشار، تبعیض که آنها روبهرو هستند، آنها خود را بنام اوزبیک معرفی میکنند. آیا این که جمعیت تاجیکان و فارسی زبانان در اوزبیکستان به بیست درصد میباشد یا نه، امری است مشکل که رد و یا تایید کرد، ولی آنچه مهم است، وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این مردمان در اوزبیکستان است، فارسی زبانان در اوزبیکستان از حقوق اساسی و بشری خود محروم هستند و آن محرومیت حاصل ملیگرایی اوزبیکی در اوزبیکستان است.
ترکیه
کشور ترکیه نیز در مسیر و سیر ملیگرایی و تدوین هویت ملی، فرازونشیبهای زیادی را سپری کرده است. بعضی از این تجربیات خیلی تلخ و نا گوار و در عرصههای هم این کشور در این عرصه موفق بوده است. سرزمین ترکیه امروزی یکی از پر تنوعترین تاریخ بشریت را در خود جا داده است. ترکیه امروزی، بخصوص بخشی غربی ان، برای صدها سال جز و بخشی از فرهنگ یونانی- رومی بوده. اولین کلیساهای در دنیا هم در این کشور ظهور کردهاند. مثلا شهر انتاکیه، شهری است که اولین بار پیروان عیسی به نام عیسوی و یا مسیحی نامیده شدند. کلیسا افسوس Ephesus که در عهد جدید کتاب مقدس عیسویان آمده است در ترکیه امروزی قرار دارد و کتابی در انجیل بنام این شهر نیز وجود دارد. کتاب مکاشفه، آخرین کتاب عهد جدید عیسویان میباشد. در این کتاب نام هفت کلیسای گرفته شده است و این همه هفت کلیسا ذکر شده در این کتاب در ترکیه امروزی قرار دارد. این طور میشود گفت که ترکیه امروزی قدیمیترین سرزمین مسیحی در جهان میباشد. در قرون وسطی، بعد از سقوط امپراطوری روم در روم، امپراطوری روم شرقی صدها سال دیگر دوام میآورد و این روم شرقی نیز ترکیه امروزی میباشد. امروز در جهان نماد و سمبول ترکیه کلیسای آیا صوفیه میباشد. شهر استانبول، نام قدیمی آن قسطنطنیه، معرب کنستانتینپول بوده که نام امپراطور رومی است. کلیسای ایاصوفیا بعد از فتح استانبول توسط عثمانیها در قرن پانزدهم میلادی تبدیل به مسجد شد. امروز این کلیسا تبدیل به موزیم شده است.
مانند کشورهای دیگری جهان سوم، ترکیه تشکل دولت ملت و هویت ملی به معنای امروزیاش را در اواخر قرن نزده شروع کرده و در قرن بیست به تکمیل رسید. تا اواخر قرن نزده مفهومی بنام ملت ترک در نزد عثمانیها وجود نداشت. تنیر اکچم Taner Akcam جامعهشناس ترک- آلمانی میگوید: «در اواخر قرن ۱۹، از جوانان ترک که در پاریس قرار داشتند پرسیده شد که ملت شما چیست؟ آنها در اول میگفتند ما مسلمان هستیم. بعد وقتی برایشان توضیح داده میشد که اسلام ملت نیست، میگفتند ما عثمانی هستیم. و زود متوجه میشدند که عثمانیت هم ملت نیست. آنها نمیدانستند و هم هنوز مفهوم ملت بنام ترک تشکیل نشده بود. وی ادامه میدهد و میگوید: «مردمان که در سال 1908 در خیابانهای استانبول ریختند و احیای رژیم مشروطه را جشن گرفتند، سرود ملی فرانسه را در این راهپیمایی و گردهمایی میخواندند، در آن زمان سرود ملی عثمانی وجود نداشت.»[7]
ترکیه در هویتسازی بعضی دستآوردهای خوبی داشت که دیگر کشورهای شرق میانه نتوانست به آن دست یابد، این دستآورد، ساختن جمهوری سکولار و دموکراتیک در ترکیه است. در این عرصه، اکثریت کشورهای شرق میانه ۱۰۰ سال نسبت به ترکیه عقب هستند. ولی در این هویتسازی اشتباهات و واقعههای خیلی تلخ اتفاق افتاد که قابل پیش گیری بود. در این تعریف از هویت ترک بودن، مسلمان بودن تعریف از «خود» شد. غیر مسلمان وغیر ترک تعریف از «دیگر» شد. تنیر اکچم ملتسازی ترکیه را بدو بخش تقسیم میکند. انرا بنام موج اول و موج دوم یاد میکند. [8] در موج اول دولت ملتسازی که پیش از دهه دوم قرن بیست صورت گرفت، در این موج مرز بندی میان «خود »و« دیگر» با فرق گذاشتن بین مسلمان و غیر مسلمان شد. در این موج کردها و ترکها مشترکاً بر ضد مسیحی اناتولی دست یکی کردند و خیلی از آنها را از این شهر دور انداختند. در موج دوم هویت ملی ترکی، تعریف باریکتری پیشنهاد شد و آن فقط ترک بودن اصل قرار گرفت. اینجا است که کردها از دایره «خود» بیرون شدند. در موج اول، مسیحیها که در این کشورچندین صد سال حضور داشتند و سازنده تمدن عظیمی رومی شرقی بودند، تبدیل شدند به بیگانه و خطر برای ملت ترکیه. این اخراج exclusion مسیحیها از ترک بودن منجر به قتل بیش از یک میلیون ارمنی عیسوی در ترکیه شد. این قتل عام بنام هولوکاست ارمنی و قتال عام ارمنی نامیده میشود. قتل عام صفحه تاریکی است در تاریخ ترکیه و حکومت ترکیه میخواهد رفتاری پیش گیرد که اصلاً چنین چیزی اتفاق نیفتاده است و آن را انکار کند. این قتل عام و هولوکاست جز از سیرتکوین و تدوین هویت ملی ترکیزم اسلاممحور در ترکیه بود. اینجا است که یکی دیگر از رفتارهای تناقض زا، غیر عقلی و بچه گانه از ملیگرایی را شاهد میشویم. حکومت ترکیه نگران وضعیت مسلمانان روهنگیا هستند و اردوغان برای حفظ و حمایت روهنگیا همه قدرت و نفوذ خویش را استفاده میکند. همچنان در این اواخر اردوغان نگرانی خویش را در باره وضعیت کشمیریها در هند ابراز کرده است. روهینگیا و کشمیریها، هر دو نیاز حمایت قاطع جامعه جهانی میباشند و این ظلم و ستم باید بالای آنها در قالب ملیگرایی منحصرانه پیش آمده باید تمام شود. ظلم، ستم و بی عدالتی در هر جا، هر زمان محکوم است. چیزی که جالب است این که چطور ایدیلوژی ملیگرایی رفتارهای انسانها را از خرد و اخلاق دور میسازد. اردوغان دلش برای مردمان در آنسوی جهان میسوزد، ولی در کشور خودش، کردها هر روز شکنجه روحی و جسمی میشوند، نه تنها در ترکیه، بلکه حالا کردها در آنسوی مرز هم از دست اردوغان آرامی نخواهند داشت. این نوع رفتارها حاصل ملیگرایی قومی و دینی است.
ملیگرایی دینی
ملیگرایی دینی نوع از ملیگرایی است که هویت یک ملت را وابسته به دین مشخص میشناسد. از نمونههای دولت ملتهای با ایدیولوژی ملیگرایی دینی میشود از جمهوری اسلامی ایران، جمهوری اسلامی پاکستان، عربستان سعودی نام گرفت.
آسیای جنوبی در حدود یک و نیم صد سال اخیر بزرگترین جنبشهای ملیگرایی دینی را در خود پرورش داده است. بعد از استعمار آسیای جنوبی توسط انگلیس، مردمان جنوب آسیا با تمدن غرب بر خورد کردند. مردمان شبه قاره هند از یک طرف با تمدن غرب آشنا شدن و جایگاه دین خویش در چنین تمدن را میخواستند پیدا کنند، از طرف دیگر، مردمان این شبه قاره به اندیشههای ملیگرایی غربی نیز آشنا شدند. اینجا است که مفهوم ملت به معنای مدرنش در شبه قاره هند ظهور میکند. در این راستا، هندوهای سنتی و رادیکال ملیگرایی هندو را به وجود آوردند. مسلمانان سنتی و رادیکال نیز از ملت مسلمان صحبت کردند و این باعث به وجود آمدن دو مفهوم از ملت در شبهقاره شد.
هندوهای رادیکال نوع از ملیگرایی انحصار طلب هندومحور را ساختند و در این نوع ملیگرایی، هندو بودن عنصر اصلی انتخاب شد. یکی از نظریهپردازهای مهم ملیگرایی هندو، وینایک دمودر سروکار Vinayak Damodar Sarvakar مشهور به سروکار میباشد. وی کتابی به نام Hindutva: Who is a Hindu? ( هندوتوا: کی هندو است؟) را در سالهای 1920 نوشت. این کتاب تاثیر عمیقی در ایجاد ایدیولوژی ملیگرایی هندو داشت و تا امروز هم یکی از مانیفستهای ملیگرایی هندو میباشد. در این کتاب سروکار بیان میکند که مسلمانها، عیسویها نمیتوانند جزئی از این کشور باشند، زیرا آنها مردمان بیرونی هستند و از بیرون به هند آمدهاند. در این تعریف از هندی تنها هندو بودن اصل شناخته شد و هر کی هندو نیست، جز این کشور نیست.
ملیگرایان هندو، به این باور هستند که صاحبان اصلی این سرزمین هندوها میباشد و حکومت و قدرت نیز باید به دست هندوها باشد. ملیگرایان هندو، مسلمانان را به حیث متجاوزان بیرونی میبینند که هیچ سهم مثبتی در تاریخ این کشور نداشتهاند به جز ویرانی و چپاول. از همان ابتدا شروع بحث ملیگرایی در شبه قاره هند، ما شاهد چندین تفسیر از ملیگرایی هستیم. یک دسته از کسانی چون گاندی و جواهر لعل نهرو پیشگامانی ملیگرایی مدنی و کثرتگرا بودند. یعنی اینها به این باور بودند که سرزمین هند خانه مشترک همه اقوام، دینها و فرهنگها میباشد. همه در قانون اساسی این کشور هم برابر و مساوی میباشند.
ملیگرایی هندو دارای سه عنصر میباشد و این سه عناصر عبارتند از : زبان هندی، دین هندو و هندوستان. اینجا در بخش زبان ما شاهد تحمیل یک زبان بالای مردمانی که زبان مادری شان هندی نیست هستیم. در بخش دین هم ممیزات و مسایل خیلی زیادی وجود دارد که در این مقاله گنجایش این بحث طولانی را ندارد.
سه نوع از ملیگرایی در شبه قاره هند در قرن نزده و بیست بوجود امد. ملیگرایی هندو، ملیگرایی مدنی و سکولار و ملیگرایی اسلامی. نتیجه تقابل ملیگرایی اسلامی و هندو باعث تقسیم این شبه قاره به دو کشور ( پاکستان و هند) شد. در این تجزیه، چندین میلیون انسان کشته، صدها هزار انسان خانه و کاشانه اش را از دست داد. این تجزیه یکی از سیاهترین جرایم انسانی در خود داشت. از این تجزیه فقط یک گروه محدود منفعت بردند. در پاکستان آیاسآی و نظامیان آن و در هند سیاستمداران که بنام دین هندو سیاست میکنند. یکی از عواقب و نتایج این تجزیه ظهور و قدرت مند شدن هندوهای افراطی و اسلامی شد. اگر هند تجزیه نمیشد، امروز بنگلهدیش و پاکستان جز از هند میبودند، ما شاهد نیم میلیارد مسلمان در این کشورمی بودیم. حضور نیم میلیاردی مسلمانان با جمع از ادیان دیگر، مانع میشد که هندوها نتوانند اکثریت مطلق در کشور شوند. در این صورت ما شاهد حکومت کثرتگرا در هند میبودیم. حالا هندوها رادیکال بنام دین به خیلی آسانی میتوانند حکومت هند را به دست بگیرند و بعد هر چی با اقلیتها بخواهند بکنند. همینطور هم در پاکستان، هر چه مسلمانان رادیکال و نظامیان پاکستانی بخواهند، میدان برای شان باز است . ملیگرایی دینی و تجزیه انسانها بنام ان، در جنوب اسیا در هفتاد سال اخیر، به جز نفرت، بحران، جنگ و آماده کردند فرصتها برای حکومتهای فاشیستی دیگر هیچ چیزی به ارمغان نیاورده است.
ملیگرایی مدنی
ملیگرایی مدنی بعضی وقتها برایش ملیگرایی لیبرال نیز گفته میشود. اصول این ملیگرایی بر مبنای مساوات، حقوق مدنی و شهروندی میباشد. این نوع ملیگرایی حمایتکننده جامعه کثرتگرا و مدارا میاست . در این نوع ملیگرایی هر آنکه شهروند کشور باشد، بدون در نظر داشت دین، قومیت و زبان با همه شهروندان دیگر مساوی میباشد. رکن اساسی این نوع ملیگرایی داشتن حکومت دموکراتیک است .کشورهای لیبرال دموکرات غربی دارنده چنین نوع از هویت ملی و ملیگرایی اند. در نبود این نوع هویت ملی، یک شخص سیاه پوست مثلی اوباما هیچ وقتی نمیتوانست ریس جمهورآمریکا شود و یا یک پناهنده افغان در کشوری اروپایی کسب تابعیت کند.
در اخیر باید در باره افغانستان و این که کدام یکی از این نوع ملیگرایی را ما پیش بگیریم باید صحبت کرد. مثالهای از کشورهای دور و نزدیک در این مقاله برای این بود که تا ما یک مروری داشته باشیم به تجارب تلخی از خود و کسانی که مسیر ملیگرایی قومی و دینی را پیش گرفتند. از اشتباهات آنها و خود بیاموزیم و آن را تکرار نکنیم. افغانستان کشوری است کثیر القومی، با زبانهای کثیر. تاریخ افغانستان هم تاریخ یک نواخت، یک لایه و یک فرهنگی نیست. هویت ملی افغانستان باید نمایانگر این میراثها باشد. این کشور مهد زبان اوستا ودین اوستایی است، از طرف دیگر این سرزمین مهد و گهواره تمدن گندهاری و بودایی است. همچنان این سرزمین قلب فرهنگ و تمدن خراسان است و زبان فارسی دری در اینجا برخاسته و رشد کرده است. این سرزمین شاهنامه، رستم، سهراب، تهمینه است. افغانستان همچنان گهواره زبان پشتو که خود دارنده زیبایی میراث خاصی بخود است میباشد نیز است. زبانهای بلوچی، نورستانی، پشهای، هر یک گوهر از میراث باستانی این کشور هستند که فرهنگ ما و مردمان منطقه را در دل خود حفظ کرده است. این کشور خانه علی شیر نوایی و کمالالدین بهزاد است و فخر جلال هنر و معماری تیموری است. باید بر هر یکی از بخشها و خصوصیات تاریخ و میراث این کشور بالید و در هویت امروزی خویش آن را بگنجانیم و رشد دهیم و شکوفایش سازیم. بنا بر تجارب خویش و دیگران خرد و عقل این را امر میکند که ما باید مسیر را انتخاب کنیم که درآن همه اقوام افغانستان با هم برابر و مساوی باشند، در این کشور قوم برتر و فروتر وجود ندارد و نه هم به چنین اندیشهها اجازه داده شود که دهن باز کنند. وظیفه هر روشنفکر و عاقل این است که بر ضد قومگرایی، فارسیستیزی، پشتون و پشتوستیزی، هزاره و هزارهستیزی…. مبارزه کند. نه ملیگرایی قومی و نه هم دینی توانسته که در بین انسانها دوستی، اخوت، مساوات و برادری بیاورد و میراث ملیگرایی قومی و دینی به جز از نفرت، جنگ، دشمنی دیگری چیزی نیست. راه بیرون رفت از این بحران کشور ما و منطقه در دو چیز است. در قدم نخست دولت ملتهای منطقه هر یک از هویت قومی و دینی گذار کنند به ملیگراییهای مدنی. در قدم دوم، تعریف هویت از قومیت و دین گذار کند به هویت تمدنی. از ترکیه تا شمال هند، این منطقه دارنده تمدن مشترکاند که ملتها، اقوام و مردمان مختلفی هر یکی در آن سهم داشتهاند.
[1] Roger Scruton, The Palgrave Macmillan Dictionary of Political Thought, 3rd ed. (Basingstoke England: Palgrave Macmillan, 2007), 462
[2] Firoozah Kashani Sabet, Shaping the Iran Nation, 1804-1946 (New Jersey: Princeton University, 1999), 217
[3] همان 217
[4] Meir Litvak, ed., Routledge Studies in Modern History, vol. 25, Constructing Nationalism in Iran: From the Qajars to the Islamic Republic (London: Routledge, Taylor & Francis Group, 2017)،20
[5] همان،20
[6] Charles Kurzman, “Uzbekistan: The Invention of Nationalism in an Invented Nation,” Critique: Critical Middle Eastern Studies 8, 15 (11 April 2007): 77-98.
[7] Taner Akçam, From Empire to Republic: Turkish Nationalism and the Armenian Genocide (London: Zed Books, 2004), 62.
[8] همان ،116