نیروهای پیشین امنیتی افغانستان در طول دو دهه گذشته برای مبارزه با هراسافگنی، تمرین مردمسالاری و تقویت حاکمیت قانون، قربانیهای بیشماری دادند. این نیروها در میدانهای داغ نبرد، دلیرانه و جاننثارانه سینه سپر کرده و از کشور در برابر هراسافگنان دفاع کردند. به رغم فساد گسترده و عدم تخصصی که در سطح رهبری وجود داشت، تفنگ بر زمین نگذاشتند و تا سقوط نظم جمهوریت رزمیدند.
طالبان پس از تسلط بر افغانستان، «عفو عمومی» اعلام کردند و به سربازان نیروهای امنیتی پیشین اطمینان دادند که جان و مالشان در خطر نیست و میتوانند به زندهگی عادی ادامه بدهند. همچنان گفتند که این نیروها را در صورتی که خودشان نیاز داشته باشند، مجدداً جذب خواهند کرد.
دگروال قاسم قایم به تأسی از اعلام «عفو عمومی» و ایمانی که برمبنای ارزشهای دینی و فرهنگی به عهدبستن داشت، به «عفو» طالبان باور کرد. پس از تماسهای مکرر طالبان، به وظیفه برگشت، غافل از اینکه این چربزبانیها، پلهای برای قدم نهادن به سمت قتلگاه است. طالبان او را به وظیفه خواستند و دلگرمیاش دادند. ممکن آنقدر هم سادهدل نبوده باشد، اما دلش برای کودکانش میسوخته که از نعمت زندهگی و دانش محروم شوند؛ چون خود یتیمی و تنگدستی را در شدیدترین حالت آن تجربه کرده بود. میدانست که درد یتیمی، چه درد جانسوز و اندوه بنیادبرافگن است که داغ محرومیت آن تا قاف قیامت بر دل یتیم میماند. او بعد از روزها دلهرهگی و کلنجار رفتن میان ماندن و رفتن، به کودکانش مینگرد که در دنیای کودکانه و فارغ از غوغای جهان، به نغمه بازیهای کودکانهشان میخندند، به سیمای پدر مینگرند و مستانه میرقصند. قایم در چنین فضایی، دلش در دلخانه وجود میتپد. دل چشمانش اما به سوی دیگری است. در ظاهر لبخندی به کودکانش میزند، اما قفس سینهاش هر دم قلبش را میفشرد که با چه دلی میتوان به طالبان ایمان داشت. با چه دلی میشود باور کرد که این زنگ، برای پایان زندهگیات نباشد. سرانجام با ایمانی که به خدا و جایگاه پیمانبستن در متون دینی دارد، به طالبان باور میکند، لباس ایمان بر تن میکند و به وظیفه برمیگردد.
طالبان در دو هفته با او برخورد رسمی میکنند. اندکی او به عفو عمومی باور پیدا میکند. ممکن با دوستانش تماس میگیرد تا برگردند، بیخبر از اینکه آن روزهای آخر زندهگیاش است و تیکتاک عقربه زندهگی شتابان به سوی او ره میپیماید. در یک عصر دلگیر و سوتوکوری که قایم در پیادهرو وزارت داخله به سوی کاشانهاش قدم برمیدارد و به کودکانش میاندیشد، ناگهان فرمان ایست میگیرد. تا از جا میجنبد، سر را در خریطه سیاه میبیند و دستور میگیرد که لب نگشاید.
قطعات خاص نیروهای طالبان او را میبرند. تا چندین روز کسی از او اطلاع ندارد. کودکانش روزها چشم به در میدوزند و اشک میریزند. همسرش و همه اعضای خانواده قاسم دری نمییابند که بگشایند، جز اینکه دست به درگاه خداوند ببرند و نیایش کنند که «پروردگارا! به برکت ماه رمضان مژدهای از عزیزمان بدهید.»
طالبان قاسم را روزها و شبها شکنجه میکنند. اعضای بدنش را شوک برقی میدهند و او را در یخچالهای سرد قرار میدهند تا یخ بزند. بعد در گرمای جانسوز میگذارند تا یخهای وجودش آب شود. قاسم در چنین وضعیتی هم به خانه میاندیشد، به کودکان و همسرش فکر میکند. فکر میشود لحظهای که قاسم بعد از روزها شکنجه به هوش میآید، در تقلای تماس با خانوادهاش میشود. شاید کسی از پهرهداران چون مادر دارد، دلش میسوزد و به قاسم تلفن میدهد تا با مادرش تماس بگیرد. وقتی تماس میگیرد، میگوید فردا میآیم. مادرش از او آدرس میخواهد. میگوید نمیدانم در کجا هستم. دیگر تماس را قطع میکند. مادرش که پس از روزها درد و ناله، صدای جگرگوشهاش را میشنود، بغض دلش میترکد، میگرید و با خندههای گریهآلود به سوی نواسههایش میرود و مژده پدر را برایشان میدهد. تیرهگیهای امید همه اندکی به سحر نزدیک میشود. دست به دعا میبرند و یکصدا از خدا، قاسم خویش را قایم میخواهند.
طالبان بار دیگر بعد از تماس او را به شکنجهگاه و کشتارگاه میبرند. مجدداً او را تا توان دارند، شکنجه میکنند، دم برق میدهند، بیضههایش را به برق میدهند، بر سر و رویش میکوبند و استخوانهایش را با لتوکوب میشکنند. چنان میزنند که دیگر نفسی برای او نمیماند. سرانجام گلویش را میفشارند و خفهاش میکنند. پس از خفه کردن، با برادرش تماس میگیرند و میگویند پیش از اینکه ما (طالبان) از او بازجویی کنیم، او خودکشی کرده است، بیایید جسدش را ببرید. میگویند تلفن کلانش (گوشی هوشمند) را از خانه بیاورید. برادر قاسم تلفن را قطع میکند و در خانه ماتمی چون صحرای محشر برپا میشود. نمیدانند جنازه او را از کجا به دست بیاورند.
طالبان پس از تماس با برادر قاسم قایم، جسد او را به شفاخانه پولیس میبرند. از آن شفاخانه بار دیگر با برادر قاسم تماس میگیرند. او و دیگران میآیند و جسد را تسلیم میشوند؛ جسد جوانی که از شدت شکنجه طالبان جان داده است و به قول معروف تمام جودش خمیر گشته است.
این روایت، حرفهایی از خانواده و وابستهگان افسری است که جسد او را دیدهاند. آنها روایت کردهاند که هیچ جای بدنش سالم نیست، بلکه تمام وجودش تکه و پاره و صورتش کبود است.
این شکنجهها و کشتارها در حالی صورت میگیرد که در تازهترین مورد، نیویارک تایمز از کشتن و ناپدید کردن حدود 500 سرباز و کارمند حکومت پیشین از سوی طالبان، گزارشی مستند منتشر کرده است. طالبان این گزارش را مثل همیشه رد کردند و تبلیغ خواندند.